فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبزیارتی🌙
#حسینآقا😭
ٻــہ ٺۅ اݫ ڋۅږ ݭݪاݦ....😭
ݕـــہ ݭـــݪيـــݥاݩ جـــہاݩ اݫ ظږڢ ݦۅږ سݪام...🤚🏻😭
ــــــــــــــــــــــــــــــ🥀💔ــــــــــــــ
مولاجان...😢
یڪ اربعین فقط😭
🆔 @ghasem_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
ۻݪّے اݪݪّہ عݪیڪ.....
خڋا ݦیڋۅݩہ ڋݪݓݩگـــــم آقـــــــا😭
🆔 @ghasem_girls
#خداشناسی
نشانه های علاقه به دنیا چیست ؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حب دنیا نشانه های گوناگون دارد .به چند نمونه از این نشانه ها توجه کنید!
۱- یکی از نشانههای علاقه به دنیا این است که اگر کسی در معامله ضرر کند ناراحت شود و اگر سودی برد خوشحال شود
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
۲- در لحظه انتخاب امری معنوی و مادی کدام را ترجیح می دهد ؟مثلاً هنگام اذان آیا می تواند دست از کار بکشید و نمازش را اول وقت بخواند یا نه کار را ترجیح میدهد؟ اگر نتوانسته حب دنیا دارد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
۳- در مجاسل توسل و یا موعظه چرت میزند و حوصله اش سر میرود و در محافلی که سخنان بیهوده و لغو گفته میشود ساعت ها می نشیند به بذله گویی ها گوش میدهد و خسته نمی شود یا در بهترین حالت مثلاً در حرم مطهر علی بن موسی الرضا یا اماکن متبرکه دیگر با عجله دو رکعت نماز زیارت می کند و حاضر نیست ساعتی در آن مکان های مقدس و شریف به عبادت و تقویت روح بپردازد ولی همین شخص ساعتها در کنار تلویزیون و ویدیو مینشیند و احساس خستگی هم نمی کند
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
۴- از نشانه های دیگر محبت دنیا مثل ثروتمندی است که بیشتر از احتیاج خود دارد ولی حاضر نیست به دیگران کمک کنه به مال اندوزی میپردازد و یا فقیری که حسرت مال دیگران را میخورد و چنین است ریا کردن و دروغ گفتن
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
پس ما باید از خداوند مهربان بخواهیم که قلب های ما را از محبت دنیا خالی از عشق و علاقه به خودش و معصومین سرشار فرماید
آمین یا رب العالمین🤲
دوستان عزیزم خداوند در قرآن کریم می فرماید : آنگاه که یکی از آنان را مرگ در بر گرفت گفت خدای مرا برگردان تا جبران کنم (سوره مومنون آیه ۹۹)
ولی آن وقت دیگر دیر است پس زودتر به خود آییم و این را هم باید بدانیم که درهای رحمت خداوند همیشه باز است که یکی از آنها در توبه است خداوند توبه کنندگان را دوست دارد به این احادیث توجه فرمایید
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: در قیامت هیچ بنده اب قدم از قدم برنمیدارد و به چند چیز جواب دهد اول آن که عمرش را در چه کارهایی ثبت نموده است ؟دوم جوانیاش را چگونه و در چه را سپری کرده است؟ سوم مالش را چگونه به دست آورده است ؟ چهارم ثروتش را چگونه خرج کرده است ؟
و نیز فرمود : محبوب تر از هر چیز نزد خداوند جوانی است که ار گناه توبه می کند و از پیشگاه الای طلب آمرزش می نماید .
و نیز چنین فرمود : آن کس که ار گناه توبه واقعی کرده مانند کسی است که اصلا گناه نکرده .
و حضرت علی فرمود: به خداوند آنچنان امیدوار باش که اگر با گناهان اهل زمین در پیشگاه او حاضر شوی تو را می بخشد
امام صادق علیه السلام فرمودند : ایام زندگی سه روز است اول روزی که گذشته است و برگشت ندارد دوم روز موجود است که مردم در آن قرار دارند و در اختیار آنهاست و باید آن را غنیمت شمارند و از آن استفاده نمایند سوم فردایی که نیامده و تنها آرزوی آن را در دست دارند
پس بیایید این باقیمانده عمر را به گفته مولایمان امام صادق علیه السلام غنیمت بدانیم و عقب افتادگی های گذشته را جبران کنید به گفته حضرت رسول علیه السلام الله علیه و آله و سلم و وقت تنگ است بارهایتان را ببندید
خب این مبحث هم تموم شد امیدوارم براتون تاثیر گذار باشه در مبحث بلدی میخواهیم به #جهاد_اکبر (مبارزه با نفس ) بپردازیم و خیلی مهمه و باید هممون یاد داشته باشیم پس منتظرمون باشید .
ادامه دارد.....🌺
#خداشناسی
@ghasem_girls
°•○●﷽●○
#ناحلــه🌸
#قسمت_صدو_هفتادو_شش
ریحانه باذوق منتظر بود تا کادویی که با روح الله برای محمد گرفته بودن،باز بشه.
محمد در
جعبه رو برداشت و لبخند زد
و گفت:ای جانم، ممنونم عزیزدلم...
یه دستبند چرمی به رنگ مشکی که وسطش یک سنگ مستطیلی شرف الشمس وصل شده بود و از جعبه بیرون اورد و دور مچ دیگه اش بست
با دقت که نگاه کردم توجه ام به یا زهرایی که روش حک شده بود جلب شد. ریحانه دوباره محمد رو بغل کرد.
ته دلم بهش حسودیم شد. رفتار ریحانه و محمد باهم خیلی خوب بود. میترسیدم دستبندش و از چیزی که من براش خریدم بیشتر دوست داشته باشه. محمد از روح الله هم تشکر کرد و طبق گفته ی من آخرین جعبه که از همه قشنگ تر تزئین شده بود هدیه ی من بود. محمد جعبه رو برداشت و بازش کرد که از اطرافش چندتا ورق باز شد و عکسای کوچیکمون رو که چاپ کرده بودم و به جعبه چسبونده بودم پشت سر هم قرار گرفت .
با لبخند عکس هارو ورق زد و جعبه ی کوچیک تری که وسطش گذاشته بودم رو باز کرد. تا نگاهش به انگشتر داخل جعبه افتاد سرش و بالا گرفت و با لبخند بهمنگاه کرد. انگشتر عقیق سبزی رو که براش گرفته بودم رو از جاش برداشت و تو دستش گذاشت و روی سنگش دست کشید.
دوباره بهم نگاه کرد و گفت:
+خیلی قشنگ و خوش رنگه. ممنونم فاطمه جان
انگشتر ستی که باهاش خریده بودم رو از جیبم در اوردم و تو دستم گذاشتم و نشونش دادم که خندید و گفت:
+واسه من خریدی دلت خواست رفتی واسخودتم گرفتی؟
_نه خیر از اول میخواستم ست بخرم
فقط با لبخند نگاهم کرد و چیزی نگفت.
شمیم انگشترم رو گرفت تا نگاهش کنه.
چند دقیقه که گذشت اسنک هایی که برای شام درست کرده بودم هم آوردیم و دور سفره ی گردمون نشستیم.
تا ساعت یک شب گفتیم و خندیدیم.
اون شب پر ماجرا جزء بهترین شب های زندگیم شد،البته تمام اوقاتی که با محمد میگذشت بهترین لحظات زندگی من بودن.
مهمون ها که رفتن روی مبل ولو شدم و گفتم:
_آخیش خیلی خوش گذشت،نه؟
محمد کنارم نشست وگفت:
+اره. تا حالا کسی اینجوری برامتولد نگرفته بود! بهترین تولدم بود!
_جدی میگی؟
+اره عزیزم.ممنونم بخاطر همه ی خوبی هات!
رفت تو آشپزخونه و ظرف قرص ها رو برداشت.
_چیشده؟
+هیچی،یخورده سرمدرد میکنه دنبال قرصم.
رفتم و ظرف رو از دستش گرفتم.
_صبر کنالان برات دمنوش درست میکنم خوب میشی. چرا سرت درد میکنه؟
+چیزی نیست
دیگه چیزی نگفتم. داشتم دمنوش رو تو قوری میریختم که با یک نایلون توی دستش اومد و کنارم ایستاد.
توجه ای نکردم و نبات رو از کابیت در آوردم که محمد گفت:
+فاطمه
برگشتم عقب و یه کاسه که با پاپیون بسته شده بود جلوی صورتم دیدم
با تعجب از دستش گرفتم و گفتم ؛ این چیه؟
چیزی نگفت ، پاپیونش رو باز کردم و در کاسه رو برداشتم.
با دیدن ترشک داخل کاسه دهنم آب افتاد با خنده گفتم :
_عاشقتم یعنی
+گفتم قهر کردی باهام،خواستم از دلت در بیارم که فهمیدم برام نقشه کشیده بودی.
