﷽
#رمان
#پارت_نود_و_هشتم
به دلداریام آمد و پرسید: «حال مامان چطوره؟» نومیدانه سرم را به زیر انداختم و با صدایی که میان بغض گلویم دست و پا میزد، پاسخ دادم: «خوب نیس مجید، اصلاً خوب نیس!» همانطور که نگاهم میکرد، دیدم که از سوزِ پاسخ محنت بارم، چشمانش آتش گرفت و به جای هر جوابی، اشکی را که به میهمانی چشمانش آمده بود، با چند بار پلک زدن مهار کرد و ساکت سر به زیر انداخت. سفره افطارمان با همه شیرینی شربت و خرمایی که میانش بود، تلختر از هر شب دیگر سپری شد که نه دیگر از شیرین زبانیهای زنانه من خبری بود و نه از خندههای شیرین مجید! سلام نماز عشایم را که دادم، دیدم مجید در چهار چوب در اتاق با سرِ کج ایستاده تا نمازم تمام شود. پیراهن مشکیاش را پوشیده و با همان مفاتیح کوچک، مهیای رفتن شده بود. در برابر نگاه پرسشگرم، قدم به اتاق گذاشت، مقابلم روی زمین نشست و منتظر ماند تا تسبیحاتم تمام شود. ذکر آخر را که گفتم، پیش دستی کردم و پرسیدم: «جایی میخوای بری؟» شرمنده سرش را پایین انداخت و با صدایی گرفته پاسخ داد: «دلم نمیخواد تو این وضعیت تنهات بذارم الهه جان! ولی میرم تا برای مامان دعا کنم!» سپس آهسته سرش را بالا آورد تا تأثیر کلامش را در نگاهم ببیند و در برابر سکوتم با مهربانی ادامه داد:«راستش من خیلی اهل هیئت و مسجد نیستم. ولی شبهای قدر دلم نمییاد تو خونه بمونم!» و من باز هم چیزی نگفتم که لبخند غمگینی روی صورتش نقش بست و گفت: «امشب میخوام برم احیاء بگیرم و برای شفای مامان دعا کنم!» همچنانکه سجادهام را میپیچیدم، زیر لب زمزمه کردم: «التماس دعا!» میترسیدم کلامی بیشتر بگویم و از احساس قلبیام با خبر شود که چطور از صبح دلم برای توسلهای شیعهوارش به تب و تاب افتاده و به این آخرین روزنه اجابت، چشم امید دارم که سکوتم طولانی شد و پرسید: «الهه جان! ناراحت نمیشی تنهات بذارم؟» لبخند کمرنگی زدم و با لحنی لبریز عطوفت جواب دادم: «نه مجید جان! ناراحت نیستم، برو به سلامت!» از آهنگ صدایم، دلش آرام گرفت، سبک از جا بلند شد و از اتاق بیرون رفت پشت در که رسید، به سمتم برگشت و با مهربانی تأکید کرد: «الهه جان! اگه کاری داشتی یه زنگ بزن.» و چون تأییدم را دید، در را گشود و رفت و من ماندم با حسرتی که روی دلم ماند و حرفی که نتوانستم به زبان بیاورم! تردید داشتم که آیا راهی که میروم مرا به آنچه میخواهم میرساند یا بیشتر دلم را معطل بیراهههای بینتیجه میکند!میترسیدم که عبدالله باخبر شود و نمیتوانستم نگاه ملامتبارش را تحمل کنم! میترسیدم پدر بفهمد و با لحن تلخ و تندش، مرا به باد سرزنشهای پر غیظ و غضبش بگیرد! ولی... ولی اگر آن سوی همه این ترس و تردیدها، پُلی بود که مرا به حاجت دلم میرساند و سلامتی را به تن رنجور مادرم باز میگرداند، چه دلیلی داشت که با اما و اگرهای محتاطانه، از بازگشت خنده به صورت مادرم دریغ کنم و آنچنان عاشق مادرم بودم که همه این ناخوشیها را به جان بخرم و به سمت بالکن بدوم. فقط دعا میکردم دیر نشده و مجید نرفته باشد و هنوز قدم به بالکن نگذاشته بودم که صدای به هم خوردن در حیاط، خبر از رفتن مجید داد و امیدم را برای رفتن ناامید کرد ولی برای پیوستن به این توسل پُر شور و عاشقانه به قدری انگیزه پیدا کرده بودم که چادرم را به سر انداخته و با گامهایی بلند، از پلهها سرازیر شدم و طول حیاط را به شوق رسیدن به مجید دویدماز در که خارج شدم، سایه مجید را دیدم که زیر نور زرد چراغهای کوچه میرفت و هر لحظه از من دورتر میشد، ولی نه آنقدر که صدایم را نشنود. همچنانکه به سمتش میدویدم، چند بار صدایش کردم تا به سمتم چرخید و با دیدن من میان کوچه خشکش زد. نزدیکش که رسیدم به نفس نفس افتاده بودم که حیرت زده پرسید: «چی شده الهه؟» نمیدانستم در جوابش چه بگویم و چگونه بگویم که میخواهم با تو بیایم و چون تو دعا بخوانم و مثل تو حاجت بگیرم. در تاریکی شب به چراغ چشمان زیبایش پناه بردم و با لحنی معصومانه پرسیدم: «میشه منم باهات بیام؟» نگاه متعجبش به چشمان منتظر و مشتاقم خیره ماند تا ادامه دهم: «منم می خوام بیام برای مامان دعا کنم...» از احساسی که در دلم میجوشید، چشمانم به وجد آمد، اشک شوق روی مژگانم نشست و با صدایی که تارهایش...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
﷽
#رمان
#پارت_نود_و_نهم
تارهایش از اشتیاق به لرزه افتاده بود، زمزمه کردم: «مجید! میخوام امشب شفای مامانم رو از حضرت علی(ع) بگیرم!» در چشمانش دریای حیرت به تلاطم افتاده بود و بیآنکه کلامی بگوید، محو حال شیداییام شده و من با صدایی که میان گریه دست و پا میزد، همچنان ناله میزدم: «مگه نگفتی از تهِ دل صداشون کنم؟ مگه نگفتی دست رد به سینه کسی نمیزنن؟ مگه نگفتی اونقدر پیش خدا آبرو دارن که خدا به احترام اونا هم که شده دعامون رو مستجاب می کنه؟» و چون چشمانش رنگ تصدیق کلامم را گرفت، میان اشکهای صادقانهام اعتراف کردم: «خُب منم میخوام امشب بیام از تهِ دلم صداشون کنم!» ناباورانه به رویم خندید و با لحنی لبریز ایمان جواب داد: «مطمئنم حضرت علی(ع) امشب بهت جواب میده! الهه! مطمئنم امشب خدا شفای مامانو میده!» و با امیدی که در قلبهایمان جوانه زده بود، دوشادوش هم به راه افتادیم. احساس میکردم قدمهایم از هم پیشی میگیرند تا زودتر به شفاخانهای که او پیش چشمانم تصویر کرده بود، برسم. به نیمرخ صورتش که از شادی میدرخشید، نگاه کردم و پرسیدم: «مجید جان! برای احیاء کجا میری؟»لبخندی زد و همچنانکه نگاهش به روبرو بود، پاسخ داد: «امام زاده سیدمظفر(ع).» با شنیدن نام امامزاده سیدمظفر(ع) که مشهورترین امامزاده بندر بود، تصویر مرقد زیبایش پیش چشمانم مجسم شد که بارها از مقابلش عبور کرده، ولی هیچگاه قدم به صحنش نگذاشته بودم. مجید نفس بلندی کشید و گفت: «من تو این یه سالی که تو این شهر بودم، چند بار رفتم اونجا. به خصوص اون روزهای اولی که اومده بودم بندر، هر وقت دلم میگرفت، میرفتم اونجا!» سپس نگاهم کرد و مثل اینکه هنوز در تحیر تصمیمی که گرفته بودم، مانده باشد، پرسید: «الهه! چی شد که یه دفعه اومدی؟» و این بار اشکم را از روی گونههایم پاک نکردم تا سند دل سوخته و قلب شکستهام باشد و جواب دادم: «مجید! حال مامانم خیلی بده! امروز عبدالله هم داشت منو آماده میکرد تا دیگه ازش دل بِبُرم!» سپس با نگاه منتظر معجزهام به چشمان خیسش خیره شدم و با گریه گفتم: «ولی تو گفتی که خیلیها تو این هیئتها حاجت گرفتن!من امشب دارم به امید میام مجید! من امشب دارم میام که شفای مامانو بگیرم!» که شیشه بغضم در گلو شکست و هق هق گریههایم که امشب رنگ امید و آرزو گرفته بود، پرده سکوت شب را پاره کرد. نگاه مجید در برابر طوفان امیدی که در وجودم به راه افتاده و در و دیوار جانم را به هم میکوبید، به لرزه افتاده و از چشمانش خوب میخواندم که پریشان اجابت دعایم شده است! خیابان منتهی به امامزاده از اتومبیلهای پارک شده پُر شده بود و سیل جمعیت به سمت حرم در حال حرکت بودند. در انتهای خیابان، هالهای آمیخته به انوار نقرهای و فیروزهای، گنبد