همینطور که داداش گلم گفت :
به همه جاییزه🎁میدیم هیچکس از سفره عیدغدیر دسته خالی برنمیگرده😉
اما نفر اول فرق داره🙃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
#استوری
به وقت🕟 #یکشنبههای_حضرتزهرایی 🥀
دعای لحظه های آخر #حضرت_زهرا (س) برای شیعیان...
@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
⚠️ #تلنگر ‼️ دقت کردی؟! بعضی وقتا شیطونــه کنارِ گوشمون زمزمه میــکنه: تا جوونی از زندگیــــت لذت
🍂🍁🍂
🍁🍂
🍂
🔻 #تلنگر 🔻
⚫️دُنیایی که اِمام زَمانِش
شَب تا صُبح
بَرای #گُناه مَردُمانِش
#اَشک_بِریزَد،
اَرزِشِ دِل بَستَن نَدارِه...
☽︎اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج☾︎
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_سی_هفتم توی قایش یکی دو نفر بیشتر تلویزیون نداشتند. مردم ریخته بودند جلوی خانه آن ها
﷽
#رمان
#پارت_سی_هشتم
تازه فهمیده بودم دوباره حامله شده ام. حال و حوصله نداشتم. نمی دانستم چطور خبر را به دیگران بدهم. با اوقات تلخی گفتم: «نمی خواهد بروی همدان. من حالم خراب است. یک فکری به حالم بکن. انگار دوباره حامله شده ام.»
بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، زود دست هایش را گرفت رو به آسمان و گفت: «خدا را شکر. خدا را صدهزار مرتبه شکر. خدایا ببخش این قدم را که این قدر ناشکر است. خدایا! فرزند خوب و صالحی به ما عطا کن.»
از دستش کفری شده بودم. گفتم: «چی؟! خدا را شکر، خدا را شکر. تو که نیستی ببینی من چقدر به زحمت می افتم. دست تنها توی این سرما، باید کهنه بشویم. به کارِ خانه برسم. بچه را تر و خشک کنم. همه کارهای خانه ریخته روی سر من. از خستگی از حال می روم.»
خندید و گفت: «اولاً هوا دارد رو به گرمی می رود. دوماً همین طور الکی بهشت را به شما مادران نمی دهند. باید زحمت بکشید.»
گفتم: «من نمی دانم. باید کاری بکنی. خیلی زود است، من دوباره بچه دار شوم.»
گفت: «از این حرف ها نزن. خدا را خوش نمی آید. خدیجه خواهر یا برادر می خواهد. دیر یا زود باید یک بچه دیگر می آوردی. امسال نشد، سال دیگر. این طوری که بهتر است. با هم بزرگ می شوند.»
یک جوری حرف می زد که آدم آرام می شد. کمی تعریف کرد، از کارش گفت، سربه سر خدیجه گذاشت. بعد هم آن قدر برای بچه دوم شادی کرد که پاک یادم رفت چند دقیقه پیش ناراحت بودم.
صمد باز پیش ما نبود. تنها دل خوشی ام این بود که از همدان تا قایش نزدیک تر از همدان تا تهران است.
روز به روز سنگین تر می شدم. خدیجه داشت یک ساله می شد. چهار دست و پا راه می رفت و هر چیزی را که می دید برمی داشت و به دهان می گذاشت. خیلی برایم سخت بود با آن شکم و حال و روز دنبالش بروم و مواظبش باشم. از طرفی، از وقتی به خانه خودمان آمده بودیم، از مادرم دور شده بودم. بهانه پدرم را می گرفتم. شانس آورده بودم خانه حوری، خواهرم، نزدیک بود. دو سه خانه بیشتر با ما فاصله نداشت. خیلی به من سر می زد. مخصوصاً اواخر حاملگی ام هر روز قبل از اینکه کارهای روزانه اش را شروع کند، اول می آمد سری به من می زد. حال و احوالی می پرسید. وقتی خیالش از طرف من آسوده می شد، می رفت سر کار و زندگی خودش. بعضی وقت ها هم خودم خدیجه را برمی داشتم می رفتم خانه حاج آقایم. سه چهار روزی می ماندم. اما هر جا که بودم، پنج شنبه صبح برمی گشتم. دستی به سر و روی خانه می کشیدم. صمد عاشق آبگوشت بود.
ادامه دارد...✒️
@Ayande_Sazane_Iran
﷽
#حدیثآنه🌻
#امام_رضا(ع) فرمودند:
🔹فتنه ی بعضی از کسانی که ادعای محبت ما را دارند بر شیعیان ما ، از فتنه ے دجال سخت تر است! راوی پرسید: چرا؟
🔻حضرت فرمودند:
چون با دشمنان ما دوستی و با دوستان ما دشمنی می کنند ، این کار آن ها باعث خلط حق و باطل شده و امر را بر مردم مشتبه می سازد ، تا جایی که مؤمن از منافق تشخیص داده نمی شود .
📚 صفات الشیعة ، ص ۸
📚 وسائل الشيعة ، ج ۱۶ ، ص ۱۷۹
📚 بحار الأنوار ، ج ۷۲ ، ص ۳۹۱
سلام دوستان عزیزم مطالبی که امروز میزارم خیلی مهم هستند پیشنهاد میکنم دانلود کنید حتما ببینید و برای دیگران هم بفرستین
(اگر دقت کرده باشین مطالب مهم رو میگم ✅پیشنهاد دانلود)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 ویژه
📺 پیسنهاد دانلود | #عبرت_آیندگان
🔰 مروری بر تجربه اعتماد به غرب، همراه با بیانات منتشر نشده رهبر انقلاب
@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشنهاد دانلود✅
🎥پایان هشت سال دولت راستگویان و درستکاران😒!!!