لواشک ها رو داد دستم که گفتم : وای؟ اناره؟
خندید و گفت :آره
بغلش کردم و گفتم :
_فاطمه فدات شه الهی ،خب پس اگه اینطوریه همیشه قهر میکنم باهات بیای با لواشک از دلم در بیاری .
خندید و گفت:
+خدانکنه، نه دیگه از این خبرا نیست خانومم. دفعه بعد اگه باهام قهر کنی میام انقدر قلقلکت میدم قهر کردن از یادت بره
نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
_ان شالله هزار و بیست و نه سال دیگه کنار من زندگی کنی.
خندید و گفت:
!او چه خبره؟
_از خدا میخوام بهترین ها برات اتفاق بیافته...
محمد؟
+جون دلم ؟
_خداروشکر که به دنیا اومدی خداروشکر که پیدات کردم، خداروشکر که عاشقت شدم و خداروشکر که الان کنار منی .
با خنده گفت :
+نمیخواد دمنوش بزاری دیگه
_چرا؟
+وقتی تو اینجوری نگاهم میکنی، من واسه آرامش به دارو و دمنوش چه نیازی دارم؟*
ادامـہدارد...
نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
🆔 @ghasem_girls
با اینکه عکس رهبر تو اتاق بابام هم بود و کلا احترام خیلی خاصی همیشه براش قائل بود این حجم از عشق و علاقه ی محمد نسبت به رهبرش برام عجیب و غیر قابل درک بود.
عکس و سمت خودش گرفت و با ذوق بیشتری گفت :
+جونم فدات الهی
به من نگاه کرد و ادامه داد:
+فاطمه جان ،به نظرت کجا بزارم،بهتر دیده میشه؟
ایستادم کنارش و بعد از یخورده فکر کردن دیوار روبه روی آشپزخونه رو نشونش دادم که قبول کرد و عکس رو همونجا به دیوار وصل کرد
با عشق بهش نگاه میکرد که آرومگفتم :
_کاش درک میکردم فلسفه ی این عشق رو
خندید و گفت: الان خسته ای بخواب ، بعد برات فلسفه اش رو میگم
_اره پیشنهاد خوبی بود
رفتم کنارش و روی گونه اش و بوسیدم و گفتم :
_خداحافظ
بلند خندیدو گفت
+نه مثل اینکه خیلی خسته ای خداحافظ*
ادامـہدارد...
نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
°•○●﷽●○
#ناحلــه🌸
#قسمت_صدو_هفتادو_هفت
انقدر درگیر تولد محمد بودم که واسه سال تحویل کاری نکردم.
سی اسفند بود و با محمد از ده صبح برای خرید عید اومده بودیم بیرون.
حال و هوای خوب آخر اسفند ماه با حال هوای قشنگ اول زندگی مشترکمون دلیل خوبی بود برای لبخندی که از لبامون کنار نمیرفت.
ساعت دوازده ظهر بود وخیابون ها خیلی شلوغ بود.محمد نایلون دوتا ماهی قرمزی که خریده بودیم رو تو دستش گرفته بودو بهشون نگاه میکرد
+گناه دارن. چرا زود میمیرن؟
_شاید خسته میشن از شنا کردن.
چیزی نگفتم که گفت:
+بیا بریم رو این پله بشینیم یخورده.
رفتیم و کنار پله های یه بانک نشستیم.
نگاهم به آدم هایی بود که با شوق وسایل سفره ی هفت سینشون رو انتخاب میکردن.
پاهام رو از کفشم در آوردم. کلافه شده بودم. با این کفشم خیلی راحت بودم ولی این بار خیلی اذیتم کرد .پاهام درد گرفته بود وهنوز کلی خرید داشتیم و تازه نصف وسایلمون رو گرفته بودیم
چند دقیقه بعد از جامون بلند شدیم و به راهمون ادامه دادیم
دستم رو دور دستش حلقه کردم و کنار هم راه میرفتیم که برای دهمین بار پام پیچ خورد .
+ای بابا باز که پات پیچ خورد. فقط یه بار دیگه این کفشت رو بپوش من میدونم و شما
_محمد باور کن من با این کفش خیلی راحت بودم،نمیدونم چم شده!
+پس آروم تر راه بیا
تا دو ساعت بعدهرچی میخواستیم رو گرفتیم و پیاده به سمت خونه رفتیم.
