آینده سازان ایران
🔴 این کلیپ 👆🏼🙄چهره واقعی فرخنژاد رو رو میکنه، نه اون استوری که ادای دلسوزی برای مردم و کشور رو درمی
🔵 نامه اعتراضی عوامل سریال سقوط به حمید فرخ نژاد/ کاش نان و نمک برایت حرمت داشت
◽️عوامل سریال «سقوط»؛ آخرین پروژه حمید فرخنژاد در ایران با انتشار بیانیهای خطاب به این بازیگر و توهین اخیر او به رهبری واکنش نشان دادند که در بخشی از آن آمده است:
◽️چطور میشود که زحمتهای گروهی را که خود در میانشان بودید، نبینید و تصمیمی فردی بگیرید که پخش سریال به مخاطره بیفتد؟ چطور میشود وقتی یاد بیانیهنویسی بیفتید که کارتان تمام شده باشد و بیخبر بار سفرتان را هم بسته باشید، ولی برایتان مهم نباشد که بقیه اعضای گروه چه بلایی بر سرشان میآید؟
◽️ چقدر عجیب است که خبرهای درگوشی حل مشکل خروج هنرمندان را شنیده باشیم و دقیقا رفتاری کنید که مشکل ممنوعالخروجی دوباره برای همه هنرمندان و دوستانتان برقرار شود.
◽️جناب فرخنژاد! کاش معرفتی بود، کاش حرمت نان و نمک همچنان مقدس بود، کاش رفتار حرفهای فقط در هنگام نقد کردن چک معنا پیدا نمیکرد، کاش ارزش کلمهها اینقدر راحت و آسان نمیشکست.
پ.ن آخرین کار فرخ نژاد سریال سقوط بود که قبل از خروج هزینه میلیاردی آن را دریافت کرده بود
#پایان_مماشات
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
✨🧡↝ زهرا جان🍃 شرمنده ایم، که بهای حسینی شدن ما، بی حسین شدن تو بود . . . و شرمنده تر آنکه؛ تو بی
✨🔘↝
بـَچهسیدنـَشدمولۍناگاھ
وسـَطروضہدِلَـمخواستبگوید'مـٰادَر'💔
.
•
l🗣زهراسادات
ـ----------------------------«🥀»
🖇⃟🤍¦⇜#پروفایل
🖇⃟🖤¦⇜#فاطمیه
🖇⃟🤍¦⇜#ایام_فاطمیه
📓|↬@Ayande_Sazane_Iran
🎥 حذف کنکور کاغذی در سال ۱۴۰۳
🔹رئیس سازمان سنجش کشور: آزمون کاغذی در سال ۱۴۰۳ حذف خواهد شد. این کار میتواند برای جلوگیری از تقلب در آزمون موثر باشد.
🔹در کنکور سال تحصیلی ۱۴۰۱-۱۴۰۲ امسال دروس عمومی حذف شده است و ۴۰ درصد سوابق تحصیلی و ۶۰ درصد خود آزمون موثر است.
🔹در آزمون سراسری کنکور امسال، ۶۰ درصد داوطلبان خانمها و۴۰ درصد آنها آقایان هستند.
(تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات)
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
🎥 حذف کنکور کاغذی در سال ۱۴۰۳ 🔹رئیس سازمان سنجش کشور: آزمون کاغذی در سال ۱۴۰۳ حذف خواهد شد. این کار
😕به امید روزی که کلا حذف بشه😂
آینده سازان ایران
#تلنگر✨ اَ اَقطَعُ رَجائی مِنکَ وَ قَد اَولَیتَنی ما لَم اَسالهُ مِن فضلِکَ ... آیا امیدم را از تو
#تلنگر✨
🚫همدیگر رو پیر نکنیم❌
باور کنید هر کس درد خودش را دارد، دغدغه و مشغله خودش را دارد.😊
برای دیگران آرزو کنیم بهترینها را، راحتی را✅.
یاری کنیم همدیگر را🤗 تا زندگی برایمان لذت بخش شود✨.
آدمها آرام آرام پیر نمیشون👴🏼👵🏼.
آدمها در یک لحظه با یک تلفن📲، با یک جمله🗣، یک نگاه😒، یک اتفاق💥، یک نیامدن⁉️، یک دیر رسیدن⏱، یک باید برویم👋🏼 و با یک تمام کنیم💔 پیرمیشوند.
آدمها را لحظه ها پیر نمیکنند.
آدم را آدم ها پیر میکنند.
سعی کنیم هوای دل همدیگر را بیشتر داشته باشیم ♥️🍃✨
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات ...
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
دمت گرم جوان دوست داشتنی😍😍(#مردم_نازنین) [🔴#پاورقی] یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای 🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتی داعش پیش شما کم میاره!!!😏😏
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
I💞💍💞I [ #همسرانه ] + #تلنگر✨ 💌 علی صفایی حائری میگه : از کسانی نباش که رنجهایت و گرفتاریهایت را،
I💞💍💞I
[ #همسرانه ]
اسرار همسرت آبروی توست!
رازداری و حفظ اسرار و اموال همسر در حضور و غیاب او، از نکته های قابل توجهی است که در تعالیم دینی نیز به آن اشاره شده است؛ زیرا فاش ساختن رازهای زندگی مشترک و خصوصی، می تواند اثرهای نامطلوبی در خانواده برجای گذارد که یکی از آن ها از بین رفتن محبت در همسر است. طرح رازها و اسرار زندگی مشترک، می تواند برای همیشه دید دیگران را دربارۀزندگی شخصی فرد تغییر دهد. امیرالمومنین می فرمایند: «راز تو اسیر توست؛ اگر آشکارش ساختی، تو اسیر آن شده ای »
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
تعجیل در فرج آقا #امام_زمان صلوات ...
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
حتی داعش پیش شما کم میاره!!!😏😏 [🔴#پاورقی] یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب ما صلاحما 🆔|➣ @Ayande_Saza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مگه بعضی جرم ها به مردم ربط نداشت ، آسیب اجتماعی نبود !!
چی شد پس؟😏😏
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
دمت گرم آقای ترابی،آفرین به شرف وغیرتت✌
ممنونیم ازاستوری پرمعنای مهدی ترابی
#کنایه به علی کریمی
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
✨🍃چیکار کنیم که خونه مون پر از برکت و ارامش بشه؟ 1. هنگام ورود به خونه سلام کنیم،حتی اگه کسی خونه نی
✨🍃چیکار کنیم که خونه مون پر از برکت و ارامش بشه؟
2. صبح بعد از بیدار شدن صدقه بدیم هر چند کم، و آیه الکرسی و چهار قل بخونیم و به خونه و فرزندان مون فوت کنیم.
(تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات)
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
سلام دوستان چطورید؟🙋🏽♀️ نمیدونم چی بگم که حتما این کلیپ رو ببینید، فیلم هایی که تو تلویزیون میبینیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیام سریالهای نمایش خانگی مثل فیلم یاغی و یا فیلم قبله عالم و ....:👆
خیلی شیک درقالب فیلمهای شبکه های نمایش خانگی پیام خودشان رادرضمیرناخودآگاه من وشماالقامیکنند ومتأسفانه مردم ومسئولین فرهنگی مملکت خواب هستند.
🔴حتماًببینید🔴بسیارمهم وجدی
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
سلام شبتون بخیر🙋🏽♀️یه موضوعی رو بگم درمورده رمان...
یادم رفته بگم بهتون، صرفا جهت اطلاعاتون که اگر دید تا ساعت 10نیم شب دیگه رمان رو نذاشتیم:
1. شرمنده وقت نکردیم
2. از10نیم به بعدهم نمیزاریم ببخشید منتظر نباشید ولی فرداش 4 پارت رمان میزاریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅بسیجی 🙂💔
باهمیکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
باسلام و عرض ادب خدمت دوستان عزیز،آیا دعای فرج روکه ازروزمیلادخانم زینب سلام الله علیهاشروع کردیم حواستون هست؟؟خیلیاباچله گرفتن حاجات مهم زندگیشون روگرفتن وگرفتاریاشون رفع شده لطفااگرم یادآوری نکردم فراموش نکنیدبه نیت فرج آقاوبازشدن گره ها ان شاالله😊🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا مفسدین اقتصادی را اعدام نکردند؟
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اظهارات اولیه مظنون بازداشتشده در پرونده مرگ «آیدا رستمی»
🔺فردی که در زمان حادثه سقوط آیدا رستمی از پل عابر پیاده، همراه وی بوده و بهعنوان متهم پرونده نیز در بازداشت است، در توضیحات اولیه خود حادثه را تشریح کرد.
🔸پرونده در حال تحقیقات تکمیلی است و علت سقوط آیدا رستمی از پل عابر پیاده مشخص نیست.
🔸آیدا رستمی روز دوشنبه ۲۱ آذر بهدلیل سقوط از پل عابر پیاده جان خود را از دست داد، اما رسانههای ضدانقلاب در خبرسازی دروغ مدعی شدند این فرد بر اثر شکنجه کشته شده است.
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
«ترانه علیدوستی» که درمورد برخی ادعاهایش سندی ارائه نکرد، به دستور مقامقضایی بازداشت شد
🔺در پی برخی اظهارنظرهای بدون استناد درمورد وقایع اخیر و نیز انتشار مطالب تحریکآمیز در جهت حمایت از اغتشاشات خیابانی، از سوی برخی چهرهها و تعدادی از سلبریتیها در هفتههای گذشته، برخی از این افراد برای پاسخگویی به مقامقضایی به دادستانی تهران احضار و برخی نیز با دستور قضایی بازداشت شدهاند.
🔸در همین راستا، ترانه علیدوستی که درمورد برخی ادعاهای مطرحشدهاش مستند و سندی ارائه نکرد، ساعتی پیش به دستور مقامقضایی بازداشت شد.
🔸گفتنی است پرونده این متهم در حال تحقیقات تکمیلی است./میزان
🔸اینستاگرام بلافاصله بعد از بازداشت ترانه علیدوستی، صفحه او را از دسترس خارج کرد.
🔸این روش معمولا برای لونرفتن دایرکتها و ارتباطات استفاده میشود.
#پدرفتنه
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_صد_و_چهل_و_سوم ابرویهای نازک و تیزش را در هم کشید و بلاخره حرف دلش را زد: «میخوام به
﷽
#رمان
#پارت_صد_و__چهل_و_چهارم
به همین چند ساعت دوری، چقدر دلتنگش شده بودم که با عجله به سمت در رفته و به اشتیاق استقبالش در چهار چوب در ایستادم. چشمانش همچون دو غنچه گل سرخ از بارش بهاری اشکهایش، طراوت دیگری یافته و لبهایش به پاس پیشنهادی که برای رفتنش داده بودم، به رویم میخندید. سبک و سرِحال وارد خانه شد که به روشنی پیدا بود مراسم عزاداری ظهر عاشورای امامزاده، چقدر برایش لذت بخش بوده که اینچنین سرمست و آسوده به سویم بازگشته است. در دستش ظرف غذای نذری بود که روی اُپن گذاشت و با احساسی آمیخته به حیا و مهربانی توضیح داد: «دلم پیش تو بود! گفتم بیارم با هم بخوریم.» و چقدر لحن کلام و حالت نگاهش شبیه آن روز اربعین سال گذشته بود که به نیت من شله زرد گرفته و پشت در خانهمان مردد مانده بود که میدانست من از اهل سنت هستم و از دادن نذری به دستم اِبا میکرد. حالا امروز هم پس از گذشت چند ماه از فوت مادر، که چیزی را به نام مذهبش به خانه نیاورده بود، دل به دریازده و برای من غذای نذری آورده بود که از اعماق قلب با محبتم لبخندی زدم و پاسخ دادم: «اتفاقاً منم نهار نخوردم تا تو بیای با هم بخوریم!» و سفره نهار کوچکمان با غذایی که هر یک به عشق دیگری از خوردنش دریغ کرده بودیم، پهن شد و به بهانه عطر عشقی که در برنج و قیمه نذری پیچیده و طعم محبتی که در دستپخت من جا مانده بود، نهار را در کنار هم نوش جان کردیم. نگاهم محو تختخوابهای کوچک و گهوارههای نازنینی شده بود که قرار بود تا هفت ماه آینده، بستر نرم خواب کودک عزیزم شود که مجید با صدایی مهربان زیر گوشم زمزمه کرد: «الهه جان! از این خوشت میاد؟» و با انگشتش، تخت کوچک و زیبایی را نشانم داد که بدنه سفید رنگش با نقش و نگارهایی صورتی رنگ، ظاهری ظریف و دخترانه پیدا کرده بود که خندیدم و گفتم: «این که خیلی دخترونه اس!» و با نگاهی شیطنتآمیز ادامه دادم: «من که میدونم پسره!» هنوز دو ماه تا تشخیص جنسیت کودکم مانده و ما همچنان به همین شوخی عاشقانه خوش بودیم.در برابر سماجت مادرانهام تسلیم شد و پیشنهاد داد: «میخوای صبر کنیم هر وقت معلوم شد بعد تخت و کمد بگیریم؟» و من با یک پلک زدن، پیشنهادش را پذیرفتم که این روزها تفریح شیرینمان، گشت و گذار در مغازههای لوازم نوزاد و تماشای انواع کالاسکه و سرویس خواب کودک بود و هر بار به امید زمانی که دختر یا پسر بودن فرزندمان مشخص شود، بیآنکه چیزی بخریم تا خانه پیاده قدم میزدیم. هر چند در طول یک خیابان کوتاه، باید چند بار میایستادیم تا درد کمرم آرام شود و مجید مدام مراقب بود تا مبادا از کنار چرخ دستفروش سمبوسه یا از مقابل ویترین پُر از مرغ سوخاری عبور نکنیم که بوی روغن و پودر سوخاری، حالم را به هم میزد. البته هوای لطیف و خنک اواخر آذرماه بندرعباس، فضای شهر را حسابی بهاری کرده و در میان ازدحام جمعیت، مشام جانم را خوش میکرد. نسیم خیس و خوش رایحه شبهای پاییزی این شهر ساحلی، زیر نور زرد چراغهای خیابان و چراغهای کوتاه و بلند مغازههای مختلف، حال و هوای پرُ رنگ و لعابی به زندگی مردم داده و کنار شانههای مردانه و مهربان مجید، زیباترین لحظات زندگیام بود که چشمم به کاسههای هوسانگیز تمر و آلوچه افتاد و دلم رفت.مجید که دیگر به بهانه گیریهای کودک پُر نازِمان عادت کرده بود، خندید و با گفتن «چَشم! آلوچه هم میخریم!» نزدیک پیشخوان مغازه ترشیفروشی به انتظار سفارش من ایستاد. روی میز فلزی مقابل مغازه، ردیف کاسههای لواشک و آلوچه و انواع تمر هندی پیش چشمانم صف کشیده و دهانم را حسابی آب انداخته بودند که بلاخره یک ظرف آلوچه خوش رنگ انتخاب کردم و امانم نبود که به خانه برسیم و در همان پیادهروی شلوغ حاشیه بازارچه محلی، با دو انگشتم آلوچههای ترش را به دهان میگذاشتم و همچنان گوشم به کلام شیرین مجید بود که برایم یک نفس حرف میزد؛ از شور و شوقی که به آمدن نوزاد نازنینمان در دلش به راه افتاده تا تنور عشقی که این روزها با مادر شدن من، گرمتر هم شده و بیش از گذشته عاشق آرامش مادرانهام شده بود. آنچنان در بستر نرم احساسات پاک و سپیدمان، پلکهایمان سنگین شده و رؤیای دل انگیز زندگی را نه در خواب که در بیداری به چشم میدیدیم که...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_صد_و__چهل_و_چهارم به همین چند ساعت دوری، چقدر دلتنگش شده بودم که با عجله به سمت در رفت
﷽
#رمان
#پارت_صد_و_چهل_و_پنجم
به چشم میدیدیم که طول مسیر به نسبت طولانی بازارچه تا خانه را حس نکردیم و در تاریکی ساکت و آرام کوچه همچنان قدم میزدیم که ویراژ وحشیانه اتومبیلی در نور تند و تیز چراغهای زرد و سفیدش پیچید و مثل اینکه شیشه قفسه سینهام را شکسته باشد، تمام وجودم را در هم فرو ریخت و شاید اگر دستان مجید به حمایت تن لرزانم نمیآمد و با چنگی که به بازویم انداخت، مرا به گوشهای نمیکشید، از هول اتومبیلی که با سرعتی سرسامآور از کنارمان گذشته بود، نقش زمین میشدم. هنوز زوزه موتور اتومبیل را در انتهای کوچه میشنیدم که تازه به خودم آمدم و دیدم پشت به دیوار سرد و سیمانی کوچه، دستانم در میان دستان گرم مجید از ترس میلرزد و قلبم آنچنان به قفسه سینهام میکوبید که باور کردم اینهمه بیقراری، بیتابی کودک دلبندم بود که از خواب نازش پریده و حسابی ترسیده بود که گرچه هنوز وجود قابل عرضی نبود، ولی حضورش را در وجودم به وضوح احساس میکردم. نگاه نگران مجید پای چشمانم زانو زده و میشنیدم که مضطرب صدایم میکرد: «الهه، خوبی؟» با اشاره بیرمق چشمانم به نگاه نگرانش پاسخ دادم و به هر زحمتی بود پشتم را از دیوار کندم که تازه دردِ پیچیده در کمر و سوزشِ مغزِ سرم، به دلم تازیانه زد و نالهام را بلند کرد. درد عمیقی صفحه کمرم را پوشانده و سردردی که کاسه سرم را فشار میداد، امانم را بریده و توان برداشتن حتی یک قدم را از پاهای سُستم ربوده بود. مجید، پریشانِ حال خرابم، متحیر مانده بود که یک دستم را از حلقه تنگ محبتش جدا کردم تا با فشار کف دستم، درد کمرم را آرام کنم و زیر لب زمزمه کردم: «چیزی نیس، خوبم.» و همانطور که دست چپم در میان انگشتانش بود، با قدمهایی کمرمق به سمت خانه به راه افتادیم که مجید به انتهای کوچه خیره شد و حیرتزده خبر داد: «اینا که دم خونه ما وایسادن!» و تازه با این کلام مجید بود که نگاه کردم و دیدم اتومبیلی که لحظاتی قبل وحشیانه از کنارمان گذشته بود، درست مقابل در خانه ما توقف کرده و چند نفری که سوارش بودند، وارد خانه شدند و در را پشت سرشان بستند. صورتم هنوز از درد شدیدی که در کمرم پیچیده بود، در هم کشیده و نفسهایم از ترسی که در دلم دویده بود، همچنان بریده بالا میآمد و با همان حال پرسیدم: «اینا کی بودن؟» و مجید همانطور که همگام با قدمهای کوتاهم میآمد، جواب داد: «شاید از فامیلاتون بودن.» گرچه در تاریکی کم نور انتهای کوچه، چهرههایشان را به درستی ندیده بودم، اما گمان نمیکردم از اقوام باشند که بلاخره مجید با حرکت کلید، در خانه را باز کرد و همین که قدم به حیاط گذاشتیم، با دیدن چهرههای چند مرد غریبه، کنجکاویمان بیشتر شد. سه مرد ناشناس روی تخت کنار حیاط لَم داده و یکی دیگر هم کنار نوریه به دیوار تکیه زده و هیاهوی حرفهای داغشان، خلوت حیاط را پُر کرده بود. پدر هم کنار تخت ایستاده و آنچنان گرم صحبت شده بود که حتی ورود ما را هم احساس نکرد. قدم سُست کردم تا مجید پیش از من حرکت کند که از دیدن این همه مرد نامحرم در حیاط خانهمان، هیچ احساس خوشی نداشتم و حسابی معذب بودم. پیدا بود که از آشنایان نوریه هستند و با این حال نه آنها و نه نوریه به خودشان زحمتی ندادند تا به ما سلامی کنند که مجید زیر لب سلامی کرد و من از ترس توبیخ پدر هم که شده، به نوریه سلام کردم که پدر تازه نگاهش به ما افتاد و با خنده رو به مردهای غریبه کرد: «دختر و دامادم هستن.»و بعد روی سخنش را به سمت مجید گرداند: «برادرهای نوریه خانم هستن.» پس میهمانان ناخواندهای که با آن رانندگی مستانه، خلوت پاک و عاشقانه من و مجید را به هم زده و تا سر حدّ مرگ، تن من و دل نازک جنینم را لرزانده بودند، برادران دختر مغروری بودند که جای مادرم را گرفته بود! با این وضعیت دیگر تمایلی به ماندن نداشتم و خواستم بروم که صدای مرد جوانی که کنار نوریه تکیه به دیوار زده بود، در گوشم نشست: «دخترتون رو قبلاً ملاقات کردیم.» با شنیدن این جمله، بیاختیار نگاهم به صورتش افتاد و از سایه خنده شیطانی که روی چشمانش افتاده و بیشرمانه به صورتم زُل زده بود، تازه به یاد آوردم که اینها همان چهار مردی هستند که در ایام پس از فوت مادر، برای عرض تسلیت به در خانه آمده بودند و خوب به خاطرم مانده بود که رفتارشان چقدر گستاخانه و بیپروا بود. حالا با این صمیمیت مشمئزکننده، نه تنها مرا اذیت میکرد که...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran