فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[#خنده🤣]
رمانتیک ترین تصادف تاریخ😂😐👆🏼...
═══ೋ❀😝❀ೋ═══
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
[زنده باد #ایران🇮🇷]
دستگاه قضایی بالاخره مدارا با سلبریتیها را کنار گذاشت!
🔹خبرهای غیررسمی حکایت از بازداشت یا احضار «سیروان خسروی»، «زانیار خسروی» و «کاوه رضایی» به مراجع قضایی دارد.
🔹ظاهراً این افراد پیرو اعلام جرم علیه برخی از سلبریتیها به اتهام تشویق به اغتشاش و همصدایی با دشمن، با صدور دستور قضایی احضار یا بازداشت شدهاند.
تعجیل در فرج آقا #امام_زمان صلوات...
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
[زنده باد #ایران🇮🇷] دستگاه قضایی بالاخره مدارا با سلبریتیها را کنار گذاشت! 🔹خبرهای غیررسمی حکایت ا
[ زنده باد #ایران🇮🇷 ]
🔴💭 توییت #مهدی_فخيم_زاده:
من را تهدید میکنید؟ خانواده ام را تحت فشار قرار میدهید؟!
برای چه؟! برای اینکه به نظام لگد بزنم؟!
آنقدر با شرف هستم که به سفره ای که از آن نمک خورده ام بی حرمتی نکنم...
با تمام مشکلات! وطنم را و انقلاب خمینی را دوست دارم.
تعجیل در فرج آقا #امام_زمان صلوات...
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
⚠️هلاکت ریگی و شهبخش در حادثه زاهدان
🔹یک منبع آگاه امنیتی از هلاکت «عبدالمجید ریگی» و «یاسر شهبخش» دو عضو گروهک تجزیهطلب جیشالظلم در حادثه تروریستی زاهدان خبر داد.
آینده سازان ایران
[ زنده باد #ایران🇮🇷 ] 🔴💭 توییت #مهدی_فخيم_زاده: من را تهدید میکنید؟ خانواده ام را تحت فشار قرار م
[ #افغانستان_تسلیت 🇦🇫]
چشمانتان آبی نیست!
🔹چرا کسی برای مردم مظلوم افغانستان که دیروز در حمله تروریستی کشته شدند توییت نمیزند، هشتگ ترند نمیکند؟
تعجیل در فرج آقا #امام_زمان صلوات...
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
I💞💍💞I •┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈• #حدیث_همسرداری 🌸عطر مهر و محبت پیامبر عزیز خدا صلی الله علیه و آله م
I💞💍💞I
#حدیث_همسرداری
🦋سیلی، هرگز
پیامبر عزیز خدا صلی الله علیه و آله میفرمایند:
هر کس به صورت زنش سیلی بزند، خداوند به آتشبان جهنم دستور میدهد تا در آتش جهنم هفتاد سیلی بر صورت او بزند.
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_سی_و_هشتم مریم خانم از پذیرایی مادر با خوشرویی تشکر کرد و در عوض پیشنهاد داد: _حاج خا
﷽
#رمان
#پارت_سی_و_نهم
وقتی محمد خبر را از زبان مادر شنید، خندهای بلند سر داد و در میان خنده با صدایی بریده گفت:
_انقدر مامان این پسره رو دعوت کرد و بهش شام و نهار داد که بیچاره نمکگیر شد!
ابراهیم پوزخندی زد و با حالتی عصبی رو به مادر کرد:
_گفتم این پسره رو این همه حلوا حلواش نکنین! انقدر ناز به نازش گذاشتین روش زیاد شد!
که این حرفش، اعتراض شدید لعیا را برانگیخت:
_حالا هر کی میومد خواستگاری عیب نداشت! اونوقت این بنده خدا روش زیاد شده!
و ابراهیم با عصبانیت پاسخ داد:
_ببینم این از تهران اومده اینجا کار کنه یا چشم چرونی؟!!!
از حرف تندش، قلبم شکست که مادر اخم کرد و تشر زد:
_ابراهیم! خجالت بکش! تو خودت چند بار باهاش سرِ یه سفره نشستی، یه بار دیدی که به الهه چشم داشته باشه؟ هان؟
ابراهیم چشم گشاد کرد و با صدایی بلند طعنه زد:
_من نمیدونم این پسره چی داره که انقدر دلتون رو بُرده؟!!! پول داره؟!!! خونواده داره؟!!! مذهبش به ما میخوره؟!!!
پدر مثل اینکه از حرفهای ابراهیم باز مردد شده باشد، ساکت سر به زیر انداخته بود و در عوض مادر قاطعانه جواب داد:
_مگه مذهبش چیه؟ مگه زبونم لال، کافره که اینجوری میگی؟!!! مگه این مدت ازش لاقیدی دیدی؟!!! اگه پدر و مادر بالا سرش نبوده، گناه که نکرده! گناه اون صدامِ ذلیل مردهاس که این آتیش رو به جون مردم انداخت! روزی رو هم که خدا میرسونه! جوونه، کار میکنه، خدا هم ان شاءالله به کار و بارش برکت میده!
اما ابراهیم انگار قانع شدنی نبود و دوباره رو به مادر خروشید:
_یعنی شما راضی میشی خواهر من بره تو یه خونه اجارهای زندگی کنه؟ که تازه آقا بشه دوماد سرخونه؟!!!
و این بار به جای مادر، محمد جوابش را داد:
_من و تو هم که زندگیمون رو تو همین خونه اجارهای شروع کردیم! تازه اگه این بنده خدا پول پیش و اجاره میده، ما که مفت و مجانی زندگی میکردیم!
و سپس با لحنی قاطع ادامه داد:
_من که به عنوان برادر راضیام!
جواب محمد در عین سادگی آنچنان دندانشکن بود که زبان ابراهیم را بست و عطیه با لبخندی پشت حرف شوهرش را گرفت:
_من که چند بار دیدمش، به نظرم خیلی آدم خوبی میاد!
و لعیا هم تأیید کرد:
_به نظر منم پسر خوبیه! تازه من خودم دوران دبیرستان یه دوست داشتم که با یه پسر شیعه ازدواج کرد. الان هم با دو تا بچه دارن خوب و خوش زندگی میکنن! یه بارم نشده که بشنوم مشکلی داشته باشن.
ابراهیم که در برابر حجم سنگین انتقادات کم آورده بود، قیافه حق به جانبی گرفت و با صدایی گرفته از خودش دفاع کرد:
_من میگم بین این همه خواستگار خوب و مایه دار که مثل خودمون سُنی هستن، چرا انگشت گذاشتین رو این پسر شیعه؟
و این گلایه ابراهیم، بلاخره حرف گلوگیرِ پدر را به زبانش آورد:
_به خدا منم دلم از همین میسوزه!
که مادر بلافاصله جواب داد:
_عبدالرحمن! ابراهیم جوونه، یه چیزی میگه! شما چرا؟ شما که ریش سفید کردی چرا این حرفو میزنی؟ هر کسی یه کُفوی داره! قسمت هر کی از اول رو پیشونیش نوشته شده! اگرم این وصلت سر بگیره، قسمت بوده!
که در اتاق باز شد و عبدالله آمد و با ورودش، ابراهیم دوباره شروع به نیش زدن کرد:
_آقا معلم! تو که رفیق گرمابه و گلستونش بودی چرا نفهمیدی چی تو سرشه؟
عبدالله که از سؤال بیمقدمه ابراهیم جا خورده بود، با تعجب پرسید:
_کی رو میگی؟
و ابراهیم طعنه زد:
_این شازده دوماد رو میگم!
عبدالله به آرامی خندید و گفت:
_خود الهه هم نفهمیده بود، چه برسه به من!
و ابراهیم با گفتن:
_آخِی! چه پسر سر به زیری!!!
پاسخ عبدالله را به تمسخر داد و رو به مادر کرد:
_خُب مامان، ما دیگه زحمت رو کم کنیم!
سپس نگاهی به من کرد و با لحن تلخی کنایه زد:
_علف هم که به دهن بزی شیرین اومده! مبارک باشه!