و بارگاه امامزاده را در آغوش گرفته بود و صدای قرائت دعایی از سمت حرم به گوشم می رسید که تازه به فکر افتادم من از این مراسم احیاء چیزی نمیدانم و با دلواپسی از مجید پرسیدم: «مجید! من باید چی کار کنم؟» و در برابر نگاه متعجبش، باز سؤال کردم: «یعنی الان چه دعایی باید بخونم؟» سپس به دستان خالیام نگاهی کردم و دستپاچه ادامه دادم: «مجید! من با خودم قرآن و کتاب دعا نیاوردم!» در برابر این همه اضطرابم، لبخندی پُر مِهر و محبت روی صورتش نشست و با متانت پاسخ داد: «الهه جان! کتاب که حتماً تو حرم هست! منم با خودم مفاتیح اُوردم. لازم نیس کار خاصی بکنی! هر جوری دوست داری دعا کن و با خدا حرف بزن...» که با رسیدن به درب حرم، حرفش نیمه تمام ماند. صحن از جمعیت پُر شده و جای نشستن نبود و افراد جدیدی که قصد شرکت در مراسم شب قدر را داشتند، در اطراف حرم، زیراندازی انداخته و همانجا مینشستند. مانده بودیم در این ازدحام جمعیت کجا بنشینیم که صدای زنی توجهمان را جلب کرد. چند زن سالخورده روی حصیر سبز رنگ بزرگی نشسته بودند و کنارشان به اندازه چند نفر جای نشستن بود که با خوشرویی تعارفمان کردند تا روی حصیرشان بنشینیم. مجید به من اشاره کرد تا بنشینم و خودش مثل اینکه معذب باشد، خواست جای دیگری پیدا کند که یکی از خانمها با مهربانی صدایش کرد: «پسرم! بیا بشین! جا زیاده!» در برابر لحن مادرانهاش، من و مجید دمپاییهایمان را درآوردیم و با تشکری صمیمانه روی حصیر نشستیم، طوری که...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
وسط اینستاگرام یکی بیاد از این استوریها بزنه یعنی خیلی کارش درسته و الان داره کلی فحش میخوره.
🇮🇷🇮🇷 دمت گرم #امید_جهان 🇮🇷🇮🇷
بد نیست اینجور وقتا اگر دسترسی داریم بریم و تو دایرکت یه دمت گرم بهشون بگیم. (آدرس پیج اینستاش بالای تصویر هست ...)
#ایران_قوی #لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[#خنده🤣]
🎥براندازی به روایت تصویر😂😐👆🏼...
═══ೋ❀😝❀ೋ═══
#پایان_مماشات #ایران_قوی
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواهر آرتین میگوید: پس از گذشت چند هفته از حادثه هنوز بهانه پدر و مادر را میگیرد و با هر صدایی از جا میپرد و وحشت میکند.
با هر صدایی که میآید بسیار میترسد و میگوید صدای شلیک است و میخواهند تیراندازی کنند و با گریه آن مکان را ترک میکند
#برای_آرتین #ایران_قوی #پایان_مماشات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[#خنده🤣]
🎥 سکندریخوردن بایدن اینبار در اندونزی
بایدن که برای شرکت در اجلاس گروه ۲۰ در «بالی» حضور دارد، با کمک فوری «جوکو ویدودو» همتای اندونزیایی خود، از سقوط روی چند پله نجات پیدا کرد.😂😐👆🏼...
═══ೋ❀😝❀ೋ═══
#ایران_قوی #پایان_مماشات
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کیروش و پاسخی قابلتوجه برای بازیکنان و مربیان وطنفروش داخلی
🔺 شرافت حرفهای یک پرتغالی گویا این روزها از مربیان و بازیکنان داخلی که با پول این مردم به جایی رسیدند بیشتر شده، کسانی که میلیاردمیلیارد پول بیتالمال را در خیک خود فروکرده ولی بهراحتی هویت این کشور را میفروشند.
#ایران_قوی #پایان_مماشات
دستگیری دروازهبان سابق استقلال در اغتشاشات دیروز
🔺 «پ.ب» دروازهبان سابق استقلال به جرم آسیبزدن به اموال عمومی و لیدری اغتشاشات شب گذشته دستگیر شد.
🔸 وی در حالی دستگیر شد که لیدری تعدادی از افراد را بر عهده داشت و ضمن سردادن شعارهای هنجارشکنانه به اموال عمومی آسیب میرساندند.
