eitaa logo
آینده سازان ایران
411 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
57 فایل
﷽ راه ارتباطیمون 👇🏼:‌‌‌ @H_dastafkan ناشناسمون😶‍🌫😃👇🏼: https://harfeto.timefriend.net/17372162498571 لینک کانال👇🏼 🍃اسـتیکـرامـونــ🍃: @eshgh_jaan ﴿🦋ڪاࢪی از گࢪۅه دختران گمنام حاج قاسم🦋﴾ « شهرستان آران و بیدگل »
مشاهده در ایتا
دانلود
آینده سازان ایران
🔸یه عده بعداینکه مشخص شد ضربه‌ای به سر مهسا نخورده فهمیدن یه عده بعداینکه فیلم ورود نیکا به ساختمون
در یک ماه اخیر؛ پلیس را زنده زنده سوزاندند چادر از سر زن محجبه کشیدند نوزاد را به جرم چادر مادرش کور کردند با شاتگان بسیجی را به شهادت رساندند و... حالا میگویند شما انسان نیستید که از مرگ فلان ژورنالیست کذاب ضدانقلاب خوشحالید! بله ما به انسانیت شما که از حیوان پست ترید، کافریم. 🗣امیرحسین ثابتی زنده باد اعتقاد ما تعجیل در فرج آقا صلوات... اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_شصت_و_چهارم در اتاق را که باز کردم، دیدم مجید همانطور که روی مبل نشسته، از خستگی خوا
و همانطور که حدس می‌زدم باز هم رفتار پدر آزارش داده بود که نفس بلندی کشید و سر دردِ دلش باز شد: _من دارم از دست بابات دِق می‌کنم! داره سرمایه یه عمر زنوگی رو به باد میده! و در برابر نگاه غمزده‌ام سری جنباند و ادامه داد: _دیروز عصر ابراهیم زنگ زده بود، انقدر عصبانی بود که کارد می‌زدی خونش در نمی‌اومد! کلی سر من داد و بیداد کرده که چرا حواست به بابا نیس! به میان حرفش آمدم و مضطرب پرسیدم: _مگه چی شده؟ که با اندوه عمیقی پاسخ داد: _می‌گفت رفته پیگیری کرده و فهمیده این تاجرِ عرب چجوری سر بابات رو شیره مالیده. همه بار خرما رو پیش خرید کرده و به جاش یه برگه سند داده که مثلاً برای بابات تو دوحه روی یه برج تجاری سرمایه‌گذاری کنه. با شنیدن این خبر تمام تنم یخ کرد! یعنی پدر همه محصول نخلستان‌هایش را به ازای سرمایه‌گذاری در یک کشور عربی، آن هم به اعتبار یک برگه قرارداد غیر رسمی، تقدیم یک تاجر ناشناس کرده است؟!!! که حرف مادر ذهنم را از اعماق این اندیشه هولناک بیرون کشید: _ابراهیم می‌گفت با یه سود کلان بابات رو راضی کرده و گفته که این سرمایه‌گذاری وضعت رو از این رو به اون رو می‌کنه. آخه من نمی‌دونم این آدم یه دفعه از کجا پیداش شده که اینجور زیر پای بابات نشسته! ابراهیم می گفت حسابی با بابا دعوا کرده و آخر سر بابات بهش گفته: "تو چی کار داری تو کار من فضولی کنی! حقوق تو و محمد که سر جاشه." حالا محمد بی‌خیال‌تره، ولی ابراهیم داشت سکته می‌کرد. با صدایی گرفته پرسیدم: _شما خودت به بابا چیزی نگفتی؟ آه بلندی کشید و گفت: _من که از وقتی با ابراهیم حرف زدم حالم بد شد و دیشب هم دیگه وقت نشد. سپس به چشمانم دقیق شد و پرسید: _حالا فکر می‌کنی حرف زدن من فایده داره؟!!! اون هر کاری دلش بخواد می‌کنه، احدی هم حریفش نمیشه. کمی خودم را روی مبل جلو کشیدم و با دل شوره‌ای که در صدایم پیدا بود، اصرار کردم: _بلاخره یکی باید یه کاری کنه. اینجوری که نمیشه. شما هم تو این زندگی حق داری. از شنیدن این جمله لبخند تلخی زد و با سکوتی تلخ‌تر سرش را پایین انداخت. از نگاهش می‌خواندم که تا چه اندازه دلش برای سرمایه خانوادگی‌مان می‌لرزد و چقدر قلبش برای آبرو و اعتبار پدر می‌تپد، ولی نه تنها خودش که من هم می‌دانستم هیچ کس حریف خودسری‌های پدر نمی‌شود، هر چند مثل همیشه کوتاه نیامد و برای اینکه لا‌اقل بخت خود را آزموده باشد، شب که پدر به خانه بازگشت، سر بحث را باز کرد. این را از آنجایی فهمیدم که صدای مشاجره‌شان تا طبقه بالا می‌آمد و من از ترس اینکه مبادا مجید بانگ بد و