eitaa logo
بدون سانسور🇮🇷
142.4هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
7.9هزار ویدیو
115 فایل
ما اجازه تکرار تاریخ را نخواهیم داد/ما تاریخ را به سرانجامش می‌رسانیم مطالب ما تک پست نیست، پنل موضوعی است takl.ink/bdon_sansor "اُنظُر الي ما قالَ و لا تَنظُر الي مَن قالَ" ن.ت: نکته تحلیلی #تبلیغات👇 #نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
بدون سانسور🇮🇷
🔴مداح روضه‌ی امروز ما، یک مادر بود... باید اهل صبر باشی، تا تحمل شنیدن روایت خانواده شهدای کرمان رو
🔴داغ کرمان رو تحمل کردن صبر می‌خواهد، که من حدم پر شده امشب از کرمان خارج می‌شوم، تا هر روز چندبار نمیرم... دوباره برخواهم گشت... باید برای این مردم، بیشتر مُرد...
بدون سانسور🇮🇷
🔴 #شجره_طیبه ▪️موضوع #انصارالله پیش آمد احساس کردم شاید دوستان از ریشه این شجره طبیه بی‌اطلاع باشند
🔴ارتش یمن: تمام منافع آمریکا و انگلیس اهداف مشروعی برای نیروهای مسلح ما هستند شورای عالی سیاسی یمن: 🔹تمام منافع آمریکا و انگلیس اهداف مشروعی برای نیروهای مسلح یمن در واکنش به تجاوز این دو کشور هستند. 🔹این حمله در راستای حملات متجاوزانه آمریکا به نیروی دریایی یمن و تجاوز صهیونیستی علیه غزه است. 🔹این تجاوز تهدید کننده واقعی صلح و امنیت بین‌المللی است و منطقه را در معرض خطرات واقعی قرار می‌دهد. ✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇 @BDON_SANSOR
بدون سانسور🇮🇷
🔴مداح روضه‌ی امروز ما، یک مادر بود... باید اهل صبر باشی، تا تحمل شنیدن روایت خانواده شهدای کرمان رو
🔴می‌گفت با روایت‌هایی که از خانواده شهدا نقل می‌کنی آتش به قلبمان میزنی، آن یکی می‌گوید من اگر یک مورد از خانواده شهدا را گذری ببینم، می‌میرم آن یکی، جور دیگر می‌گوید و دیگری هم می‌گوید بعد از دیدارها روضه بگیرید، تا سبک شوید. شاید نگران قلبمان است و این مردن‌های روزانه... راستش همه این‌ها و دیگری‌ها، نمی‌دانند که من هنوز از ننوشته‌ام، از آن مرد که شبیه کوهی که می‌خواهند متلاشی‌اش کنند، از درون ترک خورده بود. اما خب کوه است و می‌خواست استوار بماند. اما از دید چشمانِ منِ روایت‌گرِ نکته‌سنج نمی‌توانست مخفی‌اش کند و نمی‌دانند که من دقیقا همان لحظه شکستم... نمی‌دانند وقتی آن مرد حرف می‌زد، دست روی پای حسین گذاشته‌ام. -حسین دوربین رو بگیر. -چرا؟ -من دیگر نمی‌توانم در قاب دوربین به چشمان آن مرد نگاه کنم. حسین دوربین را گرفت و من شکستم، رو به بیرون نه، رو به درون شکستم. آن‌یکی هنوز حتی نمی‌داند که آن لحظه، شاید سکته‌ی نیم بندی هم زده باشم و صدای شکستنم چشمان قرمز و اشکبار حسين را از تعجب به درشت‌ترین حالت ممکن‌ش رسانده است و نگران شده است نمیدانم کی توان نوشتن درباره‌ی آن مرد را خواهم داشت، اما می‌دانم مثل همین الان که روی صندلی عقب ماشین، ریز ریز به یاد آن مرد گریه می‌کنم و ذره ذره محو می‌شوم تا همراهان بیشتر از این اذیت نشوند، آن روز هم به قول کرمانی‌ها گریه خواهم شد. لحظه آخر بغلش کردم و گفتم گلزار برو و خالی کن این داغ مردشکن را و آن نگاهی که خیره شد و آن آه غم‌بار ... ✍سید بدون سانسور 22 دی 1402 ✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇 BDON_SANSOR
🔴امشب رزقمون بود بمونیم کرمان یار رو پیدا کردم رفقا شهید سیدعابد منصوری ناشنوا و معلول عاشق مادرش بود سال قبل مادرش فوت شد و بی‌تاب بود برادرش چند وقت بعد از فوت مادر، در روز مادر فوت شد خودش هم امسال در روز مادر شهید شد راستی سالگرد برادرش، چند روز دیگه است، روز پدر فیلم کامل رو بدون هيچ برشی، منتشر می‌کنیم با این شهید ۴۳ ساله‌ی خوش قلبِ خاص، تا انتهای افق پرواز خواهید کرد... ✍سید بدون سانسور ✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
بدون سانسور🇮🇷
🔴امشب رزقمون بود بمونیم کرمان یار رو پیدا کردم رفقا شهید سیدعابد منصوری ناشنوا و معلول عاشق مادرش ب
🔴اومدیم شهدای گمنام کرمان، خواستم از شهدای گمنام بنويسم اما فکر سیدعابد رهایم نمی‌کند👇
بدون سانسور🇮🇷
🔴امشب رزقمون بود بمونیم کرمان یار رو پیدا کردم رفقا شهید سیدعابد منصوری ناشنوا و معلول عاشق مادرش ب
🔴بعد از دیدار با خانواده شهید، زیارت شهدای گمنام رفتن می‌چسبد... اصلا دور و بر شهدا چرخیدن، خودش عالمی دارد خانواده روایت می‌کنند، به قول کرمانی‌ها گریه می‌شوی اما همون لحظه، خاطره‌‌ی جذابِ شهید، چهره‌ات را بشاش می‌کند خانواده‌ی شهید می‌بینند چهره‌ات، در آنی، از اشک به لبخند تغییرِ حالت داده است پس روایت‌شان می‌رود سمتِ خاطراتِ حالِ دل کوک کن... با لبخند هم می‌گویند خوب هم می‌گویند... آن‌ها مشغول گفتن خاطرات شهیدشان هستند اما خیال من در فضای خانه‌‌ی شهید شناور می‌شود شاید احساس حضور می‌کنم یاد شمای مخاطب و بیماران خانوده و دوستانم می‌افتم یاد محمدجواد ۷ساله می‌افتم که پنجشنبه قرار است، برود نجف، برای طلب شفا یاد علی‌اصغر یک ماهه می‌افتم که در nicu بستری است یاد همه شمایی می‌افتم که التماس دعا داشتید... به مجتبی نگاه می‌کنم و با اشاره می‌فهمانم که شاید اينجا همان نقطه‌ی وصل است منزل شهید سیدعابد را می‌گویم، که اينجا کنار مزار شهدای گمنام هنوز به او فکر می‌کنم... نمی‌دانم شاید همین لحظه که در مزار شهدای گمنام کرمان، همراه حسين و مجتبی قدم می‌زنم، سیدعابد پیش مادر، پدر، برادر خودش و پدر و مادر حاج قاسم که همیشه می‌رفت روستای قنات ملک، تا روح حاج قاسم که به قول سیدعابد، حتما پیش مادرش هست را شفیع کند که او را ببرد بهشت، پيش مادرش، باشد... آری! شاید سیدعابدِ شهیدِ ما، امشب خودش و حاج قاسم کنارِ پدر و مادرهایشان، دورهمی گرفته‌اند در بهشت، دقیقا همان‌جور که خودش تعریف می‌کرد و دوست می‌داشت... ✍سید بدون سانسور ✅بدون سانسور👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794