در خونه رو که باز کردم رفتم و وسط هال ولو شدم
_وای مردم از خستگی
محمد خندید و گفت:
+تا تو باشی نگی پیاده بریم خوش میگذره
_خب دیگه خیلی خوش گذشت فقط خسته شدم
چون از صبح بیرون بودیم و نرسیدم غذا درست کنم،همون بیرون ناهار خوردیم داشتم به عکسایی که با لازانیا و قارچ سوخاری و سیب زمینی سرخ کرده گرفته بودیم نگاه میکردم
یهو گفتم:
_محمد بگو چی شد!
+چی شد؟
_عکسمون رو به اشتراک نزاشتم
اومد و کنارم نشست. چادرم و از سرم برداشت و مشغول تا کردنش شد و گفت:
+خانومم،نزاری بهتره ها
_وا چرا نزارم؟ما که فقط دستمون مشخصه
+میدونم قربونت برم،من واسه ایننگفتم شاید یکی گشنه باشه یا پول نداشته باشه که بره رستوران از این غذا ها بخوره اگه دلش بخواد،ما گناه کردیم
بعد یخورده مکث و فکر کردن به حرفاش گفتم:
_چشم،نمیزارم
+پاشو پاشو لباسات رو عوض کن بریم سفره رو بچینیم تنبل خانوم،چند ساعت دیگه عیده ها
_خسته ام،نمیتونم. دستم وبگیر پاشم
با خنده اومد و دو تا دستم رو گرفت و بلندم کرد.دو طرف گونه هام و کشید
با صدای جیغم از درد، با خنده ولم کرد و رفت طرف میز عسلی کوچیکی که کنج خونه گذاشته بودیم عکس ها و گل رو از روش برداشت پارچه ی ساتن سفید رو از نایلون در آورد و روی میز انداخت
تور آبی فیروزه ای هم در آورد و گفت :
+این رو چطوری بزارم؟
_صبر کن الان میگم بهت
چندتا سوزن ته گرد آوردم و ریختم کف دستش. تور و روی میز گذاشتم و چند جاش و تا زدم و بهش چین دادم و با سوزن ها محکمش کردم. تور و بلند خریده بودم که یک طرفش و روی زمین بریزم .دوتا ماهی قرمزی که توی تنگ کوچیک انداخته بودم رو برداشتم و روی میز گذاشتم. تا ساعت چهار بعد از ظهر مشغول چیدن سفره ی هفت سین بودیم.
کارمون به بهترین شکل ممکن انجام شده بود.
ایستاده بودیم و بهش نگاه میکردیمکه محمد گفت:
+عالی شد ولی یه چیزیش کمه
_همه چیز رو که گذاشتیم،دیگه چیش کمه؟
+یه چیزی که بهش نگاه کنم وجون تازه بگیرم
چیزی نگفتم که با خنده گفت:
+صبر کن الان میام
رفت تو اتاق. روی کاناپه کوچیکمون نشستم.چند دقیقه که گذشت با دست پر برگشت.
توی یه دستش یه تابلوی کوچیک بود
وقتی روی میز گذاشت بهش نگاه کردم که چهره ی رهبر و تو چارچوب قاب عکس دیدم. ابروهام رو از تعجب بالا دادم و به محمد نگاه کردم.
لبخندی زد و با ذوق تابلوی بزرگی که تو دستش بود رو به طرفم چرخوند.
+خودم این عکس رو انتخاب کردم و گفتم روش این شعر رو بنویسن. الان آماده شد.خوشگله نه؟
بازم یه عکس بزرگ از رهبر بود که خیلی زیبا به قاب کشیده شده بود
انقدر با ذوق این چندتا جمله گفته بود که تعجبم رو پنهون کردم و مثل خودش با لبخند گفتم :
_آره خیلی قشنگه
ادامه
با اینکه عکس رهبر تو اتاق بابام هم بود و کلا احترام خیلی خاصی همیشه براش قائل بود این حجم از عشق و علاقه ی محمد نسبت به رهبرش برام عجیب و غیر قابل درک بود.
عکس و سمت خودش گرفت و با ذوق بیشتری گفت :
+جونم فدات الهی
به من نگاه کرد و ادامه داد:
+فاطمه جان ،به نظرت کجا بزارم،بهتر دیده میشه؟
ایستادم کنارش و بعد از یخورده فکر کردن دیوار روبه روی آشپزخونه رو نشونش دادم که قبول کرد و عکس رو همونجا به دیوار وصل کرد
با عشق بهش نگاه میکرد که آرومگفتم :
_کاش درک میکردم فلسفه ی این عشق رو
خندید و گفت: الان خسته ای بخواب ، بعد برات فلسفه اش رو میگم
_اره پیشنهاد خوبی بود
رفتم کنارش و روی گونه اش و بوسیدم و گفتم :
_خداحافظ
بلند خندیدو گفت
+نه مثل اینکه خیلی خسته ای خداحافظ*
ادامـہدارد...
🆔 @ghasem_girls
ببخشید عزیزان
امروز در پست گذاری مشکلی پیش اوند فردا با پنج پارت در خدمت تونیم😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپی زیبا از نمایش قدرت موشکی جمهوری اسلامی ایران
@ghasem_girls
Mohammad Hossein Pooyanfar - Be To Az Door Salam (128).mp3
5.66M
بہ تۅ از دور سݪام...🤚🏻😭
بنام مرد 🇵🇸
بہ تۅ از دور سݪام...🤚🏻😭
به تۅ از دور سݪام حسین جان💔
سلامی بہ ڪر ب و بݪایت....😭
بنام مرد 🇵🇸
به تۅ از دور سݪام حسین جان💔 سلامی بہ ڪر ب و بݪایت....😭
همہ دست بزارین رو سینه به سمت ڪربلا😞
بگین:
السلام علیک یا حسین ابن علی
بنام مرد 🇵🇸
همہ دست بزارین رو سینه به سمت ڪربلا😞 بگین: السلام علیک یا حسین ابن علی
چشماتون رو ببندین😇
خودتون رو تو بین الحرمین تصور کنین😍😭
پشت سرتون علمدار حسین و رو بہ رۅتون گنبد طلای ارباب😭
بنام مرد 🇵🇸
چشماتون رو ببندین😇 خودتون رو تو بین الحرمین تصور کنین😍😭 پشت سرتون علمدار حسین و رو بہ رۅتون گنبد طلا
چشماتۅن رو ڪہ باز می کنین شما هم مثل من دلاتون یکجوری میشه؟؟بهانہ میگیره؟؟؟😭
بنام مرد 🇵🇸
چشماتۅن رو ڪہ باز می کنین شما هم مثل من دلاتون یکجوری میشه؟؟بهانہ میگیره؟؟؟😭
مثل یک بچه سه ساله ای میشین کہ مامان باباش رو گم ڪرده؟؟؟💔
بنام مرد 🇵🇸
مثل یک بچه سه ساله ای میشین کہ مامان باباش رو گم ڪرده؟؟؟💔
می بینی وقتی یک بچہ گم میشه داد میزنہ میگہ مامان....
بابا.........
و زار و زار گریہ میکنه😭
بنام مرد 🇵🇸
می بینی وقتی یک بچہ گم میشه داد میزنہ میگہ مامان.... بابا......... و زار و زار گریہ میکنه😭
حسین جان😢💔....
منم بابام رو گم ڪردم...😔
خۅنم رو گم ڪردم....🥀
اصلا خودم رو هم گم ڪردم...
هععیییی
بنام مرد 🇵🇸
حسین جان😢💔.... منم بابام رو گم ڪردم...😔 خۅنم رو گم ڪردم....🥀 اصلا خودم رو هم گم ڪردم... هععیییی
ارباب...🥀
منم بابام مہدیم رو گم ڪردم😭
میدونی خۅنہ من کجاست؟؟
خۅنہ من اۅنجایی هست ڪہ تویی💔
بنام مرد 🇵🇸
ارباب...🥀 منم بابام مہدیم رو گم ڪردم😭 میدونی خۅنہ من کجاست؟؟ خۅنہ من اۅنجایی هست ڪہ تویی💔
حسین جان....🥀
من خیلی بابام رو اذیت کردم😭
(اینجا رو داشته باش)
من🥺....
وای خدا چقدر گفتنش سخته😫
من😓
سیلی بہ صورت بابام زدم😭😭😭😭
نمیدونم چند بارهااا؟؟😭😭
شاید ۱۰۰بار شاید۱۰۰۰۰بار شاید......
بنام مرد 🇵🇸
حسین جان....🥀 من خیلی بابام رو اذیت کردم😭 (اینجا رو داشته باش) من🥺.... وای خدا چقدر گفتنش سخته😫 من😓
اما هر بار منو بخشیده😓🥀
انقدر زدم زدم زدم😭😭ڪہ نمیدۅنم چیکار کردم با دل و صورتش😭😭