eitaa logo
آینده سازان ایران
435 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
57 فایل
﷽ راه ارتباطیمون 👇🏼:‌‌‌ @H_dastafkan ناشناسمون😶‍🌫😃👇🏼: https://harfeto.timefriend.net/16935967548360 لینک کانال👇🏼 🍃اسـتیکـرامـونــ🍃: @eshgh_jaan ﴿🦋ڪاࢪی از گࢪۅه دختران گمنام حاج قاسم🦋﴾ « شهرستان آران و بیدگل »
مشاهده در ایتا
دانلود
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_هفتاد_و_نهم طرز حرف زدنش به قدری سرگرم کننده بود که اصلاً متوجه گذر زمان نشده و طول
ساعتی نشستیم و در این مدت از همه نوع پذیرایی و مهمان‌نوازی عمه فاطمه لذت بردیم. از میوه و شیرینی و شربت گرفته تا دم نوش مخصوصی که برای حالت تهوع مادر تدارک دیده بود و همه این کارها را در حالی می‌کرد که روزه بود و لبانش به خشکی می‌زد. گاهی با خوش صحبتی‌اش سرِ ما را گرم می‌کرد و گاهی کنترل تلویزیون را به دست می‌گرفت و سعی می‌کرد با یافتن برنامه‌ای جالب توجه، وقت ما را پُر کند و خلاصه می‌خواست به هر صورت، فضای راحتی برای ما فراهم کند تا ساعت 12:30 که دخترش ریحانه از راه رسید و جمع ما را گرم‌تر کرد. ریحانه هم مثل مادرش زنی محجبه بود و مقابل مجید، فقط نیمی از صورتش از زیر چادر نمایان می‌شد. با مهربانی به ما خوش آمد گفت، کنار مادر نشست و برای آنکه به انتظارمان پایان دهد، بی‌مقدمه شروع کرد: _حاج خانم! براتون وقت گرفتم که به امید خدا همین امروز بعد از ظهر بریم. مادر لبخندی زد و با گفتن «خیر ببینی عزیزم!» قدردانی‌اش را ابراز کرد که ریحانه با لبخندی ملیح پاسخ داد: _اختیار دارید حاج خانم! وظیفم بود! شما هم مثل مامان خودم هستید! سپس رو به من کرد و گفت: _ان‌شاء‌الله که نتیجه می‌گیرید و با دل خوش برمی‌گردید بندرعباس. که صدای اذان ظهر بلند شد و ما را مهیای نماز کرد. من و مادر وضو گرفتیم و برای خواندن نماز به اتاق رفتیم. داخل اتاق دو سجاده زیبا پهن شده و با هوشیاری میزبان، مُهری هم رویش نبود تا به مذهب میهمان هم احترام گذاشته شود. کمک مادر کردم تا با درد کمتری چادرش را سر کند و آماده نماز شود که هر حرکت اضافی به درد غیرقابل تحمل بدنش اضافه می‌کرد. نمازم زودتر از مادر تمام شد و از اتاق بیرون آمدم که دیدم مجید هنوز روی سجاده سر به مُهر دارد و لبانش به دعا می‌جنبد. حضورم را احساس کرد و با کوتاه کردن سجده‌اش سر از مُهر برداشت. نگاهش کردم و گفتم: _مجید جان! برای مامانم دعا کن! همچنانکه سجاده‌اش را می‌پیچید، به رویم لبخندی زد و گفت: _اتفاقاً داشتم برای مامان دعا می‌کردم. و زیر لب زمزمه کرد: _ان‌شاء‌الله که دست پُر بر می‌گردیم! به چشمانش خیره شدم و با صدایی آهسته پرسیدم: _نگران حرف ابراهیم و بابایی؟ با شنیدن نام ابراهیم و پدر، نگرانی در چشمانش موج زد و خواست چیزی بگوید که مادر رسید و نتوانست نگرانی‌اش را با من در میان بگذارد، در عوض به صورت مادر خندید و گفت: _قبول باشه! مادر با چهره‌ای که از درد و ناراحتی در هم رفته بود، در جواب مجید لبخندی زد و روی مبل نشست. ریحانه در سکوت میز نهار را آماده می‌کرد که به کمکش رفتم. با دیدن من لب به دندان گزید و با خوش زبانی تعارف کرد: _شما چرا زحمت می‌کشید؟ بفرمایید بشینید! دسته بشقاب‌ها را از دستش گرفتم و گفتم: _شما دارید با زبون روزه این همه زحمت می‌کشید، ما به انداره کافی شرمنده هستیم! پارچ آب را وسط میز گذاشت و جواب داد: _ان‌شاء‌الله بتونم براتون یه کاری بکنم، اینا که زحمتی نیس! که با آمدن دیس برنج و ظرف‌های خورشت، میز نهار تکمیل شد و عمه فاطمه برای صرف نهار، تعارفمان کرد و خودشان برای اینکه ما راحت باشیم، تنهایمان گذاشتند. خوردن یک قاشق از برنج و خورشت فسنجان کافی بود تا بفهمم دستپخت عمه فاطمه هم مثل اخلاق و میهمان‌نوازی‌اش عالی است، اخلاقی که خانه‌اش را در این شهر غریب، مثل خانه خودمان راحت و دوست داشتنی می کرد، گرچه مادر معذب بود و مدام غصه می خورد و سرانجام با ناراحتی رو به مجید کرد: _مجید جان! ای کاش میذاشتی ماه رمضان تموم شه، بعد می‌اومدیم. اینجوری که نمیشه این بنده خداها با زبون روزه همش زحمت می‌کشن و از ما پذیرایی می‌کنن. مجید لبخندی زد و با شیرین زبانی پاسخ داد: _چاره ای نبود مامان، هر چی زودتر می‌اومدیم بهتر بود. همچنانکه نهار می‌خوردیم، صدای خوش قرائت قرآن از داخل اتاق می‌آمد که مجید به نگاه کنجکاو من و مادر لبخندی زد و گفت: _عمه فاطمه همیشه ماه رمضان با نوارهای استاد پرهیزگار ختم قرآن می‌کنه. مادر از شنیدن این جمله آهی کشید و همچنانکه به در نیمه باز اتاقی که صوت قرآن از آنجا به گوش می‌رسید، نگاه می‌کرد، گفت: _چهار روز از ماه رمضان گذشته و من هنوز نتونستم یه خط قرآن بخونم! سپس رو به مجید کرد و با لحنی لبریز افتخار ادامه داد: _من هر سال ماه رمضان یه دور قرآن رو ختم می‌کردم! مجید با غصه‌ای که در چشمانش نشسته بود، لبخندی امیدبخش نشان مادر داد و گفت: _ان‌شاء‌الله خیلی زود حالتون خوب میشه! و مادر با گفتن «ان‌شاء‌الله!» خودش را با غذایش مشغول کرد، هر چند از ابتدا جز مقدار اندکی چیزی نخورده بود و خوب می‌دانستم از شدت حالت تهوع و درد نمی‌تواند لقمه‌ای را به راحتی فرو بدهد. ادامه دارد... ✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد تعجیل‌درفرج‌آقا صلوات اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
#تـــــلنـگـــر ❌‌هیـچ‌وقت توزندگی‌تون‌هیـچ‌چیزیتون‌رو با‌بقیـه‌مقایسـه‌نکنیـد چه‌وضـع‌زندگی‌تون
بعضۍوقٺاهم‌بایدبشینی سرسجاده،بگۍ:خداجونم لذت‌گناه‌ڪردن‌روازم‌بگیر میخوام‌باهاٺ‌رفیق‌شم... یارَفیقَ‌مَن‌لارَفیقَ‌لَه❤️ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
#انگیزشی🦋✨ برای رسیدن به آرامش, دو چیز را ترک کن : یکی اینکه بخواهی دائم در مورد دیگران قضاوت کن
🦋✨ اگࢪ خـسـتــہ‌اے استࢪاحــت ڪردن‌و یــاد بگـــیࢪ نــہ تــسلــیم‌‌ شدن!💛 اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
[ #احکام😇] ❓سوال: سلام برای آقایون، موقع سجده ، دست هاشون باید چجوری باشه ؟ 💭پاسخ: سلام مقدار واج
[😇] ❓سوال: سلام آیا می شود از مجتهد مرده، تقلید کرد و بقا بر میت بود؟ مرجع:رهبری 💭پاسخ: سلام علیکم باید از راه صحیح شرعی مرجع تقلید زنده اعلم انتخاب کنند و بر اساس نظر مرجع زنده در مورد بقا بر مرجع میت عمل کنند . اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
📣 ماجرای درگیری در خیابان سلسبیل چه بود؟ 🔺دقایقی پیش خبری مبنی بر کشته شدن یک دانش‌آموز در مدرسه‌ای دخترانه واقع در خیابان سلسبیل تهران در فضای مجازی منتشر شد. در این خبر آمده بود که پلیس به این مدرسه ورود کرده و یکی از دانش آموزان در درگیری کشته شده است. 🔺پیگیری‌ها حاکی از آن است که دقایقی قبل تجمعی در جلوی یکی از مدارس دخترانه در محله سلسبیل تهران شکل می‌گیرد و افراد اقدام به شعار دادن می‌کنند؛ کمی بعد مأموران پلیس با هدف ایجاد نظم و امنیت به این نقطه اعزام می‌شوند و با گفت‌وگو تجمع کنندگان را متفرق می‌کنند. 🔺مأموران پلیس به هیچ عنوان وارد مدرسه نشده و هیچ دانش آموزی کشته نشده است و مطالبی که در این مورد در فضای مجازی منتشر می‌شود کذب است./مهر جانم‌فدای اعتقادما تعجیل‌درفرج‌آقا صلوات اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
❌ تکذیب اتمام ذخایر آبی تهران طی ۱۰۰ روز آینده 🔺شرکت آب و فاضلاب استان تهران با صدور اطلاعیه‌ای، خبر «اتمام ذخایر آبی تهران طی ۱۰۰ روز آینده» را که به تعدد امروز در فضای مجازی منتشر شده، تکذیب کرد. جانم‌فدای اعتقادما تعجیل‌درفرج‌آقا صلوات اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
سلام دوستان چطورید؟🙋🏽‍♀ از امروز میخوایم صوت های رو موضوعش هست رو بزاریم روز خوبی رو داشته باشین، یاعلی😉✋🏼 تعجیل‌درفرج‌آقا صلوات...
001.mp3
2.33M
[] ✅ توجه به یکی از آیات بسیار مهم قرآن که واقعا مغفول مونده. ☢️ اهمیت فوق العاده "امر جامعی" که ولایت مطرح میکنه 🎤 تعجیل‌درفرج‌آقا صلوات اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
I💞💍💞I [ #همسرانه💑] ✍️ مطمئن باشید وقتی همسرتان را در اولویت قرار می‌دهید، در واقع بخودتان بها دادی
I💞💍💞I [ 💑] 👇 ✍🏻 با همسرتان همانند با شکوه ترین زن روی زمین رفتار کنید تا بازخورد این رفتار رو ببینید ✅ 🔸 اگر طبع شعر دارید برای همسرتان شعر بخوانید.💚 🔹 همسرتان را با کارهای کوچک اما مهم غافلگیر کنید، مثلا گل براش بگیرید، تا روحیه ش کاملا عوض بشه☘ •┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈• تعجیل در فرج آقا صلوات ... اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
I💞💍💞I [ #همسرانه💑] #آقایان_بدانند👇 ✍🏻 با همسرتان همانند با شکوه ترین زن روی زمین رفتار کنید تا باز
I💞💍💞I [ ] *به همسرتان کنایه نزنین* 👇 خانما هیچ وقت توی یه جمعی که هستین جمع به شوهرتون کنایه نزنین یا شوخی کنین 💟💝💜💛!! مثلا شوهرتون داره در مورد تاریخ سفری که پارسال به مشهد رفته توی جمع صحبت می کنه و میگه که ما بهمن ماه رفتیم مشهد 💜 بعد شما سریع نگید 👈عهههه بهمن ماه کجا بووووود آخرای دی بود رفتیم بابا " 😄😊، . . حالا شاید این از دید شما خیلی بی اهمیت باشه! ولی خب 👈 همین چیز بی اهمیت به نظرتون، کم کم همسرتون رو ضعیف می کنه و باعث می شه نتونه که تمام توانایی هاش رو در زندگی نشان بده .. خانما کنایه زدن، مرد را ضعیف می کنه، 👈 خواهش می کنم این رفتار رو اگه تا امروز داشتین همین الان کنار بذاریدش.. 😉😊 •┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈• تعجیل در فرج آقا صلوات ... اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
📣 ماجرای درگیری در خیابان سلسبیل چه بود؟ 🔺دقایقی پیش خبری مبنی بر کشته شدن یک دانش‌آموز در مدرسه‌ای
♦️ماجرای درگیری در «هنرستان صدر» تهران چه بود؟ 🔹ساعاتی پیش خبری در شبکه‌های اجتماعی مخابره شد که حکایت از درگیری و بروز تنش در مدرسه‌ای دخترانه در تهران داشت؛ هنرستان دخترانه شهید صدر در تقاطع خیابون‌های کارون و مرتضوی در محله سلسبیل. 🔹این رویداد خیلی زود به بروز تنش‌هایی در سطح محله منجر شد به ویژه آنکه خبر می‌رسید یکی از دانش آموزان این مدرسه در درگیری‌ها جان باخته است. درگیری‌هایی که گفته می‌شود شروع آن از مجادله مدیر و دانش آموزان برای توقیف تلفن همراه یکی از دانش آموزان بوده است، هرچند در بازار داغ شایعات، از درگیری پلیس و دانش آموزان هم سخن به میان آمده است. 🔹روایتی که مهر آن را تکذیب کرده و نوشت: «تجمعی در جلوی یکی از مدارس دخترانه در محله سلسبیل تهران شکل می‌گیرد و افراد اقدام به شعار دادن می‌کنند؛ کمی بعد مأموران یگان ویژه پلیس با هدف ایجاد نظم و امنیت به این نقطه اعزام می‌شوند و با گفتگو تجمع کنندگان را متفرق می‌کنند. گفتنی است که مأموران به این مدرسه وارد نشدند و تنها برخی از مأموران برای صحبت با والدین به داخل مدرسه رفتند و هیچ دانش آموزی کشته نشده است.» 🔹تصاویری از حضور یک آمبولانس در مدرسه هم مخابره شد، آمبولانسی که با حضور در این مدرسه، دو دانش آموز را به بیمارستان لقمان حکیم منتقل کرد؛ دانش آموزی که گفته می‌شد در درگیری با مدیر بر زمین افتاده و شایعه مرگش منتشر شده بود و دانش آموز دیگری که بعدتر از حال رفته است. 🔹این دانش آموزان بعد از مراقبت‌های لازم در اورژانس بیمارستان، ترخیص شدند./تابناک جانم‌فدای اعتقادما تعجیل‌درفرج‌آقا صلوات اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
هدایت شده از سید کاظم روح بخش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ قسمت کامل بهمراه توضیح که متاسفانه تقطیع می کنن و اصل محتوا رو پنهان می کنن از شما 😐 جالبه بدونی، گفتیم در این قسمت که این حکم هم برای آقایون هم خانوم ها ولی با تقطیع توضیح و حواشی سوال ، به شما فقط یه اسکرین شات نشون دادن🤔 ⭕ راستی سوالات دیگه مسابقه محیا در مورد خودرو سازان و جنس تقلبی، بانکداری و ربا و دزدی های بعضی ادارات که روی آنتن شبکه دو رفته هم بهت نشون دادن یا فقط اینو بهت نشون دادن🙏🌹 @seyyed_kazem_roohbaksh
هدایت شده از سید کاظم روح بخش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسخ بر اسکرین شات از مسابقه محیا و پخش این سوال در شبکه منو تو (تقطیع شده بدون توضیحات...)‼ ⭕ فرض کن نه بهشتی هست نه جهنمی ! این کلیپ رو ببین و بدون تعصب فکر کن و خودت بگو کدومش منطقی و درست👆 اگر دینمون انسانیت پس تعصب و تقطیع چرا؟؟ توهین به عقاید دیگران چرا ؟؟ ترویج تن فروشی و برهنگی چرا ؟؟ ببینید و خودتون قضاوت کنین @seyyed_kazem_roohbakhsh
دوستان عزیز سواد رسانه ای تو این موقعیت از نون شب واجب تره مراقب باشین تا از چیزی مطمئن نشدین منتشر نکنین
آینده سازان ایران
[#خنده🤣] سفره جمع کردن من😂😐👆🏼... ═══ೋ❀😝❀ೋ═══ 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
[🤣] راستی مگه چهلم گرفتن رسم مسلمونا نبوده؟؟ پس شما چرا چهلم میگیرید؟ ها؟ 😂 اینم شده مثه قضیه سلام فرمانده که میگفتن😐😂👆🏼... جانم فدای ═══ೋ❀😝❀ೋ═══ 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش خواندن نماز آیات در کمتر از دو دقیقه امروز (سه‌شنبه ۳ آبان)حدود ساعت ۱۳/۴۰ تا ۱۶ کسوف یا خورشید گرفتگی رخ داده... نشه فراموش لامپ اضافی خاموش😂 تعجیل‌درفرج‌آقا صلوات اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سلما، دختر محجبه‌‌‌ای که پدیده شطرنج آسیا شد و مدال طلا گرفت اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
🎥 سلما، دختر محجبه‌‌‌ای که پدیده شطرنج آسیا شد و مدال طلا گرفت #زن_عفت_افتخار #حجاب #ایران اللّھمّ
در مسابقات زیر 8 سال شطرنج قهرمانی آسیا مقتدارنه با چادر طلا گرفت... اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
#سلما_همتیان در مسابقات زیر 8 سال شطرنج قهرمانی آسیا مقتدارنه با چادر طلا گرفت... #حجاب #ایران اللّ
قهرمانانی که باید روی آنها سرمایه گذاری شود همین ها هستند. بین دو تابعیتی ها دنبال قهرمان و الگو نگردید!
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_هشتادم ساعتی نشستیم و در این مدت از همه نوع پذیرایی و مهمان‌نوازی عمه فاطمه لذت بردیم
احساس سخت و زجرآوری که قاشق و چنگال را میان انگشتان من و مجید هم معطل کرده و اشتهایمان را از غم و غصه کور می‌کرد. نهار در سکوتی غمگین صرف شد و من به سرعت ظرف‌ها را جمع کردم که از سر و صدای بشقاب‌ها، ریحانه از اتاق خارج شد و به کمکم آمد. هر چه کردم نتوانستم مجابش کنم که برود و برای شستن ظرف‌ها دست به کار شد. با کمک هم آشپزخانه را مرتب کرده و به اتاق بازگشتیم که دیدم عمه فاطمه آلبوم عکس‌های خانوادگی‌اش را آورده و حسابی مادر را سرگرم کرده است. با دیدن من، به رویم خندید و گفت: «الهه جان! بیا بشین، عکس‌های بچگی مجید رو نشونت بدم!» به شوق دیدن عکس‌های قدیمی، کنار عمه فاطمه نشستم و نگاه مشتاقم را به عکس‌های چسبیده در آلبوم دوختم. اولین عکس مربوط به دوران نوزادی مجید در آغوش مادر مرحومش بود. عکس بزرگ و واضحی که می‌توانستم شباهت صورت مجید به سیمای زیبای مادرش را به روشنی احساس کنم. عمه لبخند غمگینی زد و گفت: «این عکس رو چند ماه قبل از اون اتفاق گرفتن!» سپس به چشمان مجید که همچنان خیره به عکس مادرش مانده بود، نگاهی کرد و توضیح داد: «اون مدت که تهران رو شب و روز بمبارون می‌کردن، ما همه‌مون خونه عزیز بودیم و به حساب خودمون اونجا پناه می‌گرفتیم. اون روز داداش و زن داداشم یه سَر رفتن خونه‌شون تا یه سِری وسائل با خودشون بیارن، ولی مجید رو پیش ما خونه عزیز گذاشتن و گفتن زود برمی‌گردیم...» که چشمان درشتش از اشک پر شد و با صدایی لرزان ادامه داد: «ولی دیگه هیچ وقت بر نگشتن!» بی‌اختیار نگاهم به چشمان مجید افتاد و دیدم همانطور که نگاهش به عکس مادرش مانده، قطرات اشکش روی صفحه آلبوم می‌چکد. با دیدن اشک‌های گرم عزیز دلم، نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و اشک پای چشمانم نشست. مادر از شدت تأسف سری جنباند و با گفتن «خدا لعنت کنه صدام رو!» اوج ناراحتی‌اش را نشان داد. ریحانه دستش را پیش آورد و آلبوم را ورق زد تا عکس مادر مجید دیگر پیدا نباشد و با دلخوری رو به مادرش کرد: «مامان! حالا که وقت این حرفا نیس!» عمه فاطمه اشکش را پاک کرد و با دستپاچگی از من و مادر عذر خواست: «تو رو خدا منو ببخشید! دست خودم نبود! یه دفعه دلم ترکید! شرمندم، ناراحتتون کردم!» مادر لبخندی زد و جواب شرمندگی عمه را با گشاده‌رویی داد: «این چه حرفیه خواهر؟ آدمیزاد اگه درد دل نکنه که دلش می‌پوسه! خوب کاری کردی! منم مثل خواهرت می‌مونم!» اما مجید مثل اینکه هنوز دلش پیش عکس مادرش مانده باشد، ساکت سر به زیر انداخته و هیچ نمی‌گفت و ریحانه برای اینکه فضا را عوض کند، عکس‌های بعدی را نشانمان می‌داد و از هر کدام خاطره‌ای تعریف می‌کرد. عکس‌هایی مربوط به دوران کودکی و نوجوانی مجید که دیگر خبری از پدر و مادرش نبود و فقط حضور عمه فاطمه و عزیز و دیگر اعضای فامیل به چشم می‌خورد. حالا غم غریبِ چشمان مجید به هنگام شنیدن نام پدر و مادرش را به خوبی حس می‌کردم که به جز ایام نوزادی‌اش، هیچ صحنه‌ای از حضور پدر و مادر در زندگی‌اش نبود. دقایقی به تماشای آلبوم خانوادگی عمه فاطمه گذشت که صدای زنگ در بلند شد. ریحانه برخاست و همچنانکه به سمت آیفون می‌رفت، خبر داد: «حتماً سعیده! اومده دنبالمون بریم دکتر.» و در مقابل نگاه پرسشگر من و مادر، عمه فاطمه پاسخ داد: «شوهرشه!» مجید از جا بلند شد و با لبخندی رو به مادر کرد: «مامان! آماده شید بریم!» با شنیدن این جمله، ذوقی کودکانه در دلم دوید و به امید یافتن راهی برای بهبودی مادر، خوشحال از جا برخاسته و آماده رفتن شدم. سرم را به شیشه خنک پنجره هواپیما تکیه داده و از زیر شیشه گرم اشک، به ابرهایی که حالا زیر پایم بودند، نگاه می‌کردم. مجید سرش را پایین انداخته و اوج ناراحتی‌اش را با فشردن انگشتانش در هم نشان می‌داد. مادر همانطور که سرش را به صندلی هواپیما تکیه داده و رنگی به صورت نداشت، به خواب رفته بود. اشکم را با دستمال کاغذی در دستم که دیگر همه جایش خیس شده بود، پاک کردم و دوباره سرم را به شیشه گذاشتم که مجید آهسته صدایم کرد: «الهه جان!» به سمتش صورت چرخاندم و سؤالی را که در دل داشت، من به زبان آوردم: «مجید! جواب بابا رو چی بدیم؟» نگاهش به چشمان اشکبارم ثابت ماند و در جوابم آه بلندی کشید که اوج نگرانی و ناراحتی‌اش را از لرزش نفس‌هایش احساس کردم. از دیروز که جواب معاینات مادر را شنیده بودیم، اشک چشم من خشک نشده و لب‌های مجید دیگر به خنده باز نشده بود. مادر هم که دیگر رمقی برایش نمانده بود که بخواهد چیزی بگوید، هر چند با پنهان کاری من و مجید، به طور کامل از تشخیص پزشکش مطلع نشده بود. بیچاره عمه فاطمه و آقا مرتضی و ریحانه با چه حالی ما را بدرقه کردند و چقدر شرمنده بودند و اظهار افسوس و ناراحتی می‌کردند. ادامه دارد... ✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد تعجیل‌درفرج‌آقا صلوات اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran