#اوپنهایمر
خیلی وقت است تمام شده اما فرصت نکردم بنویسم. یعنی نخواستم بنویسم.یعنی یک حالت دوگانه برایش داشتم. اول فیلم خیلی گیجم کرد. معمولاً در فیلم و کتاب گیرایی خوبی دارم اما از این فیلم خیلی چیزی نفهمیدم.
حتی نفهمیدم آخرش اوپنهایمر آدم خوبه بود یا آدم بده.
آدم خوبی که نظامی ها بدش کردند؟
آدم بدی که عذاب وجدان گرفت و خوب شد؟
یا آدم بدی که همیشه وانمود میکرد طرفدار صلح است؟
نمیدانم. هرچه بود اوپنهایمر وقتی برایش دست میزدند از خودش متنفر بود. جنازه های سوخته ژاپنی میدید و از درون خودش را فحش میداد. و این اوج فیلم بود.
نکته اخلاقی فیلم این بود:
به دولتی های آمریکا اعتماد نکن. حتی اگه یه دانشمند آمریکایی هستی.
(کار خوبو انیشتین کرد که کشید کنار و رفت از اون کشور نکبت. اوپنهایمر خودش تنش میخارید)
و در آخر یک جمله از آقای اوپنهایمر را باید به همه اصلاح طلبان گرامی گفت:
اگه تو اون سلاحو نداشته باشی، معلوم نیست که بقیه هم نداشته باشن. ما با داشتنش میتونیم جلوی جنگ رو بگیریم!
https://eitaa.com/Azdel252
12.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پشت سر زائرهایت آب ریختم.
شاید برگردند.
و شاید نسیمی از سوی تو؛
گردی از غبار مرقدت بیاورند.
شاید سلامی از سوی تو سوغات بیاورند...
یک شب جمعه کربلا بودیم. ایام عید بود.
نیمه شب وارد حرم شدم. ناگهان شلوغ شد. هرجا مینشستم روبه روی ضریح خادمی بلندم میکرد. قلبم قفل شده بود.
یک لحظه یادم آمد همیشه چطور صدایش میزدم.
زیر لب خواندم:
- یه کنج از حرم بهم جا بده.
گفتم آقا حالا که آمدهام هم جایی برایم نیست؟
بعد دیگر آقا بغلم کرده بود. مینشستم، بلند میشدم، تنه میخوردم، دنبال جای نشستن سرگردان بودم اما آقا بغلم کرده بود. به ضریح که نگاه میکردم دست روی سرم میکشید. روی قلبم...
حالا دور از حرمم و حتی روی پله های صحن جایی ندارم.
در کربلا و حتی در مشایه و حتی تر در مهران هم جایی ندارم...
آقا در قلب شما چطور؟
کنجی ندارم؟
ازدل...
پشت سر زائرهایت آب ریختم. شاید برگردند. و شاید نسیمی از سوی تو؛ گردی از غبار مرقدت بیاورند. شاید سلا
من حتی یه کنج از حرمم نمیخوام
حتی یه کنج از بین الحرمین هم نمیخوام
من به یه گوشه از مسیر مشایه هم راضیام😭
«ما نتیجه اتفاق هایی هستیم که در زندگی تجربه کردهایم!»
یک جمله ساده و کلیشهای ساعت دو نیمه شب. وسط تمرین های نویسندگی به چشمم میخورد. نه اینکه رفته باشم تمرین بنویسم. میخواستم چیزی بخوانم تا حالم خوب شود. و شد! و اصلا همین یک جمله ایستاد روبه روی صورتم و گفت قرار نیست همیشه حالت خوب شود. اتفاق ها از تو چیز جدیدی میسازند. همیشه نه آن طور که راحتی و دوست داری. میفهمی؟
بعد از هر اتفاق تو آدم جدیدی هستی. یک شخصیت جدید. قرار نیست اتفاق ها راحت و بی سروصدا تمام شوند و چینی نازک تنهایی شما ترک برندارد.
اتفاق ها میآیند که تو را بسازند. از تو یک آدم جدید بسازند. همیشه هم اتفاق ها موفق نمیشوند آدم بهتری بسازند.
این تو هستی که انتخاب میکنی از هر اتفاق چطور بهره ببری..
به نفع روحت
به نفع جسمت
به ضرر هر دو؟!
بدترین حس زندگی اونجاییه که میفهمی همش رؤیاهای قشنگ بچگی بود :)
https://eitaa.com/Azdel252
«اگر در تنگنا نباشی رشد نخواهی کرد»
.
اینو یه جوانه در گوشم گفت 🙃
https://eitaa.com/Azdel252