eitaa logo
- بارانا|ʙᴀʀᴀɴᴀ ؛🇵🇸
356 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
195 ویدیو
10 فایل
ز شوق آفتاب طلعت تو شدم چون ذره سرگردان، کجایی؟ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #عطار_نیشابوری🌱. شـ‌روع:¹⁴⁰²/⁸/² - مـحتـ‌وایِ اینجا؟ دلی✨🌿 - پشت پـرده ^^ ↓ https://eitaa.com/poshtpardehbarana یک صلوات برای امام زمان(عج) بفرست💚:)
مشاهده در ایتا
دانلود
- بارانا|ʙᴀʀᴀɴᴀ ؛🇵🇸
_
کـوتـاه ولـی دلـنشین.. هیـچکس پـ‌شت آدم نیست فقط خدا هست که پشت شما می‌ایستد. 🌱 | بارانا:)❤️‍🩹 |
‌مۍگفت : قبل‌ازشوخی نیت‌ تقرّب‌ کن وتوی دلت‌ بگو : دل‌ یه‌ مؤمنُ‌ شاد میکنم ، قربةاِلےاللّٰھ . این‌شوخیاتم‌میشه‌عبادت'!- - شھیدحسین‌معزغلامی'!.‌ ‌ 💚✨ | بارانا:)❤️‍🩹 |
"شهیدی که بعداز۱۷سال زنده شد" 💠طولانیه اما حیفه نخونین.بخونین ببینین مدیون چه کسانی هستیم؟😔 اتفاقی جالب در تفحص یک شهید... 🔹می گفت:اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.علیرغم مخالفت شدید خانواده و بخاطر عشقم به شهداء حجره پدر را ترک کردم و به وهمراه بچه های تفحص لشکر۲۷ محمد رسول الله (ص)راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم. یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم. یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.  سفره ساده ای پهن می شد اما دلمان،از یاد خدا شاد بود و زندگیمان،با عطر شهدا عطرآگین.تا اینکه... 🔹تلفن زنگ خورد وخبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.آشوبی در دلم پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم. نمی خواستم شرمنده اقوامم شوم.با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم. 🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان وپلاک شهیدی نمایان شد. شهیدسیدمرتضی‌دادگر...🌷 فرزند سید حسین اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من.... 🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم  و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده شهید،به بنیاد شهید تحویل دهم. 🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد،دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم. 🔹"این رسمش نیست با معرفت ها...ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم....راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده خانواده مان شویم. گفتم و گریه کردم. 🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید...» 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.هرچه فکرکردم،یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.با خودم گفتم هرکه بوده به موقع پول را پس آورده،لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.به قصابی رفتم.خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم: 🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.به میوه فروشی رفتم،به همه مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سرزدم،جواب همان بود.بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.گیج گیج بودم.خرید کردم و به خانه برگشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ 🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته با چشمان گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه  می کرد. 🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد:خودش بود. بخدا خودش بود.کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم.مثل دیوانه ها شده بودم.عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.  می پرسیدم:آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز...؟ 🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم.مثل دیوانه هاشده بودم.به کارت شناسایی نگاه کردم، 🔹شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین.. اعزامی از ساری.. وسط بازار ازحال رفتم. 🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون ✨ | بارانا:)❤️‍🩹 | ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
- بارانا|ʙᴀʀᴀɴᴀ ؛🇵🇸
_
•شهید دانشجو معلم محمد مهدی نقیبی: شما ای معلم عزیز، بکوشید که امانت گرانبهایی که در دست شماست و آن انسان است به نحو احسنی پرورش دهید و از آنها علی ها و عمار ها یاسر ها و حرها و سلمان ها بسازید. ✨ | بارانا:)❤️‍🩹 |
- بارانا|ʙᴀʀᴀɴᴀ ؛🇵🇸
_
سوره‌ی ‌نساء و نور را، سرمشقِ زندگیِ خود قرار دهید... محرم و نامحرم را مقید باشید، زیـنب وار عمل کنید،☁️🌱 که حجاب و پاکدامنیِ شما کوبنده‌تر از خونِ شهیدان ‌است!(: -شهید‌جوادمهر‌افشان 🫀 ✨ | بارانا:)❤️‍🩹 | ‌‌‌
- بارانا|ʙᴀʀᴀɴᴀ ؛🇵🇸
_
عزت‌دست‌خداست 🌿. وبدانیداگرگمنام‌ترین‌هم‌باشید؛ ولۍنیت‌شمایار‌؎مردم‌باشد مۍبینیدخداوندچقدرباعزت ، وعظمت‌شمارادرآغوش‌مےگیرد((: ‹شھید‌حاج‌قاسم‌سلیمانے› ✨🌱 | بارانا:)❤️‍🩹 |
- بارانا|ʙᴀʀᴀɴᴀ ؛🇵🇸
_
-میگفت براۍشهادت‌‌ورفتن‌‌تلاش‌نکنید! براۍرضای‌خداکارکنیدوبگویید: خدایا! نہ‌برای‌بهشت،‌ونه‌برای‌شهادت..! اگرتو،مارادرجهنمت‌‌بیندازی ولی‌ازماراضی‌‌باشی براےماکافیست...!🕊 🌿 ✨ | بارانا:)❤️‍🩹 |