و با اشارهی دست، لعیا را هم بلند کرد و در حالی که دست ساجده را میکشید، خداحافظی کردند و رفتند. با رفتن ابراهیم، گفتگوها خاتمه یافت و محمد و عطیه هم رفتند.
ادامه دارد...
✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد
تعجبل در فرج آقا #امام_زمان صلوات...
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_سی_و_نهم وقتی محمد خبر را از زبان مادر شنید، خندهای بلند سر داد و در میان خنده با صد
﷽
#رمان
#پارت_چهلم
مادر خسته و کلافه از مجادلهای که با ابراهیم کرده بود، روی کاناپه دراز کشید و در حالی که سر شکمش را فشار میداد، ناله زد:
_نمیدونم چرا یه دفعه انقدر دلم درد گرفت!
پدر بیتوجه به شِکوه مادر، تلویزیون را روشن کرد و به تماشای اخبار ساعت چهار بعدازظهر نشست، اما من نگران حالش، کنار کاناپه روی زمین نشستم و گفتم:
_حتماً از حرفهای ابراهیم عصبی شدی.
و عبدالله به سمتمان آمد و گفت:
_ابراهیم همینجوریه! کلاً دوست داره ایراد بگیره و غُر بزنه!
سپس به صورت مادر خندید و ادامه داد:
_مامان! غصه نخور! اگه خدا امری رو مقدر کنه، احدی نمیتونه مانعش بشه!
از فرصت استفاده کردم و تا عبدالله با حرفهایش مادر را آرام میکرد، به آشپزخانه رفتم تا برای مادر شربت عرق نعنا درست کنم، بلکه دردش آرام بگیرد. لیوان را که به دستش دادم، هنوز داشت گِله حرفهای نامربوط ابراهیم را به عبدالله میکرد. از یادآوری حرفهای تلخ و تند ابراهیم، دلم گرفت و ساکت در خودم فرو رفتم که عبدالله صدایم زد:
_الهه جان! میخوام برای شاگرد اول کلاس جایزه بخرم. تو خوش سلیقهای، میای با هم بریم کمکم کنی؟
بحثهای طولانی و ناخوشایند بعدازظهر، حسابی رمقم را کشیده بود، با این حال دلم نیامد درخواستش را رَد کنم. نگاهی به مادر انداختم که نگرانیام را فهمید و با لبخندی پُر محبت گفت:
_حالم خوبه! خیالت راحت باشه، برو!
با شنیدن پاسخ مادر، از جا برخاسته و آماده رفتن شدم.
به سرِ خیابان که رسیدیم، راهش را به سمت مسیرِ منتهی به ساحل کج کرد. با تعجب پرسیدم:
_مگه نمیخوای هدیه بخری؟
سرش را به نشانه تأیید تکان داد و با لبخندی مهربان گفت:
_چرا! ولی حالا عجلهای نیس! راستش اینجوری گفتم که با هم بیایم بیرون، باهات حرف بزنم! حالا موقع برگشت میریم یه چیزی میخریم.
میدانستم که میخواهد در مورد آقای عادلی و تصمیمی که باید در موردش بگیرم، صحبت کند، اما در سکوت قدم میزد و هیچ نمیگفت. شاید نمیدانست از کجا شروع کند و من هم نمیخواستم شروع کنم تا مبادا از آهنگ صدایم به تعلق خاطری که در دلم شکوفه زده بود، پی ببرد.
در انتهای مسیر، آبی مایل به سبزِ خلیج فارس نمایان شد و با بلند شدن بوی آشنای دریا، عبدالله هم شروع کرد:
_الهه! فکراتو کردی؟
و چون سکوتم را دید، خندید و گفت:
_دیگه واسه من ناز نکن! ما که با هم رودرواسی نداریم! با من راحت حرف بزن!
از حرفش من هم خندیدم ولی باز هم چیزی نگفتم. با نگاه عمیقش به روبرو، جایی که دریا خودش را روی ساحل میکشید، خیره شد و ادامه داد:
_الهه جان! مجید پسر خیلی خوبیه! من خودم قبولش دارم! تو این چند ماهه جز خوبی و نجابت چیزی ازش ندیدم! مردِ آروم و صبوریه! اهل کار و زندگیه!