بیراه‌های پدر را بشنود، همه در و پنجره‌‌ها را بسته بودم. هرچند درِ قطور چوبی و پنجره‌های شیشه‌ای هم حریف فریاد‌های پدر نمی‌شدند و تک تک کلماتش به وضوح شنیده می‌شد. گاهی صدای مادر و عبدالله هم می‌آمد که جمله‌ای می‌گفتند، اما صدای غالب، فریاد‌های پدر بود که به هر کسی ناسزا می‌گفت و همه را به نادانی و دخالت در کارهایش متهم می‌کرد. به هر بهانه‌ای سعی می‌کردم تا فضای خانه را شلوغ کرده و مانع رسیدن داد و بیدادهای پدر شوم. از بلند کردن صدای تلویزیون گرفته تا باز کردن سر شوخی و خنده و شاید تلاش‌هایم آنقدر ناشیانه بود که مجید برای آنکه کارم را راحت کند، به بهانه خرید نان از خانه بیرون رفت. فقط دعا می‌کردم که قبل از اینکه به خانه بازگردد، معرکه تمام شود والبته طولی نکشید که دعایم مستجاب شد و آخرین فریاد پدر، به همه بحث‌ها خاتمه داد : _من این قرارداد رو بستم، به هیچ کسم ربطی نداره! هر کی می‌خواد بخواد، هر کی هم نمی‌خواد از خونه من میره بیرون و دیگه پشت سرش رو هم نگاه نمی‌کنه! فریادی که نه تنها آتش مشاجره که تنها شمع امیدی هم که به تغییر تصمیم پدر در دل ما بود، خاموش کرد. ادامه دارد... ✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_شصت_و_پنجم و همانطور که حدس می‌زدم باز هم رفتار پدر آزارش داده بود که نفس بلندی کشی
بوی کتلت‌های سرخ شده فضای خانه را پر کرده و نوید یک شام رؤیایی به میزبانی ساحل خلیج فارس و میهمانی من و مجید را می‌داد. خیار شور و گوجه‌ها را با سلیقه خُرد کرده و نان‌های باگت را برای پیچیدن ساندویچ آماده کرده بودم. از قبل با مجید قرار گذاشته بودیم امشب شام را کنار ساحل زیبای بندرعباس نوش جان کنیم، بلکه خستگی و دلخوری این مدت بیماری مادر و اوقات تلخی‌های پدر را به دل دریا بسپاریم. همچنانکه وسایل شام را مهیا می‌کردم، خیالم پیش یوسف بود. دومین نوه خانواده با تولد اولین فرزند محمد و عطیه قدم به این دنیا گذاشته و امروز صبح، من و مادر را برای دیدن روی ماهش به آپارتمان نوساز و شیک محمد کشانده بود. صورتش زیبایی لطیف و معصومانه‌ای داشت که نام یوسف را بیشتر برازنده‌اش می‌کرد. در خیال شیرین برادرزاده عزیزم بودم که مجید در را گشود و با رویی باز سلام کرد. جواب سلامش را دادم و با اشاره‌ای به سبد وسایل شام که روی اُپن قرار داشت، گفتم: _همه چی آماده‌اس، بریم؟ نفس بلندی کشید و با شیطنت گفت: _عجب بوی خوبی میده! نمیشه شام رو همینجا بخوریم بعد بریم؟ آخه من طاقت ندارم تا ساحل صبر کنم! و صدای خنده شاد و شیرینش اتاق را پُر کرد. لحظه‌های همراهی با حضور گرم و پرشورش، آنقدر شیرین و رؤیایی بود که حیفم می‌آمد باز هم با بحث و جدل حتی درمورد مسائل اعتقادی خرابش کنم، هر چند به همان شدتی که قلبم از عشقش می‌تپید، دلم برای هدایتش به مذهب اهل تسنن پَر پَر می‌زد، اما شاید بایستی بیشتر حوصله به خرج داده و با سعه صدر فراخ‌تری این راه طولانی را ادامه می‌دادم. از خانه که خارج شدیم، سبد را از دستم گرفت و با نگاهی به صورتم، گفت: _خدا رو شکر امشب خیلی سرحالی! لبخندی زدم و پاسخ دادم: _آره خدا رو شکر! آخه امروز چند تا اتفاق خوب افتاده! و در مقابل نگاه کنجکاوش، با لحنی لبریز هیجان ادامه دادم: _اول اینکه مامان بلاخره راضی شد و صبح زود رفتیم همه آزمایش‌ها رو انجام داد و عکس هم گرفت. خدا رو شکر حالش هم بهتر شده. بعد رفتیم خونه محمد. مجید! نمی‌دونی یوسف چقدر ناز و خوشگله! همانطور که با اشتیاق به حرف‌هایم گوش می‌داد، با شیرین زبانی به میان حرفم آمد: _خُب به عمه‌اش رفته! در برابر تمجید هوشمندانه‌اش خندیدم و گفتم: _وای! اگه من به خوشگلی یوسف باشم که خیلی عالیه! با نگاه عاشقش به عمق چشمانم خیره شد و با لبخندی شیرین جواب داد: _الهه! باور کن جدی میگم، برای من تو قشنگترین و نازنین‌ترین زنی هستی که تا حالا دیدم! و آهنگ صدایش آنقدر بی‌ریا و صادقانه بود که باور کردم در نگاه پاک و زلال او، چهره معمولی من این همه زیبا و دیدنی جلوه می‌کند. شاید عطر کلامش به قدری هوشربا بود که چند قدمی را در سکوت برداشتیم که پرسید: _حالا جواب آزمایش مامان کی میاد؟ فکری کردم و پاسخ دادم: _دقیقاً نمی‌دونم، ولی فکر کنم عبدالله گفت شنبه باید بره دنبال جواب. ادامه دارد... ✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد تعجیل در فرج آقا صلوات... اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
•♡#حدیث_روز♡• 🔸#پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله: گوشت گاو درد است و شیرش درمان؛ اما گوشت گوسفند د
•♡♡• 🔸 علیه السلام: شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمیخواهند؛ اگر بخواهند و دعا کنند ما میرسد. 📚شیفتگان‌ حضرت مهدی اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
♦️‌ خانوم ایرانی که پارسال با حجاب اولین مدال تاریخ سنگ نوردی ایران رو در جهان گرفته بود چون اعتقاد
🔴 زن، زندگی، آزادی به سبک آمریکا!🙄 اعتقادما تعجیل در فرج آقا صلوات اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
🔴 زن، زندگی، آزادی به سبک آمریکا!🙄 #جنگ_شناختی اعتقادما#زن_عفت_افتخار تعجیل در فرج آقا #امام_زمان
🔰 رتبه یک دنیا در برابری حق تحصیل دختر و پسر در سال 2018 📚 منبع: https://www3.weforum.org/docs/WEF_GGGR_2018.pdf اعتقادما تعجیل در فرج آقا صلوات اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
🎥 مناظره حجت‌الاسلام کهرمی و حسن آقامیری درباره گشت‌ارشاد و مهسا امینی ⭕️ "دوستان‌اینو‌حتما‌ببینیدتا
16.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فتنه‌نیابتی یعنی چی⁉️ "دوستان‌نوع‌دیگه‌ازیه‌سخنرانی‌که‌میتونیدببینیداین‌روهم‌تابتونین‌شبهات‌افردای‌که‌مخالف‌جمهوراسلامی‌هستن‌رو‌پاسخ‌بدین"✅👀 باهم‌یک‌صدا تعجیل‌درفرج‌آقا صلوات جانم‌فدای اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
♦️‌ خانوم ایرانی که پارسال با حجاب اولین مدال تاریخ سنگ نوردی ایران رو در جهان گرفته بود چون اعتقاد
ممنون خانوم رکابی. آن پرچم مقدس را از روی پیراهن تان بردارید. دختران زیادی توی این سرزمین هستند که پرچم کشورمان را بالا ببرند و افتخار آفرینی کنند تعجیل در فرج آقا صلوات.... اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
👤توییت استاد #رائفی_پور و پاسخ به یکی از کاربران به نظر می‌رسد درگیری و آتش‌سوزی در ‎#زندان_اوین کا
⭕️ فوت ۴ نفر دیگر از مجروحان حادثه حریق زندان اوین 🔹۴ نفر از زندانیان زندان اوین که در پی درگیری بین زندانیان و آتش‌سوزی، آسیب‌دیده بودند و حالشان وخیم بود عصر گذشته علیرغم رسیدگی‌های پزشکی در گذشتند. 🔹تمامی ۸ فرد فوت شده از زندانیان بند جرایم مربوط به سرقت بوده‌اند. ۶ نفر از مجروحین همچنان در بیمارستان هستند و حال عمومی آنها مساعد و رو به بهبود است. 🔹شامگاه شنبه پس از ورود به‌موقع دادستان تهران و رئیس سازمان زندانها به محل زندان اوین و با همکاری مسئولین زندان، نیروهای انتظامی، آتش‌نشانی و اورژانس بیش از ۷۰ زندانی که در معرض خطر آسیب‌دیدگی جدی بودند نجات پیدا کردند. 🔹هویت تمامی فوت‌شدگان به اطلاع خانواده آنها رسیده و متعاقب دستور قضایی، اسامی آنها به صورت عمومی نیز منتشر خواهد شد. باهم‌یک‌صدا جانم‌فدای تعجیل‌در‌فرج‌آقا صلوات اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran