eitaa logo
برادرانه
212 دنبال‌کننده
25.3هزار عکس
10.4هزار ویدیو
320 فایل
حسین برادران پرسش سوالات دینی ومذهبی: @Hossein_baradaranh
مشاهده در ایتا
دانلود
📚بخوانید : پنج شنبه ها . خاطراتی از شهدا 💢 مشغول کار شده بودم و حواسم به حامد نبود. يه باره از روی صندلی افتاد و سرش شکست. سريع بردمش بيمارستان و سرش رو پانسمان کردم. منتظر بودم يوسف بياد و با ناراحتی بگه چرا سهل انگاری کردی؟ چرا حواست نبود؟ وقتی اومد مثل هميشه سراغ حامد رو گرفت. گفتم: خوابيده. بعد شروع کردم آروم آروم جريان رو براش توضيح دادن فقط گوش داد. ❤️ آروم آروم چشم هاش خيس شد و لبش رو گاز گرفت. بعد گفت: تقصير منه که اين قدر تو رو با حامد تنها می ذارم، منو ببخش. من که اصلا تصورِ همچين برخوردی رو نداشتم از خجالت خيسِ عرق شدم. 🌷 برشی از زندگی شهید یوسف کلاهدوز ✍ منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 54 ✔️رسول الله صلي الله عليه و آله : خِيارُ اُمَّتِي المُتَأَهِّلونَ ، و شِرارُ اُمَّتِي العُزّابُ . همسرداران ، بهترين امّت من ، و بى همسران ، بدترين امّت من هستند . ✍بحار الأنوار : ج 103 ص 221 ح 32 . 📎 📎 📎 📎
📚 بخوانید : پنج شنبه ها . خاطراتی از شهدا 💢 در آشپزخونه غرق حال و هوای خودم مشغول کار بودم که محمدرضا با صدای بلند گفت: مادر! نگاه کردم و دیدم دم درب ورودی ایستاده اومد توی آشپزخونه و شروع کرد به چرخیدن دور من و می‌گفت: مادر حلالم کن... مادر حلالم کن. گفتم: آخه چیکار کردی که حلالت کنم؟ ❤️ گفت: وقتی اومدم صداتون کردم متوجه نشدید. بعد با صدای بلند صداتون کردم. حلالم کنید اگه صدایم رو روی شما بلند کردم... 🌷 خاطره ای از زندگی سردار شهید محمد رضا عقیقی ✍منبع: کتاب همسفر تا بهشت 1 ،صفحه 94 ✅رسول خدا صلى الله عليه و آله : مَن أحزَنَ والِدَيهِ فَقَد عَقَّهُما . هر كه پدر و مادر خود را اندوهگين كند، آنان را عاقّ كرده است. ✍كنز العمّال : 45537. 📎 📎 📎 📎
📚 بخوانید : پنج شنبه ها . خاطراتی از شهدا 💢 هفده سالش که شد ازدواج کرد؛ بادخترخاله اش. عروسی شان خانه پدرزنش بود؛ توی برّ بیابان.همه را که دعوت کرده بودند، شده بودند پنج شش نفر. من حلقه نمیخوام... ❤️ موقع خرید حلقه، گفت: من حلقه نمی خوام.چیزی نگفتم.من هم پیش تر گفته بودم که آئینه و شمعدان نمیخواهم.مشهد که رفتیم، برایش به جای حلقه، یک انگشتر عقیق خریدم. گفتم باشه به جای حلقه.بعد از شهادت ناصر، وسایلش را برایم آوردند.انگشتر عقیقش هنوز خونی بود. 🌷 برشی از زندگی شهید محمد بروجردی 📚 منبع:کتاب یادگاران، ج 12 کتاب شهید بروجردی، ص 6 💝پيامبر صلي الله عليه و آله : خَيْرُ النِّـكاحِ اَيْسَرُهُ؛ بهترين ازدواج آسان ترين آن است. ✍نهج الفصاحه ، ح 1507 📎 📎 📎 📎
📚 بخوانید : پنج شنبه ها . خاطراتی از شهدا 💢 گفتند: « اسم من حسن باقری نیست، من غلام حسین افشردی هستم. به خاطر این که از نیروهای اطلاعاتی جنگ هستم مرا به نام حسن باقری می شناسند.» این اولین صداقتی بود که از ایشان دیدم و روی من خیلی اثر گذاشت. 🔹 من هم از علاقه ام به كار در ستاد جنگ گفتم. گفتم در این شرایط و تا زمانی كه جنگ هست باید كار كنم. اعتقاد زیادی هم به این ندارم كه حضور زن فقط در خانه خلاصه شود. پاسخ ایشان چه بود؟ ❤️ به من گفت: شما حتی نباید خودتان را محدود به این جنگ بكنید. انقلاب موقعیتی پیش آورده است كه زن باید جایگاه خودش را پیدا كند. باید به كارهای بزرگ تری فكر كنید. احساس من این بود كه ایشان این حرف ها را از روی اعتقاد می گفت. 🌷 راوی:همسر شهیدحسن باقری ✍منبع: یادگاران 16 کتاب رهنمون، صفحه 77 ✔️امام على عليه السلام : مَنْ تَحَرَّى الصِّدْقَ خَفَّتْ عَلَيهِ المُؤُنُ؛ هر كس صداقت و راستگويى پيشه كند، بار زندگى براى او سبك مى شود. تحف العقول، ص 91 📎 📎 📎 📎
📚بخوانید : چهارشنبه ها . داستان هایی از علما 💢 یک روز جمعه خدمت آقای بهشتی رسیدیم و گفتیم: یکی از مقامات سیاسی خارجی به تهران آمده، از شما تقاضای ملاقات کرده است. ایشان نپذیرفت و گفت: من این ملاقات را نمی پذیرم، مگر اینکه امام رحمت الله علیه به من تکلیف بفرمایند، 👈 ولی اگر ایشان این تکلیف را نمی کنند، نمی پذیرم؛ چون برای خودم برنامه دارم و امروز که جمعه است، متعلق به خانواده من است. در این ساعات باید به فرزندنم دیکته بگویم و در درس های به آنها کمک کنم به کارهای خانه برسم؛ چون روز جمعه من، مخصوص خانواده است. 📚 سیره شهید دکتر بهشتی، نشر شاهد، ص۷۰ ❤️پيامبر صلي الله عليه و آله : أطرِفُوا أهلِيكُم كُلَّ يَومِ جُمُعَةٍ بِشَى ءٍ مِنَ الفاكِهَةِ و اللَّحمِ حَتَّى يَفرَحوا بِالجُمُعَةِ ؛ هر جمعه مقدارى ميوه و گوشت به خانواده خود تحفه دهيد تا از (آمدن) جمعه شاد شوند . كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 423 . 📎 📎 📎 📎
📚 بخوانید : پنج شنبه ها . خاطراتی از شهدا 💢 برخلاف تصور خیلی ها، محمد قید امتحان را زد و دنبال مریضی مادرش را گرفت تا اینکه مادر بستری شد. یک ماه و نیم به مادرش رسیدگی کرد رفته بود ویلچر گرفته بود تا مادر را در حیاط بیمارستان بگرداند. ❤️ بارها مادر را روی دوش گذاشته و از پله های بیمارستان آورده بود پایین! به مادرش خیلی احترام می گذاشت. 🌷 برشی اززندگی شهید محمد گرامی 📚 منبع : همسفر شقایق، صفحه 264 ✅پيامبر صلي الله عليه و آله: قيلَ: يا رَسولَ اللّه ِ، ما حَقُّ الْوالِدِ؟ قالَ: اَنْ تُطيعَهُ ما عاشَ. قيلَ: و ما حَقُّ الوالِدَةِ؟ فَقال: هَيْهاتَ، هَيْهاتَ، لَوْاَ نَّهُ عَدَدَ رَمْلِ عالِجٍ وَ قَطْرِ الْمَطَرِ اَيّامَ الدُّنْيا قامَ بَيْنَ يَدَيْها ما عَدَلَ ذالِكَ يَوْمَ حَمَلَتْهُ فى بَطْنِها. گفته شد: اى رسول خدا! حقّ پدر چيست؟ فرمودند: تا وقتى زنده است از او اطاعت شود. گفته شد: پس حقّ مادر چيست؟ فرمودند: هرگز! هرگز! اگر كسى به اندازه ريگ هاى پراكنده بيابان و به عدد قَطرات باران در طول دنيا در خدمت مادر بِايستد، نمى تواند حقّ يك روز را كه مادر، او را در شكمش حمل كرده است، ادا كند. ✍عوالى اللآلى، ج 1، ص 269، ح 77. 📎 📎 📎 📎
📚 بخوانید : پنج شنبه ها . خاطراتی از شهدا 💢 شب حمله همه ی پیشانی بندها رو ریخته بود به هم... دنبال یه پیشانی بند می گشت که روی اون نوشته باشه یا فاطمه الزهرا علیها السلام بچه ها گفتند: یکی اش رو بردار دیگه، مگه فرقی می کنه؟ ❤️ محمد جواب داد: من مادر ندارم. دلم خوشه که وقتی شهید شدم، حضرت زهرا علیها السلام بیایند بالای سرم و برام مادری کنن... 🌷 خاطره ای از زندگی شهید محمد ابراهیمیان 📚 منبع: کتاب زندگی به سبک شهداء، ص 349 🔗 https://btid.org/fa/photogallery/194771 ✔️الإمامِ الصادِق عليه السلام لِفاطِمَةَ سَلامُ اللّه ِ عَلَيها تِسعَةُ أسماء عِندَ اللهِ عزّ و جلّ ; فَاطِمَةُ وَ الصِّديقَةُ و المُبارِكَةُ و الطّاهِرَةُ و الزَّكيَّةُ و الرَّضيَّةُ و المَرضيَّةُ والُمحَدَّثَةُ و الزَّهراءُ .; فاطمه عليها السلام ، در نزد خداوند عزّ و جلّ نُه اسم دارد ; فاطمه ، صدّيقه ، مباركه ، طاهره ، زكيّة ، رضيّه ، مرضيّه ، مُحدِّثه ، و زهراء .; الأمالي للصدوق : 474 / 18 . 📎 📎 📎 📎 📎 📎 📎 📎
