eitaa logo
مطلق
33 دنبال‌کننده
76 عکس
1 ویدیو
1 فایل
مَنْ اَز آن روز که دَر بَند تواَم آزادم°🛸 اینجا هستید تا گاهی بخوانید و گاهی بنویسید. اینجا لا به لای مادری می نویسم 🥰 صحبتی داشتید : @Sshhoeyni77
مشاهده در ایتا
دانلود
نمی دانستم قرار است این کتاب را امشب باز کنم. اما ... 🌐 @SeratMotlagh
مطلق
#روز_دانشجو نمی دانستم قرار است این کتاب را امشب باز کنم. اما ... 🌐 @SeratMotlagh
استاد جوان آراسته سر کلاس مجازی نویسندگی ، داوطلب خواست برای خواندن یک متن علمی و یک متن روایی . دویدم سمت اتاق تا از کتابخانه ، کتاب بردارم . اولی را برداشتم آنقدر علمی بود که کنار گذاشتمش. بعدی را برداشتم . یکی داوطلب شد و شروع کرد به خواندن متنی علمی حقوقی . صفحهٔ اولش را باز کردم . پرت شدم به خرداد سال نود و شش. کلاس آخرمان بود و منتظر استاد طیبی نشسته بودیم . دل دل می کردیم که بیاید و برود و برویم سراغ درس و مشق و بدبختی های قبل امتحاناتمان. استاد طیبی تندی از در آمد تو . با همان صورت پیر جوان مانده اش و لبخندی پت و پهن . لبخندش بگی نگی پهن تر از همیشه بود . توی صورتش قشنگ خوانده می شد که سوالات امتحان را سخت طرح کرده است. آن لبخندش هم انگار برای «سال بعد می بینمتان در همین واحد» بود . سه کتاب آبی رنگ تکنولوژی جراحی چشم دستش بود . سلام داد و نشست . میخ چهره اش بودم تا ببینم حرف حسابش چیست. از بالای عینک که روی پل بینی اش نشسته بود، نگاهم کرد. نگاهم را دزدیدم . حتم از سنگینی نگاهم ، سر بلند کرده بود. کتاب آبی رنگ را برداشت و صفحهٔ اولش چیزی نوشت . زمان کش آمده بود و پچ پچ بچه ها بلند شده بود . پسرها و دخترها از ته کلاس می گفتند اگر کاری نیست برویم استاد. استاد سری تکان داد و بعدِ اینکه در هر سه کتاب چیزش را نوشت ، بلند شد و وسط کلاس ایستاد. اسمم را گفت . _خانم حسینی تشریف بیارید این هدیه رو به رسم یادبود بگیرید. به چپ و راستم نگاه کردم . قطعاً با من بود چون از فامیل من فقط یکی در کلاس بود که خودم بودم . بلند شدم . دستهٔ صندلی جیغ کشید و بچه ها کف زدند. کتاب را گرفت سمتم و دستم را محکم در دستش گرفت و توی چشمانم زل زد و گفت : شما دانشجوی خوب من هستی. پَر ، پَر در آوردم . رفتم بالای همان ابرهای کلیشه ای . کتاب را گرفتم . بغض نرمی توی گلویم جا گیر شد . لب هایم را بهم فشردم و دست استاد را. استاد جوان پرسید : «صدای من رو دارید ؟» دستی روی نوشتهٔ استاد طیبی کشیدم و کتاب را بستم و گذاشتم توی قفسه لای کتاب های دیگر . در چت اسکای روم نوشتم « بله استاد ». 🌐 @SeratMotlagh
عزیز من ! مدّتی است می خواهم از تو خواهش کنم بپذیری که بعضِ شب‌های مهتابی ، علیرغم جمیع مشکلات و مشقّات ، قدری پیاده راه برویم _دوش به دوشِ هم. شبگردی ، بی شک ، بخش های فرسوده ی روح را نوسازی می کند و تن را برای تحمّل دشواری ها ، پُر توان. از این گذشته ، به هنگامِ گزمه رفتن های شبانه ، ما فرصتِ حرف زدن درباره ی بسیاری چیزها را پیدا خواهیم کرد. نترس بانوی من ! هیچکس از ما نخواهد پرسید که با هم چه نسبتی داریم و چرا تنگاتنگِ هم ، در خلوت ، زیر نورِ بَدر ، قدم می زنیم. هیچکس نخواهد پرسید؛ و تنها کسانی خواهند گفت :«این کارها برازنده ی جوانان است » که روحشان پیر شده باشد؛و چیزی غم انگیز تر از پیریِ روح وجود ندارد. از مرگْ هم صدبار بدتر است. 💌 خوشحالم که به جوگیری من دامن زدی😉 🌐 @SeratMotlagh
حال کسی رو دارم که تُن ماهی تو آشپزخونه اش ترکیده... همین . 🌐 @SeratMotlagh
عزیز من ! امروز که بیش از همیشهٔ عمرم ، خاک این وطن دردمندام را عاشقم ، و نمانده چیزی که کارم همه از عاشقی به جنون و آوارگی بکشد ، بیش از همیشه آن جملهٔ کوتاه که روزگاری دربارهٔ تو گفتم ، به دلم می نشیند و خالصانه بودنش را احساس می کنم :«تو را چون خاک می خواهم ، همسر من ! ».در عشق من به این سرزمین ، آیا هرگز امکان تقلیلی هست ؟ ✍🏼 موقع خواندن این بند لرزی از قلبم جریان گرفت و رسید به چشمانم و چکید. سرم را از پنجره بیرون بردم . بوی خاک باران خورده ، نخورده مستم کرد. دوباره خواندمش. خواندم و خواندم و خواندم اما از لطافتش سیر نشدم . 🌐 @SeratMotlagh
@SeratMotlagh با همین آدرس در «بله» پیدام می کنید. چند وقتیه به ادامهٔ فعالیت در پیام رسان بله فکر می کنم . بخاطر امکان تعامل و گفتگو ، مصمم شدم. چه روزی بهتر از امروز برای شروع ادامه😉. دوستتون دارم مخاطب های ایتایی مهربونم. یا حق 🌐 @SeratMotlagh
«مطلق» مَنْ اَز آن روز که دَر بَند تواَم آزادم°🛸 اینجا لا به لای مادری می نویسم و می خوانم ... 🆔 شناسه: https://ble.ir/SeratMotlagh
ما تو پیام رسان «بله» همچنان فعالیم ها ... نگید نگفتم. 😉 https://ble.ir/SeratMotlagh
پیام‌رسان بله پاکت هدیه داره نه ؟!🤭 حیف که بیست نفرم نشدیم اینجا 🙄 میخواستم پاکت هدیه بذارم براتون ها🤗 🌐 @SeratMotlagh
خب خب الان وقتشه برید بله ... بله دیگه بله 😃
«آغاز ثبت‌نام ترم زمستان نویسندگی خلاق» 🔸با تدریس استاد محمدرضا جوان آراسته 🔸 ۱۱ هفته تمرین خلاقیت با بازی‌های نوشتاری 🔸همراه با استادیار اختصاصی ♨️ ثبت‌نام و اطلاعات کامل مربوط به دوره: 🔗 https://mabnaschool.ir/product/creative-writing-04-04/ ⚠️ یادتون نره که ظرفیت دوره خیلی خیلی محدوده! | @mabnaschoole |