#کتاب
بیانات سیزده آبان حضرت آقا را گوش میدادم که شنیدم برای چندمین بار تاکید کردند که همه باید تاریخ بخوانند.
در دیدار با دانشآموزان تاکید کردند که بروید و تاریخ بخوانید و کلا تاریخ خوب است و مخصوصا تاریخ کشور خودتان را بخوانید و ببینید چه قهرمان هایی داشتهاید و ببینید که کشورتان هیچوقتِ تاریخ زیر بار زور نرفتهاست.
با خودم گفتم چرا من هیچوقت خودم را مخاطب این حرف آقا ندانستهام؟
حرفی که به همه میگوید و حتی به دانشآموزها میگوید بروید تاریخ بخوانید و من که میخواهم در فضای فرهنگ کشور نفس بکشم اصلا حواسم نبوده که من هم باید دوخط تاریخ بخوانم. و باید بدانم که تاریخ کشورم روی گردن باریکم حق بزرگی دارد و یک روز که دستم به نوشتن رفت یادم باشد از قهرمان های تاریخ کشورم بنویسم.
رفتم کتابهای روی طاقچه خانه را گشتم و این تاریخ را پیدا کردم که قطور است و به نظر ساده نمیآید. اما انشالله شروعش میکنم و روزی یک صفحه میخوانم به اضافه سی صفحه داستانی که هر روز میخوانم.
به امید خدا
@Azdel252
گاهی با خودم فکر میکنم من با این همه عشقی که به طلبگی دارم اصلا میتوانم نویسنده خوبی شوم؟
اصلا ببینم؛ من با این همه محبوب و لیلی که حاضر نیستم از هیچکدام بگذرم چطور میتوانم تمرکز کنم و در یک کار متخصص شوم؟
ازدل...
#کتاب بیانات سیزده آبان حضرت آقا را گوش میدادم که شنیدم برای چندمین بار تاکید کردند که همه باید تار
فعلا با روزی دو صفحه پیش بریم انشالله
.
دو ماه از پاییز گذشته بود و برف که هیچ یک قطره باران هم نباریده بود. توی هیچ شهری نباریده بود. آسمان دوده گرفته بود و چشم چشم را نمیدید. همهجا حرف از خشکسالی بود و حتی شبکه پویا دعای باران پخش میکرد. اخبار گفته بود اگر باران نبارد تابستان آب نیست و مردم به هول و ولا افتاده بودند. شهر به شهر صف کشیدند برای خواندن نماز باران و ورد زبانشان شده بود دعا. بعد از یک هفته همهجا دعا و نماز خواندند و سحر که شد آسمان ترکید و دو روز کامل بارید. بارید و بارید و بارید. مردم رفتند بیرون. با باران و با هایِ دهانشان عکس گرفتند و هوای تازه کشیدند تو سینه.
صبح روز بعد که باران قطع شد مردم برگشتند سر کار و بارشان و خوشحال بودند که آسمان صاف شده و ستارهها پیدا شدند و هوا کسی را به سرفه نمیاندازد.
مردم فکر کردند همین دو روز قد دو ماه نباریدن و چهارپنج سال کم باریدن باران باریده و دیگر هیچ جا حرف از خشکسالی نبود. خبری از دعا و نماز باران نبود و دیگر خبری از باران هم نبود...
@Azdel252
📍متن داستان خانم فاطمه صاحبکار در سایت محفل.
«سحر»
📌 داستانی درباره دو دوست و رنج جدایی
🔗 https://mabnaschool.ir/?p=133276
👈 اینجا خانه خانم صاحبکار در محفل است. روایتها و داستانهای ایشان را میتوانید از این صفحه پیگیری کنید.
@Azdel252
ازدل...
📍متن داستان خانم فاطمه صاحبکار در سایت محفل. «سحر» 📌 داستانی درباره دو دوست و رنج جدایی 🔗 htt
خوشحال میشم داستانمو اینجا بخونید ونظراتتون رو برام بنویسید😇