مقام معظم رهبری :
کتابخوانى بايد همانند كارهاى روزانه در زندگى مردم وارد شود.
💠 حلقه کتابخوانی بانوان گروه آقا نجفی قوچانی (ره) برگزار میکند :
🍁 پاییزی همراه با تفسیر سوره مجادله از حضرت آیت الله العظمی خامنهای
📌 برگزاری جلسات مباحثه حضوری برای ساکنین شهر مقدس قم
📌همراه با شگفتانه ای ارزشمند و به یادماندنی 🤗
📌زمان برگزاری حلقه از ۳ آبان تا ۲۸ آذرماه
⏳مهلت ثبت نام : تا ۳۰ مهر
💳 هزینه ثبت نام : ۳۰ هزار تومان
✨هزینه ها صرف امورات فرهنگی خواهد شد.
⭕️ویژه بانوان⭕️
جهت کسب اطلاعات بیشتر و ثبت نام به کاربری زیر پیام دهید👇🏻
🔺@FH_7480
✨@Agha_najafi_ir
❞ گروه فرهنگی_تبلیغی آقانجفی قوچانی(ره) ❝
#فیلم
اولین تجربه سینما با بچه رو امشب تجربه کردم.🥲
تصورش خیلی وحشتناک بود. اما خدارو شکر پسر کوچولو باهامون راه اومد و گوشه سالن اتوبوس بازی میکرد😅
خودم بیشتر از اینکه استرس جنگ و شهدا رو داشته باشم استرس اینو داشتم که کارگردان بتونه فیلم رو خوب جمع کنه🙈
در مورد داستان چیزی نمیگم تا خودتون ببینید. هر موقع از پرده اومد پایین بیشتر میگم.
@Azdel252
سه نفری رفتیم مزار شهدا. یکیمون موسیو کمال خونده بود اون یکی فیلم مجنون رو دیده بود و منم جمعه دوم آوریل رو خونده بودم و همونطور که قول دادم رفتم سر مزارشون.
سر مزار شهید کمال کورسل نشستیم و کتاب خوندیم.
و من هنوز به غربت و مظلومیت شهید ابراهیمی فکر میکنم.
انشاالله رزق شهدایی و رزق کتابخوانیمون همیشه برقرار باشه.
#سهنفری
@Azdel252
بعضی وقتا پاییز دست میندازه به یقهام و یک ضرب میگه:
برو دانلودش کن، تو باید برای بار صدم هری پاتر ببینی!
.
و گفت: ازدل
ها، دل آن است که زنده است به نور فهم از خدای... . #عطار_نیشابوری | #تذکرة_الاولیاء @Azdel252
#روز_نوشت
#گفتگو
#شیرین_زبانی
_مامان بیا بهت نشون بدم .
با چشمانی گرد شده که برق هم می زند نگاهم می کند و دستانش را جلوی دهانش نگه داشته. خمیازه می کشم و چین به پیشانی ام می اندازم.
_چیو؟
_باهَت بیای . امیر علی پودر سِفنجون رو تو پله ها ریخته.
ابرو هایم تو هم می روند و فکرم می رود سراغ ترجمه . «سِفنجون» یعنی «فسنجون» . سیل سوالات توی سرم رژه می روند. چرا باید پودر فسنجان توی پله ها باشد؟ مگر امیرعلی می تواند پاکت پودر را باز کند ؟ مگر فسنجان پودر دارد ؟ لابد طعمدهنده ای چیزی باید باشد. اصلاً چرا روی پله ها ؟
زبان باز می کنم و بلندتر می پرسم :
_پودر سفنجون رو پله چیکار میکرده؟
دخترک خنده ی ریزی می کند .
_خب رو همّه ی پله ها هست.
کلمه ی «همه» را بلند و کش دار و با تشدید می گوید.
نیم خیز می شوم .
ذهنم همه ی داده هایی که ممکن است رنگ فسنجان باشند و پودر هم باشند را کنار هم می گذارد. جورچین خرابکاری تکمیل می شود.
دوربین گوشی را باز می کنم و می دهم دست دخترک .
_برو از پودر سفنجون عکس بگیر.
می دود طرفم و گوشی را روی هوا می زند و می پرد سمت پلّه ها. کمی بعد ، دخترک لی لی کنان عکس را می رساند و یقین حاصل می کنم ، گلدانی خاکش را باخته و من خوابم را.
🌐 @SeratMotlagh