آیـدانـ[𝖆𝖞𝖉𝖆𝖓]
نهنهباباسفنجیعوضنشو. توبهمنمیگفتیگفتیدوستدارم؛ مگهمیشهآدمکسیوکه دوسشدارهروفراموش
10.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرکسکهزندسبیحسینعالهیالهیبهاینعاشقیدُچارشه؛کهبانیمنگاهیاینجوریبیقرارشه : )
آیـدانـ[𝖆𝖞𝖉𝖆𝖓]
افسردگی؟شوخی میکنی😂 من بابامعلیع رو دارمُ خانوادمُ رفیقام:)✨🦦
ولیوقتیاونشخصمیشناست>>>>✨
هدایت شده از روحیشکسته ²⁵| 𝗘𝗞
https://eitaa.com/Matrokr
چنلم متسفانه ریپ شد..
بیاید اینجا با چنل اتی
پست میزارم:)
هیچوقت از کلمه "برام مهم نیست ، دیگه مهم نیست ، اصلا مهم نیست" جلوی من استفاده نکنید چون واقعا ناراحت میشم از شنیدنش و تو فکر میرم.🙂
خب خب خب بهترین ۳ روز امسال؟!
25/26/27 دیماه:)
سه روزی که اعتکاف بودم؛
سه روزی که کلی بهمون خوش گذشت..
این سه روز با بحث ادمینا سر خوراکی شروع شد و با تیکه انداختن بعضیا ، عکس گرفتن بنده از یه شخصی ، بحث کردن سر اینکه کی کیسه ی خوراکی هارو بیاره ، داستان جا گرفتن برای خواب ، جدا شدن من از ادمینا و افتادن با جمعی از دوستان که ما خیلی دوسشون داریم و از من بزرگتر بودن ، داستان عدالت برقرار کردن ما، خوابیدن منو دیا و اصیلا و ماهک کنار هم و ماجرای خوردن ساندویچ میمحاء ، قضیه چراغ قوه ها که نور رو تا خرخره میکردن تو چشمون میگفتن بخوابید ، قضیه عوض شدن گروه ها و خوشحالی من از اینکه با ادمینا افتادم تو یه گروه ، عوض کردن جاهامون ، اون نوشابه هه که من نمیتونستم بخورمش، قضیه شاماول که میمحا فقط برنج خالی خورد ، قضیه خندیدن به خانوم ن...ری ، نخوابیدنمون بعد سحر ، سوالای من از یه بنده خدایی ، یاد آوری من به هیروشی که معتکفیم عزیزمممم، مورد عنایت قرار داده شدن من سر شیعه بر کف بزن و دست و بزن کِل کِل خوندن میمحا و همراهی کردن ادمینا به خصوص ماهک ، بیدار کردنمون از خواب با مداحی های دلنشین، اخطار های من سر اینکه اگه چیزی خوردم یاد اوری نکنید که روزه ام و بزارید اون چیز تموم شه بعد بگین ، اسم یه بنده خدایی رو اوردن و جوش اوردن من ، فامیلیِ سخنران یا قاری بینالمللی عزیز (ادمینا میدونن فامیلیش چی بودد😁)، چش تو چش کردن من با خانوم m و لیمو امانی ، اومدن یه خانوم.... و نقشه کشیدن من با آری خانوم که آب بریزم سرش یا چنگال رو فرو کنم تو کمرش یا اتفاقی صندلی بخوره بهش ، اوردن کادو های فرمانده و سادات قانوم زیر چادر ، جایگزین شدن به بچه مربی حلقه که یوقت دلتنگ بچشون نشن و بنده رو بغل کنن ، خنده های شیطانیِ ماهک و میمحا ، والیبال بازی کردن منو هیروشی با توپ ، ورزش کردن منو هیروشی که فقط خودش میدونه چیو میگم.. ، عروسک دیا و صداهای زیباش،
دلتنگ شدن من برای گوشیم ، عصبانی شدن دلوا ، لال شدن من سر کلمات اشتباه ، اومدن کراش هایم تو اعتکاف ،
خادمای اونجا که خیلی زحمت کشیدن ، عروس شدنِ دلوا ، پایه بودن خانوم ا...دی ، خندیدنای فرمانده و هه کردن من از دوررر😂 ، استغفار های میم حا بعداز هر کلمه ، حرف اون خانومه بعد ساعت ۷ نیم صبح به منو میم حا و ماهک ، اون شامه به قول مربی اصغر جوجه هه که اصلا هم بد نبود ، قضیه سوس ها ، بتمن شدن من سر باز کردن درای بتری و تاول زدن دستم ، پوسی نکردن آریی خانوم😭 ، حل کردن ماجرای قتل سارا ، ساقی شدن من و آموزش یه سری چیزا به اکیپ ، گم شدن تلق من ، آب ریختن سر جای یه بنده خدایی و مردن من از خنده ، کارت عروسیه ماهک ، گل درست کردنامون و حرص خوردن میمحا سر روبانه ،
ادیت زدن من ، پروندن من از خواب برای مداحیه میمحا و ارور دادن مغزم ، همراهی کردن ما با مداحی و از جونو دل مایه گذاشتن برا سینه زنی ، قضیه برق کاریه من، قضیه خوردن خوراکیا و افتادن تخته روی پای دیا ، کنده شدن پای عروسک دیا خیلیییی چیزای دیگه..
راز و نیاز کردن من با خدای خودم دور از چشم همه .
کلی دعا کردن من برای همه ..
و وقت گذروندن من با خدای خودم:))))
[بماندبهیادگارازتولدمولامونآقاجانمامیرالمومنین حضرتعلیعومعتکفشدنما،درسال¹⁴⁰³]