ازدل...
#کتاب بیانات سیزده آبان حضرت آقا را گوش میدادم که شنیدم برای چندمین بار تاکید کردند که همه باید تار
فعلا با روزی دو صفحه پیش بریم انشالله
.
دو ماه از پاییز گذشته بود و برف که هیچ یک قطره باران هم نباریده بود. توی هیچ شهری نباریده بود. آسمان دوده گرفته بود و چشم چشم را نمیدید. همهجا حرف از خشکسالی بود و حتی شبکه پویا دعای باران پخش میکرد. اخبار گفته بود اگر باران نبارد تابستان آب نیست و مردم به هول و ولا افتاده بودند. شهر به شهر صف کشیدند برای خواندن نماز باران و ورد زبانشان شده بود دعا. بعد از یک هفته همهجا دعا و نماز خواندند و سحر که شد آسمان ترکید و دو روز کامل بارید. بارید و بارید و بارید. مردم رفتند بیرون. با باران و با هایِ دهانشان عکس گرفتند و هوای تازه کشیدند تو سینه.
صبح روز بعد که باران قطع شد مردم برگشتند سر کار و بارشان و خوشحال بودند که آسمان صاف شده و ستارهها پیدا شدند و هوا کسی را به سرفه نمیاندازد.
مردم فکر کردند همین دو روز قد دو ماه نباریدن و چهارپنج سال کم باریدن باران باریده و دیگر هیچ جا حرف از خشکسالی نبود. خبری از دعا و نماز باران نبود و دیگر خبری از باران هم نبود...
@Azdel252
📍متن داستان خانم فاطمه صاحبکار در سایت محفل.
«سحر»
📌 داستانی درباره دو دوست و رنج جدایی
🔗 https://mabnaschool.ir/?p=133276
👈 اینجا خانه خانم صاحبکار در محفل است. روایتها و داستانهای ایشان را میتوانید از این صفحه پیگیری کنید.
@Azdel252
ازدل...
📍متن داستان خانم فاطمه صاحبکار در سایت محفل. «سحر» 📌 داستانی درباره دو دوست و رنج جدایی 🔗 htt
خوشحال میشم داستانمو اینجا بخونید ونظراتتون رو برام بنویسید😇