❣️ 💢 شهید سلیمانی کار را برای خدا می‌کرد، تظاهر نداشت، لاف‌زنی نداشت؛ اوّلین پاداش دنیایی‌ای که خدای متعال به این اخلاص او داد، همین تشییع دَه‌ها میلیونی بود. 🔹 این تشییع، اوّلین جزای اخلاص او در دنیا بود.حالا جزای آخرت که به جای خود محفوظ؛این رواج اسم شهید سلیمانی و رواج شخصیّت او،یاد او و نام او در دنیا، جزای دنیوی [او بود]. 📚 بیانات مقام معظم رهبری،1400/10/11 🔗 https://btid.org/fa/photogallery/196203 📎 📎 📎 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه های علمیه 🌐 btid.org
❣️ 💢 شهید سلیمانی، واقعاً مظهر تلاش بود. کار خستگی‌ناپذیر، همراه با شجاعت، یعنی کاری که کار معمولی نیست، احتیاج به شجاعت و شهامت دارد و متکی به عقلانیت است؛ هم شجاعت، هم عقلانیت، هر دو تحسین‌ّبرانگیز، با تدبیر. 🔹 کاملاً امکانات دشمن را هم می‌شناخت، اما در عین حال با کمال شهامت و قدرت وارد میدان میشد. از دشمن بیم نداشت و راهِ‌کار را انتخاب می‌کرد با تدبیر. 📚 بیانات مقام معظم رهبری،1400/10/11 🔗 https://btid.org/fa/photogallery/196058 📎 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه های علمیه 🌐 btid.org
📚 بخوانید : پنج شنبه ها . خاطراتی از شهدا 💢 به مادرش می‌گفت ... مامانی. پشت تلفن، لحنش را عوض می‌کرد و با مادرش مثل بچه‌ها حرف می‌زد. ❤️ گاهی وقت‌ها مادرش که می‌آمد دَم در شرکت، می‌رفت دودقیقه مادرش را می دید و برمی گشت،حتی اگه جلسه بود. بچه ها تعریف می کردند زمان دانشجویی، دکتر هم می خواست برود با مادرش می رفت. بهش می گفتیم...بچه ننه. 📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 13 🌸پيامبر صلي الله عليه و آله : الجَنَّةُ تَحتَ أقدامِ الاُمَّهاتِ . بهشت زير قدم هاى مادران است . . ميزان الحكمه ، ح 22691 . 📎 📎 📎 📎
📚 بخوانید : پنج شنبه ها . خاطراتی از شهدا 💢 برای عروسی هیچ هدیه ای نگرفتیم. فکر کردیم که چرا باید بعضی از وسائل تجملی وارد زندگی مون بشه؟ تمام وسایل زندگی مون دو تا موکت، یه کمد، یه ضبط صوت، چندتا کتاب و یک اجاق گاز دوشعله کوچک بود. با همدیگه قرار گذاشتیم فقط لوازم ضروری مون رو بخریم، نه بیشتر... 🌷 خاطره ای از زندگی سردار شهید مهدی باکری ✍منبع:کتاب شام عروسی، ص51 ✔️پيامبر صلي الله عليه و آله : خَيْرُ النِّـكاحِ اَيْسَرُهُ؛ بهترين ازدواج آسان ترين آن است. ✍نهج الفصاحه ، حدیث 1507 📎 📎 📎 📎
📚 بخوانید : پنج شنبه ها . خاطراتی از شهدا 💢 امین روزها وقتی از اداره به من زنگ می‌زد و می‌پرسید چه می‌کنی؟ اگر می‌گفتم کاری را دارم انجام می‌دهم می‌گفت: نمی‌خواهد! بگذار کنار، وقتی آمدم با هم انجام می‌دهیم. 👈 می‌گفتم: چیزی نیست، مثلاً فقط چند تکه ظرف کوچک است. می‌گفت: خب همان را بگذار وقتی آمدم با هم می‌شوریم، مادرم همیشه بهش می‌گفت: با این بساطی که شما پیش می‌روید همسر شما حسابی تنبل می‌شود! ❤️ امین جواب می‌داد: نه حاج خانم! مگر زهرا کُلفَت من است؟ زهرا رئیس من است. به خانه که می‌آمد دست‌هایش را به علامت احترام نظامی کنار سرش می‌گرفت و می‌گفت: سلام رئیس 🌷 روایت همسرشهید امین کریمی 📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 56 📎 📎 📎 📎