#ایران_قوی #پایان_مماشات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جاسوس موساد در دامِ سازمان اطلاعات سپاه کرمان
#پایان_مماشات #ایران_قوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پخش ترانه "برای دختر همسایه" در شبکه سعودی اینترنشنال؛ گاف دو طرفه سعودی اینترنشنال و اپوزیسیون!😂
🔴 در تجمع اعتراضی ایرانیان مقیم سوئد و در حالی که این تجمع در حمایت از اعتراضات در ایران برگزار شده بود، ترانه دختران افغانستانی که نوعی هشدار در خصوص دخالت آمریکا در افغانستان و سرنوشت این کشور میباشد، پخش شد.
آهنگ #برای_دختر_همسایه از عاقبت شوم دخالت آمریکا در افغانستان میگه...
#پایان_مماشات #ایران_قوی
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
🔴 آماده کردن اذهان برای حذف یک مهره سوخته ...
✍ برای شعله ور شدن فتنه باید خون ریخته بشه.. دشمن هم میاد دقیقاً همین سلبریتیهای وطن فروش رو میکشه تا به گردن نظام بیفته... خب مخالف نظام بودن توسط نظام هم حذف شدن خیلی شسته رفته.. مردم باید #بصیرت داشته باشند... حوادث بزرگ و سنگینی پیش رو داریم...
پشت رهبری باشیم تا بیش از این به مملکت آسیب نرسه...
"ارسالیاز زهراسادات"😍
#فتنه #پایان_مماشات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بازگشت قاتل!؟
🔺 ترامپ نامزدی خود در انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۲۴ آمریکا را اعلام کرد.
باهمیکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
مامعتقدبه#پایان_مماشات هستیم
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
هدایت شده از 🍃عشقــ جانــ🍃
🍊خواص سفیدی های چسبیده به پرتقال و نارنگی چیست؟
▫️پوست سفید و پرفایده پرتقال را حتما بخورید:محققان می گویند سفیدی های چسبیده به پوست پرتقال و نارنگی؛ بهترین ماده برای ایمن شدن در برابر سرطان پوست، دشمن دیابت و التهابند و بهتر ازهردارویی کلسترول خون را پایین میآورند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این عقب مونده فک کرده برای دختر همسایه رو برای براندازا خوندن😂😂😂
خدایی توی اون کله پوسته پیاز ریختن جای مغز؟!!
#برای_دختر_همسایه #پایان_مماشات #حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍱 #به_وقت_آشپزی 🍣
دونات🍩
نه فر و همزن میخواد نه خمیر مایه و استراحت😃
📍مواد لازم برای ۱۲عدد دونات😋😋
☑️آرد»دو پیمونه
☑️ماست»۵ ق غ
☑️تخم مرغ»یک عدد
☑️شکر»۴ ق غ
☑️روغن»۵ ق غ
☑️ب.پ»۱/۵ ق چ
☑️روغن برای سرخ کردن
📍بعد از الک کردن دوپیمونه آرد،حتما مواد رو هم بزنید تا جایی آرد اضافه کنید که خمیر به دست نچسبه.
📍خمیر رو پنج دقیقه ورز بدید.
📍حتماااااا روغن داغ باشه و حرارت خیلی کم یا زیاد نباشه،ملایم باشه که دونات ها مغز پخت بشن.
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[#خنده🤣]
🎥 تلاش سعودی اینترنشنال برای حذف ایران از جام جهانی به حذف خودش از جام جهانی انجامید!😂😐👆🏼...
═══ೋ❀😝❀ೋ═══
#لبیک_یا_خامنه_ای #پایان_مماشات
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
هدایت شده از 🍃عشقــ جانــ🍃
صوتی منتشر شده از فردی به نام خانم خراسانی
💢 با توجه به اینکه این صوت موجب تشویش اذهان عمومی میشه اثرات منفی بر روح و روان جامعه داره و توصیه میشه که منتشر نشه
از دغدغه مندی ایشون تشکر میکنیم ولی هر حرف حقی رو نباید نابجا زد.
#حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جزئیات حمله تروریستی ایذه از زبان معاون امنیتی استانداری خوزستان
#ایران_تسلیت
#پایان_مماشات
#امام_زمان
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلمی دیگر از شناسایی، تعقیب و دستگیری دختران هتاک
🔰 هرچه میتونید این جور کلیپها رو پخش کنید. هتاکان نباید احساس امنیت کنند. و هر لحظه ترس داشته باشند از اینکه الان دستگیر میشن ...😏
#پایان_مماشات
#امام_زمان
#حجاب
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
اسامی شهدای حادثه تروریستی ایذه
🔹رضا شریعتی ۲۱ ساله، کیان نیکپور ۹ ساله، اشرف نیکپور ۴۵ ساله و دو آقای جوان مجهولالهویه.
#ایران_تسلیت #پایان_مماشات