eitaa logo
بيت الشـھـ🥀ــدا مدافعان حرم ولایت
375 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
5.9هزار ویدیو
190 فایل
به‌بیـت‌الشـھــ🕊ـــد🥀 مدافعان حرم ولایت خۅش‌آمـدید با شرکت درچله ها ومتوسل شدن به چهارده معصوم(ع) وشهدای والامقام به درجات معنوی خود سازی برسیم👌 حضور شما در این کانال اتفاقی نیست❣️ پیام ناشناس harfeto.timefriend.net/16801975906730 @BEIT_Al_SHOHADA
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشـھــ🕊ـــدا🥀 و الصدیقین نهمین چله ی کانال بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت 1402/12/14 💫 امروز "دوشنبه" متعلق است به امام حسن مجتبی(ع)🌺 وامام حسین (ع)🌺 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی 🌷⃟ *صلي اَللَّهِ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه 📌 "بیست و ششمین" روز از چله دور نهم با 100🌺صـــــلـوات _ زیارت عاشورا 💫و دعای فرج💫 متوسل میشویم به چـهـارده معصــوم (ع) و شهید امروز "شهید احمد شجاعی باغینی " 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معرفی شهید امروز: شهید احمد شجاعی باغینی 💐🕊🌺💐🕊🌺💐🕊🌺💐 نــام :احمد نـام خـانوادگـی :شجاعی باغینی نـام پـدر : حسن تـاریخ تـولـد : 1320/08/07 مـحل تـولـد: کرمان سـن :45 سـال تاریخ شـهادت :1365/10/29 محل شهادت: شلمچه مزار: گلزار شهدای مسجد صاحب الزمان کرمان 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌤زندگینامه شهید والامقام احمد شجاعی باغینی: 💐احمد شجاعی باغینی فرزند سکینه و حسن شجاعی ، در آبان 1320 در شهر کرمان -باغین به دنیا آمد . 💐پدرش به کار کشاورزی اشتغال داشت .دوران کودکی و نوجوانی را در راه علم و دانش سپری نمود .تحصیلاتش را تا پایان دوره متوسطه در رشته ریاضی به پایان رسانید. پس از آن ، در سال 1340به خدمت سربازی در روستای استخروییه در حومه شهر باغین اعزام گردید. 💐 از همان زمان مبارزاتش را علیه رژیم ظالم پهلوی آغاز کرد . پس از پایان خدمت سربازی وارد آموزش و پرورش شد . علی رغم شغل معلمی ، تحصیلاتش را تا سطح فوق دیپلم در رشته دبیر فنی مکانیک ادامه داد و در سال 1351,ازدواج نمود . از وی یک پسر و سه دختر به یادگار مانده است. 💐بعد از پیروزی انقلاب اسلامی از طرف آموزش و پرورش به جهاد سازندگی کرمان در سمت معاون مالی و اداری مامور شد. علاوه بر شغل معلمی و معاونت مالی و اداری جهاد سازندگی ، به عنوان مدیر کاروان حج و زیارت نیز فعالیت می نمود. 💐حاج احمد با حجم زیاد فعالیتهای سیاسی و انقلابی حضورش در خانواده کمتر احساس می شد . به طوری که همسرش نقل میکند او را کمتر در خانه می دیدم . وی با شناسایی افراد فقیر در باغین شبانه مقداری آذوقه به صورت ناشناس جلوی در خانه ها آنان می گذاشت. 💐حاج احمد که علم و عمل را به هم آمیخته بود ، در لباس مقدس بسیج به مدت یازده ماه متناوب در جبهه های جنگ حضور پیدا کرد. 💐 ایشان در جبهه به خستگی ناپذیری معروف بود. سرانجام در عملیات کربلایی پنج در ساعت 10صبح روز دوشنبه 29دی ماه سال 1365 در منطقه شلمچه پس از یک روز تشنگی و گرسنگی به هنگام آوردن مهمان و تجهیزات نظامی ، از ناحیه گلو ، هدف اصابت ترکش خمپاره شصت قرار گرفت و در سن 45سالگی از عمری تلاش و مجاهدت به شهادت رسید. پیکر مطهر ایشان در گلزار شهدای مسجد صاحب الزمان کرمان آرام گرفت. 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(کتاب خستگی ناپذیر) : این کتاب شرح حال و تلاشهای خستگی ناپذیر شهید معلم حاج احمد شجاعی است که توسط محمد دانشی گردآوری و محمدحسین طاهری آن را ویراستاری نموده است. کتاب خستگی ناپذیر توسط انتشارات گرا در سال 1391 و با تیراژ 3000 نسخه به چاپ رسیده است. 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نحوه شهادت 🌺یدالله حیدرپور همرزم شهید: در عملیات کربلای پنج مشغول کندن سنگر بودیم. به خاطر عملیات، از شب قبل هیچگونه آب و غذایی نخورده بودیم. در این حالت مهمات‌مان هم تمام شد. گفتم: «من می‌روم و مهمات می آورم.» گفت: «نه. تو بمان. من خودم می روم.» مدتی گذشت، اما نیامد. وقتی دیدم دیر کرد، به دنبالش رفتم. پس از طی مسیرش دیدم حاج احمد با اصابت خمپاره‌ی 60 به گلویش مانند آقا اباعبدالله الحسین (ع) با لبی عطشان به لقای حق شتافته و به خیل شهدا پیوسته است. وعده حق 🌺محمدحسین شجاعی خواهرزاده شهید: حاج احمد عضو تیپ عملیاتی (ذوالفقار) لشکر 41 ثارالله بود. شب 29 دی ماه 1365 رادیو اعلام کرد تیپ وارد عملیات شده است. ساعت 10 صبح روز بعد به تلفنخانه‌ شهرستان محل خدمتم مراجعه کردم تا با خانه تماس بگیرم و احوال حاج احمد را بپرسم. هر چه سعی کردم و به ذهنم فشار آوردم، شماره تلفن خانه‌مان یادم نیامد. خیلی نگران شدم؛ برای همین تفالی به قرآن زدم؛ این آیه آمد: «الیه مرجعکم جمیعا وعدالله حقا»، با اطمینان متوجه شهادت حاج احمد شدم. 🥀روحش شاد ویادش گرامی🥀 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩هم نوا برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🕯✨100🌺صـــــلـوات _ زیارت عاشورا 💫 دعای فرج💫 به نیت چـهــــارده معصــوم (ع) و شهید حاج احمد شجاعی باغینی✨ 📀فایل صوتی زیارت عاشورا https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/36776 💿فايل صوتی به همراه متن دعای فرج الهی عظم البلا با صدای علی فانی https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/8906 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت ۶۰ فصل سیزدهم: تازه عروس قسمت دوم چند هفته‌ی بعد، نمازجمعه را که خواندم، رفتم خانه‌ی سکینه خانم، همسایه محله شمشیری. چای و میوه خوردیم و از گذشته با هم حرف زدیم. دیدم حرفش را قورت می‌دهد، مِن‌مِن می‌کند و سرگردان است. - سکینه خانوم جان! چرا خودت رو قلقلک میدی؟ حرف آخرت رو اول بگو ببینم چی می‌خوای بگی! - باشه میگم. اگه حاجی بخواد زن دوم بگیره، تو چی‌کار می‌کنی؟! مخالفت می‌کنی؟ خندیدم و گفتم: «نه، چرا مخالف باشم. دیگی که برای من نجوشید، می‌خوام سر...» - از ته دل میگی؟! یعنی هیچ کاری نمی‌کنی؟ بلایی سر حاجی و عروسش نمیاری؟ - از ته دلم میگم. فقط به من و بچه‌هام کاری نداشته باشه. چه بلایی خواهر؟! آرزوی خوشبختی برای عروس خانوم می‌کنم. این مرد دوتا بچه‌ش شهید شدن. شاید کنار من آرامش نداره، بره با هرکی که آرومه زندگی کنه. کاری باهاشون ندارم. - بعید می‌دونم بتونی تحمل کنی زهرا! دروغ میگی! - حالا می‌تونم یا نمی‌تونم چاره چیه؟! چرا ان‌قدر سؤال‌پیچم می‌کنی؟ چیزی شنیدی؟ - زهرا! فکر کنم رجب آقا زن گرفته. تو مراسم ختم پدر شهید قدرتی، خانوما درباره حاجی و زنش حرف می‌زدن. - مبارکه! ان‌شاءالله خوشبخت بشن. چادر منو بیار می‌خوام برم، دیرم شده. دلم لرزید، ولی به روی خودم نیاوردم. در طول مسیر، داخل اتوبوس دعای توسل خواندم. گفتم: «اگه این خبر درست باشه، رجب خیلی بی‌معرفته! مزد زحمات من این نبود.» حسین کلید را در قفل چرخاند و در خانه را باز کرد. وارد اتاق که شدم، همان جلوی در خشکم زد. همه‌جا به‌ هم ‌ریخته بود؛ مثل اینکه دزد آمده بود. بعضی از وسایل را برده بودند. رفتم داخل زیرزمین را نگاه کردم. فرش دستباف نُه متری را هم برده بودند. چادر سر کردم و رفتم خانه‌ی وجیه‌الله. هوا تاریک شده بود. قبل از اینکه حرفی بزنم، گفت: «می‌دونم چی می‌خوای بگی زن‌ داداش! بشین تا برات بگم چرا خونه‌ت به هم ریخته. ناراحت نشو! داداش زن گرفته. عروسش رو آورده بود خونه. اومد یه کم وسیله از خونه‌ی تو برداشت و برد. مثل اینکه چند تا تیکه هم از تو محل خریده. کاسبایی که منو می‌شناختن بهم گفتن.» - مبارکش باشه! زن گرفته، چرا وسایل خونه‌ی منو برده برای خانوم؟ - زن داداش! حالا کاریه که شده. خودت رو ناراحت نکن! بهترش رو می‌خری ان‌شاءالله. - چشم! خودم رو ناراحت نمی‌کنم. وجیه‌الله! چی میگی؟! من این زندگی رو با بدبختی جمع کردم. صبح تا شب در و دیوار خونه‌ی مردم رو دستمال کشیدم. سرما و گرما، صبح و شب کلفتی می‌کردم تا تونستم این چهارتا وسیله رو بخرم. نذاشتم کسی بفهمه تو خونه‌م چی می‌گذره! بچه‌هام سر گرسنه زمین گذاشتن. مزد من این بود؟! داداشِ شما اگه خیلی مَرده از جیب خودش خرج کنه، نه اینکه زندگی منو جمع کنه بره خوش‌گذرونی. بگو ببینم خونه‌ش کجاست؟! - به شرطی آدرس رو بهت میدم که شر راه نندازی! - من اهل شرّم؟ اگه بودم که الان این وضع زندگیم نبود. بعد از این‌همه سال منو نشناختی؟! آدرس رو بده. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🎁 @BEIT_Al_SHOHADA 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat 🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش رو به بالا قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید 📙
قسمت ۶۱ فصل سیزدهم: تازه عروس قسمت سوم به حسین گفتم: «تو همین جا بمون تا من برگردم.» دو سه‌تا مشت به در آهنی بزرگ زدم. پیرزن صاحب‌خانه در را باز کرد. - چه خبرته؟ در رو شکوندی! - مادر! اینجا تازه‌عروس دارید؟! - بله، داریم. شما؟ از پرده‌های سفید توری آویزان شده از اتاق گوشه‌ی حیاط معلوم بود آنجا خانه‌ی عروس است. رجب از اتاق بیرون آمد و چشمش به من افتاد. از زیر دست پیرزن رد شدم و به طرف او رفتم. مقابلش ایستادم و گفتم: «مبارکه حاج‌آقا!» سرش را پایین انداخت. کفشم را از پا درآوردم و وارد خانه شدم. فرشی که برای عروسی حسین کنار گذاشته بودم، وسط خانه پهن کرده بودند. عروس جوان مثل بید می‌لرزید. آرام به طرفش رفتم. عکس امیر و علی را از کیفم درآوردم و جلوی صورتش نگه داشتم. دستش را محکم گرفتم و گفتم: «به‌به! خانوم! خوش اومدی! غریبه بودیم ما رو عروسیت دعوت نکردی؟! اصلا آقا داماد عروسی گرفته برات؟! ماشاءالله چه خونه زندگی‌ای درست کرده برات! نماز می‌خونی؟! اگه می‌خونی، پس حتما می‌دونی رو فرش غصبی نمازت باطله! این عکس رو ببین. زنِ عجب مرد باانصافی شدی! زن کسی شدی که این دوتا دسته‌ی گل رو رها کرد و اومد دنبال تو.» دستش را کشید و فرار کرد، از خانه رفت بیرون. رجب آمد داخل اتاق و گوشه‌ای نشست. عکس علی را از کیفم بیرون آوردم و به دستش دادم: «حاج‌آقا! این عکس رو ببین. من تا حالا بهت نشون نداده بودم، چند ساله ازت مخفی کردم؛ چون می‌ترسیدم بچه‌ت رو تو این حال ببینی دق کنی. نخواستم دلت بلرزه، ولی تو تمام زندگی منو لرزوندی! این مردونگی بود در حقم کردی؟! چرا؟! چطور دلت اومد؟! محمدعلی هنوز شیرخواره! من بد بودم، قبول! چرا به بچه‌هات رحم نکردی؟! تو اگه پدر بودی، بچه‌هات بی‌شناسنامه نبودن. امیر یه سال دیگه میره مدرسه، محمدعلی رو باید از شیر بگیرم. چرا نرفتی برای این دوتا شناسنامه بگیری؟! من الان با تو چی‌کار کنم؟!» دست گذاشت روی سرش و گفت: «هر کاری دوست داری بکن زهرا.» - مثلا چی‌کار کنم؟ این بشقاب رو بزنم بشکونم؟! بزنم در و پنجره این خونه رو خرد کنم؟! - بشکون زهرا. بزن راحتم کن. بلند شدم و رفتم کفش‌هایم را پوشیدم. گفتم: «من به مال مسلمون ضرر نمی‌رسونم، هرچند که نصف بیشتر این وسایل تازه‌عروس اسباب زندگی منه. تو اشتباه کردی، باید پاش وایستی. اگه صادقانه به من می‌گفتی، خودم بهت امضا می‌دادم بری زن بگیری؛ ولی با این کارت دل من و بچه‌هات رو گذاشتی زیر پات له کردی.» روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🎁 @BEIT_Al_SHOHADA 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat 🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش رو به بالا قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید 📙
قسمت ۶۲ فصل چهارده:‌ عطر خوش خدا قسمت اول برعکس من، فاطمه هوویم خیلی سر و زبان داشت. اگر رجب یکی می‌گفت، او دوتا جواب می‌داد. کار به جایی رسید که رجب بعضی شب‌ها قهر می‌کرد و به خانه من می‌آمد. دو سه روزی می‌ماند. کسی را نداشت منتش را بکشد. دل‌تنگ عروس جوانش می‌شد و برمی‌گشت خانه‌ی او! بچه‌ها بزرگ شده بودند. امیر شناسنامه نداشت و هیچ مدرسه‌ای ثبت‌نامش نمی‌کرد. استشهاد جمع کردم و رفتم ثبت‌احوال. چند روز دوندگی کردم تا بالاخره توانستم شناسنامه‌ی بچه‌ها را بگیرم. شناسنامه به دست با یک جعبه شیرینی به خانه برگشتم. رجب بهانه کرد و گفت: «کجا بودی؟ چرا بدون اجازه من رفتی بیرون؟» شناسنامه‌ها را از دستم گرفت و پرت کرد داخل حیاط. گریه‌ام گرفت. آمدم بگویم: «چرا؟» مشت محکمی به صورتم زد. پرت شدم گوشه اتاق؛ دندانم شکست و لبم پاره شد. محمدعلی و امیر خودشان را روی من انداختند و گریه کردند. امیر با گوشه لباسش خون‌های روی صورتم را پاک کرد. محمدعلی نوازشم می‌کرد. خدا می‌دانست اگر حسین خانه بود، چه اتفاق بدی می‌افتاد. رجب چند هفته‌ای پیدایش نشد. می‌دانست بیاید، این بار حسین جلوی او می‌ایستد. کلی با حسین صحبت کردم تا آرام شد. بدون پدر تربیت بچه خیلی سخت است. من مادر بودم، پسرهایم همه‌ی خواسته‌هایشان را به من نمی‌گفتند، می‌فهمیدم نیاز دارند سایه‌ی پدر بالای سرشان باشد. فاطمه را بهانه کردم و به رجب گفتم: «فاطمه رو بیار اینجا پیش خودمون باشه. تو این شهر غریبه، گناه داره. نذار تو اون خونه تنها باشه.» با تعجب گفت: «یعنی تو راضی هستی؟! چیزی بهش نمیگی؟» - راضی‌ام. چی بگم؟! هرکی زندگی خودش رو می‌کنه. - اگه یکی بیاد بهت حرف بزنه چی؟ اختلاف بینتون بندازن چی؟! من اعصاب دعوای شما دوتا رو ندارم. - حاج‌آقا! تا حالا هرکی حرف زده، من نشنیده گرفتم؛ به‌خاطر خدا گذشت کردم. مونده به تو و انصافت که چطور بین ما عدالت رو برقرار کنی. چند روز بعد، فاطمه جهیزیه‌اش را آورد و در زیرزمین خانه ساکن شد. پیش خودم گفتم: «این بنده خدا چه گناهی کرده! رجب خطاکاره، چوبش رو این زن نباید بخوره.» سینی چای را برداشتم و رفتم کمکش وسایل را چیدیم. رجب بیرون رفته بود. نشستیم کنار هم. از بدبختی‌هایش گفت، از اینکه هشت خواهر و دو برادر دارد. هر دو برادرش کرولال بودند. پدرش در یکی از روستاهای قزوین سر زمین مردم کار می‌کرد. دخل و خرجشان جور درنمی‌آمد. رجب به‌ازای پرداخت شیربهای زیادی او را به عقد خود درآورده بود. فاطمه هم به این وصلت اجباری راضی نبود. دلم برایش سوخت. بیشتر با هم گرم گرفتیم و کاری کردم ترسش از من بریزد. باورم نمی‌شد روستایی که زندگی می‌کرد تا این حد محروم باشد که مردمش احکام دین را هم بلد نباشند. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🎁 @BEIT_Al_SHOHADA 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat 🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش رو به بالا قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید 📙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬مگه ما بیکاریم انقدر دعا بخونیم 🎙️حجت‌الاسلام ❖═▩ஜ🍃🌸🍃ஜ▩═❖ أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد🔻 🇮🇷@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 فیلمی از یک رزمنده لبنان در حال انتشار است که مربوط به چند روز قبل از شهادت اوست ایشان در این فیلم به دوستانش توضیح میدهد که لحظه ی شهادت خود را در خواب دیده در حالی که تکه تکه شده و بدنش را نور فرا گرفته و روح از پیکرش خارج میشده است. مواردی از این دست از سوی رزمندگان مقاومت بسیار بوده است. ایشان شهید مصطفی سلمان می باشند. ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد🔻 🇮🇷@Modafeane_harame_velayat
امام صادق علیه السلام ⚜ 🔅علامت شیعیان ما این‌هاست : 1• با کسالت نماز نمی‌خواند. 2• در نماز به فکر خداست. 3• روز را با تفکر و دوراندیشی می‌گذراند. 4• دائم در فکر خداست و با خداست. ❖═▩ஜ🍃🌸🍃ஜ▩═❖ أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد🔻 🇮🇷@Modafeane_harame_velayat 🎁@BEIT_Al_SHOHADA
☘ آیت الله خوشوقت(ره): 🍁 گناه گرفتاری می آورد. ضیق معاش می آورد. ناراحتی های روحی می آورد. گناه نکنید ، خدا کمک میکند ، مشکلات حل می شود. ❖═▩ஜ🍃🌸🍃ஜ▩═❖ أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد🔻 🇮🇷@Modafeane_harame_velayat 🎁@BEIT_Al_SHOHADA
💠از آیت الله بهجت«ره» سوال کردند: 👈برای ازدیاد محبت به حضرت حق‌تعالے و ولی‌عصر«عج» چه کنیم؟ در جواب فرمودند : 1⃣ گناه نکنید 2⃣ نمـــــاز اولِ وقت بخوانید ❖═▩ஜ🍃🌸🍃ஜ▩═❖ أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد🔻 🇮🇷@Modafeane_harame_velayat 🎁@BEIT_Al_SHOHADA