انگار داستان آن شب، بچه ها را حسابی بزرگ کرده بود، بزرگ و آماده برای روز بزرگ!...
آن سفر اربعین تمام شد، اما درسش نه!
همهی ما از این سفر آموخته بودیم برای رسیدن به نور باید ایستاد و زیر بار ناملایمات شانه خالی نکرد! مثل کاروان زینب صبور!
بچه ها حالا همه جا پیکسل هایشان را که نشان هدفی بزرگ بود بر سینه می زدند:
«سربازان سپاه ظهور»
پ. ن: این داستان بر اساس شنیده ها و خاطرات دیگران است...
✍آينــــــــــﮫ
#خیال_زیارت_هم_خوش_است
#اربعین
#زیارت_نرفتهها
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
سلام بر بانوی جاماندگانِ اربعین!
همه برگشتند به زیارت حسین؛ عمه جان زینب،برادر والامقامش سجاد، رباب، سکینه!
اما او جاماند در خرابه،بهتر است بگویم،جسمش جا ماند در خرابه، اما با جانش به سوی امامش شتافت؛ به بهشتی در جوار حسین! 🥀
بانوجان؛ رقیه خاتون!
حس و حال عجیبیست اینکه حتی دو به شک هم نباشی که میروی یا نه!
اصلا انگار حتی امید رفتن را هم از من گرفته اند!
به تعداد سالهایی که بقیه رفتند، من جاماندم؛ جا ماندم در خرابهای که خود بنا کرده ام، در خرابههای گناهانم!
༻دیگران سالهای اربعین رفتنشان را میشمارند و من سالهای نرفتنم را! ༻
اصلا انگار، عادت شده برایم این:
«کـــــــــربلا نرفتنها»!!!!
اربعین رسید و باز من جاماندم اما؛
اما «حسین» هوای همه را دارد؛ هیچکس را رها نمیکند،دست همه را میگیرد،حتی جاماندگان را!
...
و شما جاماندید و شُدید بانوی جاماندگان!
اما...
اما شما کجا و من رو سیاه کجا!
جسم شما جاماند از همراهی کاروان به سوی کربلا، زیرا پیش از رفتن شما، امام زمانتان به دیدارشما آمد و شما جان دادید برای امام زمانتان!
من کجا و شما کجا!!!
کاش آنقدر لایق بودم که امام زمان من نیز،نه دیدار، که دست کم، گوشه چشمی به دل حسرت زدهی جامانده ام داشته باشند!
کاش امام زمانم، این نرفتن ها را ببینند و این حسرتها را!
بانو جان؛
دیدار پدر، نه، که دیدار امام زمانتان، در کنج خرابه، مرهمی شد بر زخم های جانتان؛
و امروز، امید ما مادران جامانده، سرباز پروری برای امام زمانمان است و این تنها، مرهم برای قلب های زخم خوردهیمان!
میشود با گوشه چشمی، خرابه های دلهایمان را آباد کنید؟
میشود شما برایمان، نزد امام زمانمان شفاعتی کنید؟
ای امید دل جاماندگان اربعین؛
«یا رقیـــــــــــــه»!
✍آينــــــــــﮫ
#شهادت_حضرت_رقیه
#اربعین
#جاماندگان
#حسرت
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
ما دختران، از تبار رقیهایم!
فرقی نمیکند چند سالمان باشد؛
کوچک یا بزرگ، پشت اماممان ایستاده ایم!
ما چون رقیه، #جان_فداییم، جان فدای امام زمانمان!
ما پای آرمانهایمان ایستاده ایم؛ تا پای جان...
ما از تبار رقیه ایم!
✍آينــــــــــﮫ
#جان_فدای_امام_زمانمان
#شهادت_حضرت_رقیه
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
با بچه های قد و نیم قدش وارد مسجد شد و با لبخندی ملیح یک گوشهی مسجد نشست!
خیلی با تصوراتی که از مادر ۵ فرزند برایمان ساخته اند دورتر بود!
جوان بود و سرحال و با نشاط!
این که ۵ فرزند دارد را از خودش شنیدم، وقتی که خانم سن بالایی ماشاء الله گویان از او پرسید:
«چند تا داری؟!!»
وقتی گفت ۵ تا، دو سه نفر از صف جلو و عقب با چشمهای گرد شده نگاهش کردند و به تعداد ماشاء الله گوها، اضافه شد!
