eitaa logo
بنام مرد 🇵🇸
242 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
129 فایل
تاریخ شروع کانال :99/10/13 اسم کانال مخفف اسم شهداست ب: بابک ن: نوری ا : احمد م: مشلب م: محمد ر: رضا د : دهقان ادمین ↶ @FB_135_18 تبادل‌و‌مدیر ↶ @Shahidehdahe80
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🔸 ✨به نام خداوند بخشنده ی مهربان✨ ✨خدایا ای پروردگار نور بزرگ و پروردگار کرسی بلند و پروردگار دریای جوشان و فرو فرستنده تورات و انجیل و زبور و پروردگار سایه و حرارت خورشید و نازل کننده قرآن بزرگ و پروردگار فرشتگان مقرّب و پیامبران و رسولان.🌸 ✨خدایا از تو می‌خواهم به ذات بزرگوارت و به نور روی نوربخشت و فرمانروایی دیرینه‌ات، ای زنده و پا برجای دائم، از تو می‌خواهم به حق نامت که به آن آسمان‌ها و زمین‌ها روشن شد و به حق نامت که پیشینیان و پسینیان به آن شایسته می‌شوند، ای زنده پیش از هر زنده، ای زنده پس از هر زنده، ای زنده در آن وقتی که زنده‌ای نبود، ای زنده کننده مردگان و میراننده زندگان، ای زنده، معبودی جز تو نیست؛🌸 ✨خدایا برسان به مولای ما امام راهنمای راه‌یافته، قیام کننده به فرمانت که درودهای خدا بر او و پدران پاکش، از سوی همه مردان و زنان مؤمن، در مشرق‌های زمین و مغرب‌هایش، همواری‌ها و کوه‌هایش، خشکی‌ها و دریاهایش و از طرف من و پدر و مادرم، از درودها به وزن عرش خدا و امتداد کلماتش و آنچه دانشش برشمرده و کتابش به آن احاطه یافته.🌸 ✨خدایا در صبح این روز و تا زندگی کنم از روزهایم، برای آن حضرت بر عهده‌ام، عهد و پیمان و بیعت تجدید می‌کنم که از آن‌، رو نگردانم و هیچ‌گاه دست برندارم. خدایا مرا، از یاران و مددکاران و دفاع‌کنندگان از او قرار ده و از شتابندگان به سویش، در برآوردن خواسته‌هایش و اطاعت‌کنندگان اَوامرش و مدافعان حضرتش و پیش‌گیرندگان به سوی خواسته‌اش و کشته‌شدگان در پیشگاهش؛🌸 ✨خدایا اگر بین من و او مرگی که بر بندگانت حتم و قطعی ساختی حائل شد، کفن پوشیده از قبر مرا بیرون آور، با شمشیر از نیام برکشیده و نیزه برهنه، پاسخگو به دعوت آن دعوت‌کننده، در میان شهرنشین و بادیه‌نشین. خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستوده را به من بنمایان و با نگاهی از من به او، دیده‌ام را سرمه بنه و در گشایش امرش شتاب کن و راه آمدنش را آسان گردان و شیوه و روشش را وسعت بخش و مرا به راهش درآور و فرمانش را نافذ کن و پشتش را محکم گردان🌸 ✨خدایا به دست او کشورهایت را آباد کن و بندگانت را به وسیله او زنده فرما، به درستی که تو فرمودی و گفته‌ات حق است که: «در خشکی و دریا به سبب آنچه [از اعمال زشت] که مردم به دست خود مرتکب شدند تباهی و فتنه آشکار شده است»، خدایا ولی‌ات و فرزند دختر پیامبرت که به نام رسولت نامیده شده، برای ما آشکار کن تا به چیزی از باطل دست نیابد، مگر آن را از هم بپاشد و حق را پابرجا و ثابت نماید؛🌸 ✨خدایا او را قرار ده پناهگاهی برای ستمدیدگان از بندگانت و یاور برای کسی که یاری برای خود جز تو نمی‌یابد و تجدیدکننده آنچه از احکام کتابت تعطیل شده و محکم‌کننده آنچه از نشانه‌های دینت و روش‌های پیامبرت (درود خدا بر او و خاندانش) رسیده است و او را قرار ده، خدایا، از آنان‌ که از حمله متجاوزان، نگاهش داری،🌸 ✨خدایا پیامبرت محمّد (درود خدا بر او و خاندانش) را به دیدار او و کسانی که بر پایه دعوتش از او پیروی کردند شاد کن و پس از او به درماندگی ما رحم فرما، خدایا این اندوه را از این امت به حضور آن حضرت برطرف کن و در ظهورش برای ما شتاب فرما که دیگران ظهورش را دور می‌بینند و ما نزدیک می‌بینیم، به مهربانی‌ات ای مهربان‌ترین مهربانان.🌸 🌿🌺🌿🌺🌿
اولین سلام صبحگاهی، تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان(عج) ... ❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س) به قصد زيارت ارباب بی کفن : ❤السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم السَّلامُ عَلي الحُسٓين و عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و عَلي اولاد الحُسَين وَ علَي اصحابِ الحُسَين. أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع) اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع) ❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ أللَّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِکَ ألْفَرج وَ العافیةَ وَ النَصر بِحَقِّ حضرت زینب(س)...
❤️🌼‌ |♡|𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐨𝐟 𝐩𝐫𝐢𝐝𝐞 𝐝𝐨𝐞𝐬 𝐧𝐨𝐭 𝐡𝐨𝐩𝐞𝐥𝐞𝐬𝐬𝐥𝐲 𝐛𝐮𝐢𝐥𝐝 𝐜𝐡𝐚𝐫𝐚𝐜𝐭𝐞𝐫!‌ محبتـــ از غـرور نمی‌کاهد شخصیت میسازد!ツ ‌🆔 @ghasem_girls
«خدایم،خوب‌میدانم‌که‌رمضان‌بازگشتى صادقانه‌به‌‌سوىِ‌توست... اگرروزهاى‌عمرمان‌را‌مانند‌رمضان‌زندگى كنیم،آخرت‌برايمان‌عيدخواهدشد.🌱 ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ 🚶🏻‍♀🖐🏾 🆔 @ghasem_girls
به‌شوخی به‌یکی از دوستانم گفتم: من ٢٢ ساعت متوالی خوابیده ام! گفت: بدون‌ غذا؟! همین‌سخن‌را به دوست دیگرم گفتم: گفت: بدون نماز؟! |°و این گونه خدای هرکس را شناختم... 🕊 🧡 🆔 @ghasem_girls
چادر من مزاحم من نیست دست و پایم را نمیگیرد مادرم به من آموخته چادر سر کردن بلدی نمی‌خواهد عشق می‌خواهد..... ❤️ 🦋🦋🦋  °|🧡🍁|° 🆔 @ghasem_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😂 📌 توی حساس ترین موقعیت هم مسخره بازی در میاره ...😂😅 سعی کنیم در همچین موقعیت هایی با شوخی و طنز کار هارو پیش ببریم و ارام ارام به فرد متقابل بگیم😂 دور از جون اطرافیان🙈 🆔@ghasem_girls
🍃| آقا یک مدت بود می دیدیم محمد دست از شیطنت هاش و سر از گوشی برداشته،یک جلد کلام الله مجید مرتب دستشه و از تمام فرصت هاش در طول شبانه روز برای قرائت قرآن استفاده میکنه...داخل مترو، سر کلاس، زمان استراحت و ...خیلی ها که گفتند به به چه پسری.ولی از اونجایی که من ایشون رو از نزدیک میشناختم گفتم برم بپرسم ببینم قضیه چیه!!به محمد نمیخوره یک دفعه اینطور متحول شه... پرسیدم داستان چیه؟ تو که ته ته پشت کارت شکستن رکورد توی بازی «ساب وی» بود... گفت: "صادق! ختم قرآن برداشتم اونم چند تا..." گفتم چرا چند تا؟؟ گفت: "خوبه دیگه. تو نمیخوای؟؟" گفتم نه بابا نصف نیمه میخونم رها میشه... گفت: "حالا تو بگیر یه دونه، من درستش میکنم" ما رو برد یک جایی پیش یک بنده خدای عزیزی بهمون گفتن این ختم قرآن به نیت فلانی فرزند فلانی اینم پاکت 100 هزار تومن پول ناقابل بابت اجرت😂اونجا بود که تازه دوزاریم افتاد محمد الکی با خدا معامله نمیکنه😂 تازه بماند بعد از اون قضیه،از سهمیه ی من برای دریافت نماز و روزه قضای اموات هم استفاده کرد... محمد با تمام شیطنتش مصداق بود... به نقل از دوست 📝|•° @shahid_dehghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•○●﷽●○ 🌸 قدم هام رو تند کردم وسمت اتاق بابا رفتم. در زدم و بدون اینکه منتظر شنیدن جوابش باشم رفتم تو. رو تختش دراز کشیده بود. کنارش نشستم چشم هاش و باز کرد و +چیه؟چی میخوای؟ سعی کردم خودم و کنترل کنم _بابا جان! +بله؟ _چرا بهم نگفتی که آقا محمد اینا میان اینجا؟ +گفتم‌که به تو ربطی نداشت حرف های تو رو شنیددیگه. این دفعه باید حرف های منو میشنید _خب؟ +خب که خب.قرار نیست تو در جریان همه چی باشی. _بابا! +باز چیه؟ _واسه چی بهش گفتین از سپاه بیاد بیرون؟ چرا فکر کردین اون شغلش و به خاطر من عوض میکنه؟ +فکر نکردم مطمئن بودم _بابا!این چه کاریه که شما کردین! چرا انقدر مهریه رو زیاد گفتین؟ بابا شما اصلا میدونین وضعیتش رو؟ +آدمِ مثل بقیه دیگه.چیزیش نیست که. تازه اگه مشکلی داره چرا میره خاستگاری؟ _ این همه مهریه آخه؟مگه میخواد طلاقم بده؟اصلا مگه محتاج پول دیگرانیم‌؟ بابا اون پدرو مادر نداره!بابا محمد یتیمه! +اوه!از کی تاحالا شده محمد؟ _بابا +بابا و کوفت.گفتم که این چیزا به تو ربطی نداره.برو خداروشکر کن که فقط بخاطرتو اجازه دادم دوباره پاش رو بزاره تو خونمون. فقط در همین حد بدون اگه بخوادت واست همه کار میکنه! کلافه از روی تخت پاشدم و از اتاقش رفتم. دلم میخواست گریه کنم،ولی سعی کردم آروم باشم.حالا تقی به توقی خورده پسره از من خوشش اومده.شما باید از خداتون باشه.باید نماز شکر بخونین.من نمیدونم اخه چه سریه! خدا خواست شما نمیخواین! خدایا خودت به ما صبر بده. به محمد کمک کن.بهش جرئت بده بهش عشق بده که جا نزنه! رفتم پایین،کولم و از کنار مبل گرفتم یادِ رفتار بچگونم افتادم نکنه محمد بره دیگه پشت سرش و نگاه نکنه! خدایا همه چیز و به خودت میسپرم‌. یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم که تلفنم زنگ خورد. گوشی و برداشتم ریحانه بود _الو سلام! +به به سلام عروس خانومِ گلِ من! از خطابش قند تو دلم آب شد. یعنی میشه..! _چه عجب چیشد شما یادی از ما کردین؟ +هیچی دلم تنگ شد واست بیا بریم بیرون _بیرون؟کجا؟ +چه میدونم بریم دریا؟ _تو چقدر دریا میری.خب بیا بریم یه جای دیگه +کجا مثلا؟ _کافه ای پارکی جایی +خو پ بریم پارک یه ساعت دیگه پارک نزدیک دانشگاه میبینمت؟ _اره بریم +تو با کی میای؟ _تنها میام +اها باشه پس میبینمت عزیزم _اوهوم حتما. +فعلا _خداحافظ تلفن و قطع کردم از اینکه دوباره مثل قبل گرم گرفته بود خوشحال شدم و خوشحال تر از اینکه منو عروس خانم خطاب کرده بود. رفتم بالا پیش مامان و بهش گفتم که میخوایم با ریحانه بیرون بریم. اصرار کرد که بابا چیزی نفهمه و زود برگردم لباسام و با یه مانتوی سفید کوتاه و یه شلوار‌لی جذب عوض کردم. تو آینه به موهای لخت و روشنم خیره شدم گیسش کردم و تهش و بستم. یه روسری سرمه ای گل گلی هم برداشتم سرم کردم. تو آینه به پوست سفیدم خیره شدم و یه لبخند زدم.روی ابروهای کمونیم دست کشیدم و صافشون کردم.چادرم و سرم‌کردم. یه کیف کوچولو برداشتم و توش گوشیم وبا یه مقدار پول گذاشتم. از مامان خداحافظی کردم که آژانس رسید. یه کفش شیک کتونی هم پوشیدم و رفتم بیرون. ____ زودتر از ریحانه رسیده بودم. روی نیمکت منتظر نشستم تا بیاد. چشمم به در ورودی پارک بود تا اگه اومد برم سمتش. یه چند دقیقه گذشت،حوصلم سر رفته بود. میخواستم بهش زنگ بزنم که دیدم یه بچه کنار سرسره ایستاده و گریه میکنه و مامانش و صدا میزنه. اطرافش و گشتم.کسی نبود.دلم طاقت نیاورد از جام بلندشدم و رفتم طرفش. دست های کوچولوش وگرفتم که آروم شد و با تعجب بهم نگاه کرد بعد چند ثانیه دوباره زد زیر گریه از این کارش خندم گرفت.صدام و بچگونه کردم و _چیشده دختر کوچولو؟چرا گریه میکنی؟ چیزی نگفت فقط شدت گریه اش بیشتر شد _زمین خوردی؟ بازم چیزی نگفت _گم شدی؟ به حرف اومد با گریه داد زد +مامانم و گم کردم به زور فهمیدم چی گفت. دستش و محکم فشردم و _بیا بریم برات پیداش میکنم باهم راه افتادیم اطراف سرسره،کسی نبود بچه دیگه گریه نمیکرد وآروم شده بود. از پشمکیِ دم پارک یه پشمک واسش خریدم و دادم دستش. دوباره رفتیم کنار سرسره ایستادیم تا مامانش بیاد. _چند سالته؟ +شیش _اسم قشنگت چیه؟ +مهسا _به به.اسم منم فاطمه اس +خاله!! اطرافم و گشتم و کسی و ندیدم _به من گفتی خاله؟ +اره
ادامه ↓ خوشحال شده بودم،تا حالا هیچکس بهم نگفته بود خاله. _جانم؟ +تو هم بچه داری؟ از حرفش کلی خندیدم +نه! من خودم بچم پشمکش و بدون حرف خورد و من تا اخر مشغول تماشاش بودم یه بندی صورتی که عکس خرگوش روش داشت با شلوارک صورتی پوشیده بود. گل سری که رو موهای قهوه ایش زده بود جذاب ترش کرد.به چشمای عسلیش خیره شدم و _تو چقدر خوشگلی خانوم کوچولو! یه لبخند شیرین زد. همینجور محو نگاه کردنش بودم که یه دستی رو شونم نشست.برگشتم عقب.* ادامـہ‌دارد... نویسنده✍ 🧡 💚