هر چه عبدالله بر زبان میآورد، برای من حقیقتی بود که با تمام وجود احساس کرده بودم، هرچند شنیدن دوباره این نغمه گوشنواز، برایم لذت بخش بود و ساکت سر به زیر انداخته بودم تا باز هم برایم بگوید:
_الهه! وقتی اون روز تو خواستگاری داشت با بابا حرف میزد، من از چشماش میخوندم که مرد و مردونه پای تو میمونه!
از شنیدن کلام آخرش، غروری شیرین در دلم دوید و صورتم را به لبخندی فاتحانه باز کرد که با دست اشاره کرد تا روی نیمکتِ کنار ساحل بنشینم.
ادامه دارد...
✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد
تعجیل در فرج آقا #امام_زمان صلوات...
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
34.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
《فیلم کامل مستند #تروکاژ》
این مستند روایتی متفاوت از نحوه مدیریت سلبریتیها در غرب است.
تعجیل در فرج آقا #امام_زمان صلوات...
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
⚠️#تلنگر ✍️ بابت آنچه به تو رسیده، شکرگزار باش 🔹حکیمی از شخصی پرسید: روزگار چگونه است؟ 🔸شخص با نا
⚠️#تلنگر
✍️ مراقب باش حرفهایت فتنه و درگیری ایجاد نکند
🔹ملامهرعلی خویی در مسجد نشسته بود که نادانی از او به عمد سؤال کرد:
چرا ریش خود بلند کردهای و مردم را با ریش خود گمراه میکنی؟!
🔸ملا سکوت کرد. سکوت ملا، یکی از شاگردان را سنگین آمد و خواست جواب او بدهد که ملا بر او خشم گرفت و او را امر به سکوت کرد.
🔹ملا گفت:
بیایید شما را موعظهای کنم. هر حرفی یک نر است و پاسخ آن یک ماده. چون بههم آیند، از آنان فرزندی زاده شود که یا شیطانی است یا رحمانی!
🔸اگر سؤالی رحمانی بود نری آمده که پاسخ آن مادهای بر آن میفرستد که مولودش علم و حکمت میشود؛ ولی اگر سؤالی شیطانی بود هرگز مادهای بر او نفرست و سکوت کن که شیطان قصدش آبستنکردن آن مجلس از کلام و پاسخ تو برای ایجاد فتنه و کینه و درگیری است.
آینده سازان ایران
[ #افغانستان_تسلیت 🇦🇫] چشمانتان آبی نیست! 🔹چرا کسی برای مردم مظلوم افغانستان که دیروز در حمله تر
[#زاهدان_تسلیت🇮🇷]
👤 توییت #استاد_رائفی_پور
✍️ شورش در پایتخت و شهرهای دیگر، همزمان ناامن شدن مرزها و سرازیر شدن تروریستها به داخل کشور با همکاری کشورهای همسایه، از دست رفتن تمرکز دستگاه امنیتی و نظامی و البته فشار رسانهای گسترده علیه نظام؛
🔹آنچه خواندید مدل آشوب در سوریه بود، اما کور خواندهاید؛ اینجا ایران است.
تعجیل در فرج آقا #امام_زمان صلوات...
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
[#قاطی_پاتی 🔀] Iپارت³I این داستان : تک پدری و تک فرزندی 😂 بالاخره این که میگن ایرانیا عقده ای هست
[ این کلیپ 😂#طنز رو ببینیم👆🏼]
باز نشر قاطی پاتی ۳ که دوبار در اینستاگرام ریپورت شد 😎
آقا می خواهیم حجاب احباری رو برداریم! خب دقیقا بگین تا کجا ؟
😊 آره تا کجا دیگه راضی میشین؟! چون بالاخره اگر روسری هم بره بازم مانتو و پیراهن و شلوار اجباریه دیگه، نیست؟
اگر اونم بره ته تهش چیه؟ چون تو هر چی بگی بازم هستن کسایی که بگن اونم اجباریه و تو رو خدا اجبار نذارین😳 دیگه ...🤦🏽♀️🤦🏼♂️