خانم میانسالی نگاهش کرد و گفت: بس است دیگر، بچه نیاوری ها!!! کمی هم به خودت برس!
مادر جوان لبخند زد و به جای استدلالهای فلسفی و منطقی و پزشکی و ردیف کردن کارهایی که برای تقویت جسم و جانش انجام داده، فقط یک جمله گفت:
«حاج خانم، باید به امام زمان برسیم،امام پشتِ درِ غیبت منتظر ماست!هر کس به امام زمان برسد به خودش هم رسیده!»
خانم میانسال گفت:
.
.
.
راستش را بخواهید چیزی نگفت، نه تنها خانم میانسال که هیچ کس هیچ چیز نگفت؛ همه سکوت کردیم و به فکر فرو رفتیم
طنین صدایش همچنان در جانم پیچیده:
«حاج خانم... باید به امام زمان برسیم»!
✍آينــــــــــﮫ
#جهاد_فرزندآوری
#سربازان_در_گهواره
#امام_زمان
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
گاهی بدجور زیر بار مادری میشکنم...
انگاه که تمام معادلات هندسه ی مادریم به هم میریزد...
انگاه که نه صغری و کبری های منطقی جواب می دهد و نه معادلات چند مجهولی ریاضی!
میان تمام اموخته هایم میگردم تا شاید چاره ای پیدا کنم اما...
این از آن معادلات پیچیده ای ست که در هیچ کتابی نخوانده ام!
اخر کجای مسئله های ریاضی، xوyوz انقدر بد قلقی می کردند؟؟
پاسخxرا میابی yبی قراری میکند! yرا ساکت میکنی، صدای جیغ zبه هوا میرود ، z را به هزار ترفند آرام میکنی که ناگهانq کارخرابی میکند و تا به مباحث پوشکیش رسیدگی کنی بااااز xو y وz به جان هم میافتند و این وسط همqگریه ی بی اماااان و تو می مانی و این معادله هزار مجهولی و مجهول های هزار مشکله و مشکلات حل نشده و این هندسه ی در هم ریخته ی مادری!
انگاه که مستاصل می شوی و دوست داری هزاران بد و بیراه نثار تمام علومی کنی که فقط نظری مادری کردن را اموختند اما یکبار در این ورطه هولناک وارد نشدند و از دور، فلان نسخه را پیچیدند! حالا کجا نشستند؟ حالا که هیچکدام از صفحات کتابشان جواب آشفتگی مرا نمی دهد...
دست به دامان تلویزیون می شوم تا شاید او عصای دست مادریم شود!
اما...
آه و صد آه! همین حسرت را کم داشتم میان این اشفته بازار مادریم...
کاش مسئولین رسانه کمی از حال دل من خبر داشتند و انقدر دم به دم، کانال به کانال، زائران کوی بهشت را به رخ مادریم نمی کشیدند...
نمیدانند چه قدر سخت است برای مادری که فرزندان کوچک قد و نیم قد از سر و کولش بالا می روند و در همان حال حسرت کربلای نرفته اش در مقابل چشمانش، پا به پای زائران حسین، رژه می رود و اتشی می شود بر قلبی که تحت فشار است زیر بار مادری و دستش کوتاه از هم قدم شدن با عاشقان حسین...
مادری که سالهاست محروم شده و سهمش از، کربلا، کاسه ابی شده که پشت سر کربلایی ها میریزد تا بی خطر باشد زیارتشان...
ناخود اگاه اشک بر گونه هایم جاری می شود و رویای زیارت، داغی می شود بر قلب سوخته ام...
انگار غم قلب دلتنگم، بر تمام خانه احاطه کرد که فرزندانم متحیرشدند از اشک مادر و یک گوشه ساکت و آرام نشسته اند به تماشای مادری که حالا عصبانیتش را فراموش کرده و غرق حسرت است از این جاماندن...
با نوازش کودکانه یکی از فرزندانم به خود می آیم که مشغول پاک کردن اشک هایم شده... دختر کوچکترم با نگرانی به من چشم دوخته و با احتیاط میپرسد:از دست ما گریه میکنید؟
که خواهر بزرگترش لب می گشاید: نه، برای کربلا، برای امام حسین...
فرزندم که در حال نوازش من بود آرام میگوید: من به حضرت فاطمه گفتم به شما کربلا جایزه بدن، شما خیلی مامان خوبی هستید...
لبخند بر لبانم مینشیند از شنیدن نام حضرت مادر
قربان نامش... چه خوب معادله چند مجهولی مرا حل کردند این مادر و پسر...
حالا در سکوت خانه، چه شیرین خوابیده طفل در گهواره ام... فدای طفل در گهواره ات حسین!
و من که حالا آسوده شده ام از دغدغه های مادرانه، زیر لب زمزمه میکنم:
یا فاطمه الزهرا حسرت و خستگیم نذر ظهور پسرت...
خودت فرزندانم را برای سربازی فرزندت اماده ساز که من توانی ندارم جز به لطف شما... خودت مادری را یادم بده که سخت محتاجم!
میدانم به حرمت مادری برای یاران مهدیت،نام مرا نیز در لیست زائران فرزندت حسین مینویسی!
فدای تو ای حضرت مادر... ای تکیه گاه خستگی های مادرانه ام...
✍آينــــــــــﮫ
#مادران_جاماندهی_اربعین
#نیمه_شب_نامه_های_مادری
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
آينــــــــــﮫ ی مادری
گاهی بدجور زیر بار مادری میشکنم... انگاه که تمام معادلات هندسه ی مادریم به هم میریزد... انگاه که
یادش بخیر...
این متن رو پارسال نوشتم و امسال، باز تکرار نرفتن ها و نرسیدنها!
خودمونیم، حتی غم فراق اربعین هم زیباست!
غم عشق زیباست و در راه حسین:
«ما رایت الا جمیلا»
شبتون حسینی و زیبا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
مثلا من الان توی راه کربوبلا هستم💔
#عروسکهای_مامان_بافت
من یک مادرم، مادری که دختر دارد!
من به دخترم کدبانوگری را میآموزم!
میان خاله بازیهایش،
من به دخترم مادری را میآموزم!
میان عروسک بازیهایش!
من به دخترم بندگی را میآموزم، میان چادر سر کردن ها و نمازخواندن کنار عروسکهایش!
من ساعت ها می نشینم و با عشق عروسک برای دخترم میبافم و او ساعت ها کنارم می نشیند و چشم به دستانم تا حس مادری را به او هدیه دهم! او منتظر است،منتظر مادری کردن برای عروسک هایش!
حالا دخترم مادر شده؛ مادر عروسک هایش!
مبارکش باشد این احساس ناب مادری...
✍آينــــــــــﮫ
#برای_دخترانم_مادری_میبافم
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
امروز با دخترا بیرون رفته بودم. 😊
دختر سومیم معصومه زهرا کنار من نشسته بود.
یه مقدار که رفتیم، رسیدیم به بزرگراه امام علی؛ 🛣
معصومه زهرا که شب قبل، مراسم بدرقهی زائران اربعین در میدون آزادی رو از تلویزیون دیده بود، پرسید:
«اینجا میدون آزادیه؟»
گفتم:«نه، بزرگراه امام علی هستیم، از میدون آزادی خیلی فاصله داریم.»
معصومه زهرا که تو خونوادهی ما به پرسیدن سوالای عجیب و اغلب خنده دار معروفه، گفت: «آها،یعنی امام علی رو توی این خیابون شهید کردن؟» 🤦♀
طبق معمول از سوالش خندم گرفت و گفتم:
«نه مامان جان، چون امام علی رو دوست داریم اسم خیابون مهم و بزرگ رو گذاشتیم امام علی!»
گفت:«خیابون امام حسین هم داریم؟»
گفتم:«بله، هم خیابون امام حسین هم میدون امام حسین داریم»! 😌
هوا گرم بود و چونهی منم حسابی از جواب دادن به معصومه زهرا گرم شده بود و البته چونهی معصومه زهرا؛ دااااغ! 🥵
معصومه زهرا باز پرسید:
«خیابون امامای دیگه چی، مثلا حضرت معصومه؟!» 🤯
کم کم داشتم از بیرون اومدن از خونه پشیمون میشدم که حالا مجبورم به اینهمه سوال توی این گرمای هوا جواب بدم! 😣
اما خودمو کنترل کردم و با عطوفت مادرانه گفتم:
«بله دخترم تو شهرهای مختلف به اسم اماما و شهیدا و حضرت معصومه خیابون داریم!چون دوستشون داریم،مهم هستن و میخوایم به یادشون باشیم و مثه اونا خوب باشیم» 🙃
یکم ساکت شد و من تا میخواستم خدا رو شکر کنم که بالاخره رشته سوالاتش به انتهاش رسید، یهو پرسید:
«خدا از همه مهم تره، پس خیابون خدا چی؟!» 🤓
تمااام فایلهای ذهنیم رو جست و جو کردم و خیابونی به اسم خدا پیدا نکردم! 😧
گفتم:«هنوز خیابونی رو به اسم خدا نزاشتن»😒
دخترم گفت:«خوب پس خیابون خونهی ما اسمش باشه خیابون خدا!» 😎
خندیدم و یکم فکر کردم؛ از سوال و جواب و نتیجهگیریش لذت بردم و سعی کردم یکم جدیتر نسبت به سوالش فکر کنم! 🤔
... غروب رسیده بود و تلویزیون کربلا رو نشون میداد؛
کربلا واقعا زمینیه که میشه خدا رو حس کرد!
کربلا سرتاسرش نور خداست!
در این حس و حال کربلایی بودم که بین الحرمین رو نشون داد! 😭
اشک بی اختیار راهی گونه هام شد و یه دفعه سوال دخترم که صبح پرسیده بود به ذهنم رسید:
«خیابون خدا کجاست؟!» 🤔
صداش کردم و گفتم:
«دخترم، یادته صبح گفتی خیابون خونهی ما اسمش خیابون خدا باشه؟!»
با ذوق زدگی از اینکه هنوز یادم بود مکالمهی مادر دختریمون رو؛ گفت:
«آره، قبول کردین؟»😁
صفحهی تلویزیون که هنوز داشت بین الحرمین رو پخش میکرد، نشون دخترم دادم و گفتم:«بین الحرمین رو میشناسی؟ خیابون بین حرم امام حسین و حضرت عباس!
دخترم به نظرم خیابون خونهی ما نه اونقدر مهمه و نه اونقدر بزرگه که بشه بهش گفت خیابون خدا!
اما یه جایی تو دنیا هست که به نظرم میشه این اسم رو براش انتخاب کرد؛ بین الحرمین!
دخترم بین الحرمین خیابونیه که سرتاسرش یاد خداست، نور خداست، عشق خدا و به سمت خداست،
آره دخترم، بین الحرمین خیابون خداست! ...»
بر خلاف همیشه معصومه زهرا دیگه هیچی نپرسید و فقط خیره شد به صفحهی تلویزیون و زیر لب زمزمه کرد:
«آره،اینجا خیابون خداست!»
✍آينــــــــــﮫ
#خیابان_خدا
#بین_الحرمین
#کـــــــــربلا
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
رسم است زائران کربلا وقت خداحافظی و رهسپار شدن به کوی عشق می گویند:
«عازم کربلایم،بدی هایم را حلال کنید!»
اما این بار، من خلاف رسم میگویم:
«عازم کربلا نیستم،اما بدیهایم را حلال کنید،شاید قفلِ کربلا نرفتنم گشوده شد و منم عازم...»
༺༺༺༺༺༻༻༻༻༻༻
این روزها، کربلا مرکز ثقل جهان و ثقیل ترین مکان کائنات شده؛
یا جسم ها را در برگرفته و یا جان ها را!
از رفته ها، جسم و جان را و از جاماندگان جان را!!
و جسم هایی که جامانده، #اینجا، در این گوشهی دنیا، بیجان!
و امروز چقدر شهرمان خالی و بیجان شده؛
خدا رحم کند به دل جاماندگان؛
این روزها نقل ما این است:
«جسمم اینجا ولی دلم جای دیگر است!»
انسان، بی دل، چگونه تاب آورد و ما بدون کربلا...
و باز مثل هرسال زیر لب زمزمه کردیم:
«زائر کرب و بلا گفت، خداحافظ و رفت؛
دل من پشت سرش کاسهی آبی شد و ریخت»
آری دل و جانم به پای کربلا ریخت؛
تمام...💔
✍آينــــــــــﮫ
#جا_ماندگان
#اربعین
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari