درس عبرت
یکی از روحانیون در خاطراتش می گوید: روزی در خیابان می رفتم که مرد جوانی نزدیکم آمد و گفت: حاج آقا! من یکی از ارادتمندان شما هستم و عاشق منبرهای شما. بارها نیت کرده ام، سینه ی شما را ببوسم.😁
گفتم : این چه حرفی است، من قابل این حرف ها نیستم. خلاصه از او اصرار و از من انکار. در نهایت گفتم: اگر می خواهی ببوسی، لا اقل صورتم را ببوس.😁
🔶 جوان گفت: حاج آقا! به هیچ وجه نمی شود، من باید سینه ای را که علوم آل محمد ( ص) از آن، تراوش می کند. ببوسم من هم با اکراه قبول کردم. جوان تشکر کنان از من دور شد.
🔴 پس از دقایقی دست بردم به جیب بغل قبایم تا با نگاه به ساعتم بدانم ساعت چند است. با تعجب دیدم که آن جوان، ساعت بغلی مرا دزدیده است!🤦♂
📩 هزار و یک حکایت عبرت انگیز حکایت ۸۷۳ ص ۶۵۲
#حوزه
#طلبگی
#روحانیت
🇮🇷 مسافر ۱:۲۰
@mosafere_yeko_bist
@mosafere_yeko_bist
┅═══🍃✼📖✼🍃═══┅