انشاالله خودت با همه زیر مجموعت رو به سزای اعمالتون برسونن🤲🏼🤬
#عبرت_ایندگان
#حلالت_نمیکنیم
@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشنهاد دانلود ✅
📺 مجری برنامه #ثریا :
آقای رئیس جمهور از مردم حلالیت طلبیدند😒.خوبه که بخاطر قصورها عذرخواهی کردند😏. اما دستگاه قضایی نگذارد به همین راحتی تمام شود 😠و آنهایی که حقوق عامه را تضییع کردند محاکمه کند🤬
#حلالت_نمیکنیم
#عبرت_آیندگان
@Ayande_Sazane_Iran
یهچیزی که نمیذاره دلمون با روحانی و دولتش صاف شه، نبود شماست حاجی 😔💔 ...
ولی بابت هرچی حلالش کنیم،
بابت فرودگاه بغداد حلالش نمیکنیم😭
#حلالت_نمیکنیم
@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_سی_هشتم تازه فهمیده بودم دوباره حامله شده ام. حال و حوصله نداشتم. نمی دانستم چطور خبر
﷽
#رمان
#پارت_سی_هشتم
با اینکه هیچ کس شب آبگوشت نمی
خورد، اما برای صمد آبگوشت بار می گذاشتم.
گاهی نیمه شب به خانه می رسید. با این حال در می زد. می گفتم: «تو که کلید داری. چرا در می زنی؟!»
می گفت: «این همه راه می آیم، تا تو در را به رویم باز کنی.»
می گفتم: «حال و روزم را نمی بینی؟!»
آن وقت تازه یادش می افتاد پا به ماهم و باید بیشتر حواسش به من باشد، اما تا هفته دیگر دوباره همه چیز یادش می رفت. هفته های آخر بارداری ام بود. روزهای شنبه که می خواست برود، می پرسید: «قدم جان! خبری نیست؟!»
می گفتم: « فعلاً نه.»
خیالش راحت می شد. می رفت تا هفته بعد.
اما آن هفته، جمعه عصر، لباس پوشید و آماده رفتن شد. بهمن ماه بود و برف سنگینی باریده بود. گفت: «شنبه صبح زود می خواهیم برویم مأموریت. بهتر است طوری بروم که جا نمانم. می ترسم امشب دوباره برف ببارد و جاده ها بسته شود.»
موقع رفتن پرسید: «قدم جان! خبری نیست؟!»
کمی کمرم درد می کرد و تیر می کشید. با خودم فکر کردم شاید یک درد جزئی باشد.
به حساب خودم دو هفته دیگر وقت زایمانم بود. گفتم: «نه. برو به سلامت. حالا زود است.»
اما صبح که برای نماز بیدار شدم، دیدم بدجوری کمرم درد می کند. کمی بعد شکم درد هم سراغم آمد. به روی خودم نیاوردم. مشغول انجام دادن کارهای روزانه ام شدم؛ اما خوب که نشدم هیچ، دردم بیشتر شد. خدیجه هنوز خواب بود. با همان درد و توی همان برف و سرما رفتم سراغ خواهرم. از سرما می لرزیدم. حوری یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و آن یکی را فرستاد دنبال زن برادرم، خدیجه. بعد زیر بغلم را گرفت و با هم برگشتیم خانه خودمان. آن سال از بس هوا سرد بود، کرسی گذاشته بودیم. حوری مرا خواباند زیر کرسی و خودش مشغول آماده کردن تشت و آب گرم شد. دلم می خواست کسی صمد را خبر کند. به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود. دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم می رسید. تا صدای در می آمد، می گفتم: «حتماً صمد است. صمد آمده.»
درد به سراغم آمده بود. چقدر دلم می خواست صمد را صدا بزنم، اما خجالت می کشیدم. تا وقتی که بچه به دنیا آمد، یک لحظه قیافه صمد از جلوی چشم هایم محو نشد. صدای گریه بچه را که شنیدم، گریه ام گرفت. صمد! چی می شد کمی دیرتر می رفتی؟ چی می شد کنارم باشی؟!
پنج شنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بود.
ادامه دارد...✒️
@Ayande_Sazane_Iran
#صبحآیه 🌻
ا﷽ا
ا┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ا
خداوند به هر که بخواهد،
دختر و به هر که بخواهد،
پسرمی دهد و یا پسر و دختر را
باهم به وی عطا می کند.
ا┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ا
📚سوره شورا آیات ۴۹و۵۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_طنز
#خنده 🤣
(باهم برن به زندان باید برن به زندان)
#حلالت_نمیکنیم
#عبرت_آیندگان
@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ تیکهی سنگین سریال #وضعیت_زرد به روحانی😏😝
آقا خیلی درگیر جنگ فیزیکی نمیشده تو جبهه؛
فقط رمز عملیات میگفته 😂
#حلالت_نمیکنیم
#عبرت_آیندگان
@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تنفیذ_سیزدهم
لحظه تحویل دفتر کار ریاست جمهوری به #رئیسی
میگمااا! باید دفترکار رو یه غسل داد😐😂
@Ayande_Sazane_Iran
#خنده
دیگه هیچوقت این صحنه زشت 🤢رو از تلویزیون نمی بینیم😭
خداروشکرو خداروصدهزارمرتبه شکررر🤲🏼😂
#حلالت_نمیکنیم
#عبرت_آیندگان
@Ayande_Sazane_Iran