#دختر_شینا – قسمت5⃣
.... مطمئن بودم همینکه پدرم دستی روی سرم بکشد، غصهها و دلواپسیهایم تمام میشود.
چند روز از آن ماجرا گذشت. صبح یک روز بهاری بود. توی حیاط ایستاده بودم. حیاطمان خیلی بزرگ بود. دورتادورش اتاق بود. دو تا در داشت؛ یک درش به کوچه باز میشد و آن یکی درش به باغی که ما به آن میگفتیم باغچه.
باغچه پر از درخت آلبالو بود. به سرم زد بروم آنجا. باغچه سرسبز و قشنگ شده بود. درختها جوانه زده بودند و برگهای کوچکشان زیر آفتاب دلچسب بهاری میدرخشید. بعد از پشت سرگذاشتن زمستانی سرد حالا دیدن این طبیعت سرسبز و هوای مطبوع و دلنشین، لذتبخش بود.
یکدفعه صدایی شنیدم انگار کسی از پشت درختها صدایم میکرد اول ترسیدم و جاخوردم، کمی که گوش تیز کردم، صدا واضحتر شد و بعد هم یک نفر از دیوار کوتاهی که پشت درختها بود پرید توی باغچه تا خواستم حرکتی بکنم، سایهای از روی دیوار دوید و آمد روبهرویم ایستاد. باورم نمیشد.
صمد بود با شادی سلام داد. دستپاچه شدم چادرم را روی سرم جابهجا کردم سرم را پایین انداختم و بدون اینکه حرفی بزنم یا حتی جواب سلامش را بدهم دو پا داشت دو تا هم قرض کردم و دویدم توی حیاط و پلهها را دوتایکی کردم و رفتم توی اتاق و در را از تو قفل کردم.
صمد کمی منتظر ایستاده بود وقتی دیده بود خبری از من نیست با اوقات تلخی یکراست رفته بود سراغ زن برادرم و از من شکایت کرده بود و گفته بود «انگار قدم اصلاً مرا دوست ندارد من با هزار مکافات از پایگاه مرخصی گرفتهام فقط به این خاطر که بیایم قدم را ببینم و دو سه کلمه با او حرف بزنم. چند ساعت پشت باغچهی خانهشان کشیک دادم تا او را تنهایی پیدا کردم بیانصاف او حتی جواب سلامم را هم نداد تا مرا دید فرار کرد و رفت.»
نزدیک ظهر دیدم خدیجه آمد خانهی ما و گفت: «قدم! عصر بیا کمکم مهمان دارم، دستتنهام.»
عصر رفتم خانهشان. داشت شام میپخت. رفتم کمکش. غافل از اینکه خدیجه برایم نقشه کشیده بود. همینکه اذان مغرب را دادند و هوا تاریک شد، دیدم در باز شد و صمد آمد. از دست خدیجه کفری شدم. گفتم: «اگر مامان و حاجآقا بفهمند، هر دویمان را میکشند.» خدیجه خندید و گفت: «اگر تو دهانت سفت باشد، هیچکس نمیفهمد. داداشت هم امشب خانه نیست. رفته سرزمین آبیاری.»
بعد از اینکه کمی خیالم راحت شد زیرچشمی نگاهش کردم. چرا این شکلی بود؟! کچل بود خدیجه تعارفش کرد و آمد توی اتاقی که من بودم. سلام داد. بازهم نتوانستم جوابش را بدهم. بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم آن یکی اتاق. خدیجه صدایم کرد جواب ندادم کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم.
.... کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم.
خدیجه با اشاره چشم و ابرو بهم فهماند کار درستی نمیکنم. بعد هم از اتاق بیرون رفت. من ماندم و صمد. کمی این پا و آن پا کردم و بلند شدم تا از زیر نگاههای سنگینش فرار کنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در،دستهایش را باز کرد و جلوی راهم را گرفت با لبخندی گفت:«کجا؟! چرا از من فرار میکنی؟! بنشین باهات کار دارم.»
سرم را پایین انداختم و نشستم او هم نشست؛ البته با فاصلهی خیلی زیاد از من. بعد هم یکریز شروع کرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم اینطور باشد. آنطور نباشد. گفت:«فعلاً سربازم و خدمتم که تمام شود، میخواهم بروم تهران دنبال یک کار درست و حسابی.» نگرانی را که توی صورتم دیدگفت: «شاید هم بمانم همینجا توی قایش.»
از شغلش گفت که سیمانکار است و توی تهران بهتر میتواند کار کند همانطور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمیگفتم. صمد هم یکریز حرف میزد. آخرش عصبانی شد و گفت: «تو هم چیزی بگو حرفی بزن تا دلم خوش شود.»
چیزی برای گفتن نداشتم چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق روبهرو. وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بیفایده است،خودش شروع کرد به سؤال کردن پرسید: «دوست داری کجا زندگی کنی؟!»
جواب ندادم. دستبردار نبود پرسید: «دوست داری پیش مادرم زندگی کنی؟!»
بالاخره به حرف آمدم؛اما فقط یک کلمه: «نه!» بعد هم سکوت.وقتی دید به این راحتی نمیتواند من را به حرف درآورد،او هم دیگر حرفی نزد. از فرصت استفاده کردم و به بهانهی کمک به خدیجه رفتم و سفره را انداختم غذا را هم من کشیدم.
خدیجه اصرار میکرد«تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من کارها را انجام بدهم»اما من زیر بار نرفتم،ایستادم و کارهای آشپزخانه را انجام دادم صمد تنها مانده بود سر سفره هم پیش خدیجه نشستم.
بعد از شام، ظرفها را جمع کردم و به بهانهی چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه،از دستش فرار کردم.
🔰ادامه دارد...🔰
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید.
#دختر_شینا
#دختر_شینا – قسمت 6⃣
.... و به بهانهی چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم.
صمد به خدیجه گفته بود: «فکر کنم قدم از من خوشش نمیآید. اگر اوضاع اینطوری پیش برود، ما نمیتوانیم با هم زندگی کنیم.»
خدیجه دلداریاش داده بود و گفته بود: «ناراحت نباش. این مسائل طبیعی است. کمی که بگذرد، به تو علاقهمند میشود. باید صبر داشته باشی و تحمل کنی.»
صمد بعد از اینکه چایش را خورد، رفت. به خدیجه گفتم: «از او خوشم نمیآید. کچل است.» خدیجه خندید و گفت: «فقط مشکلت همین است. دیوانه؟! مثل اینکه سرباز است. چند ماه دیگر که سربازیاش تمام شود، کاکلش درمیآید.»
بعد پرسید: «مشکل دوم؟!»
گفتم: «خیلی حرف میزند.»
خدیجه باز خندید و گفت: «این هم چاره دارد. صبر کن تو که از لاکت درآیی و رودربایستی را کنار بگذاری، بیچارهاش میکنی؛ دیگر اجازهی حرف زدن ندارد.»
از حرف خدیجه خندهام گرفت و این خنده سر حرف و شوخی را باز کرد و تا دیروقت بیدار ماندیم و گفتیم و خندیدیم.
چند روز بعد، مادر صمد خبر داد میخواهد به خانهی ما بیاید. عصر بود که آمد؛ خودش تنها، با یک بقچه لباس. مادرم تشکر کرد. بقچه را گرفت و گذاشت وسط اتاق و به من اشاره کرد بروم و بقچه را باز کنم. با اکراه رفتم نشستم وسط اتاق و گرهی بقچه را باز کردم.
چندتایی بلوز و دامن و پارچهی لباسی بود، که از هیچ کدامشان خوشم نیامد. بدون اینکه تشکر کنم، همانطور که بقچه را باز کرده بودم، لباسها را تا کردم و توی بقچه گذاشتم و آن را گره زدم.
مادر صمد فهمید؛ اما به روی خودش نیاورد. مادرم هی لب گزید و ابرو بالا انداخت و اشاره کرد تشکر کنم، بخندم و بگویم قشنگ است و خوشم اومده، اما من چیزی نگفتم. بُق کردم و گوشهی اتاق نشستم.
.... بُق کردم و گوشهی اتاق نشستم.
مادر صمد رفته بود و همه چیز را برای او تعریف کرده بود. چند روز بعد، صمد آمد. کلاه سرش گذاشته بود تا بیمویاش پیدا نباشد. یک ساک هم دستش بود. تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و ساک را داد دستم و گفت: «قابلی ندارد.»
بدون اینکه حرفی بزنم، ساک را گرفتم و دویدم طرف یکی از اتاقهای زیرزمین. دنبالم آمد و صدایم کرد. ایستادم. دم در اتاق کاغذی از جیبش درآورد و گفت: «قدم! تو را به خدا از من فرار نکن. ببین این برگهی مرخصیام است. به خاطر تو از پایگاه مرخصی گرفتم. آمدهام فقط تو را ببینم.»
به کاغذ نگاه کردم؛ اما چون سواد خواندن و نوشتن نداشتم، چیزی از آن سر در نیاوردم. انگار صمد هم فهمیده بود، گفت: «مرخصیام است. یک روز بود، ببین یک را کردهام دو. تا یک روز بیشتر بمانم و تو را ببینم. خدا کند کسی نفهمد. اگر بفهمند برگهی مرخصیام را دستکاری کردهام، پدرم را درمیآورند.»
میترسیدم در این فاصله کسی بیاید و ببیند ما داریم با هم حرف میزنیم. چیزی نگفتم و رفتم توی اتاق. نمیدانم چرا نیامد تو. از همان جلوی در گفت: «پس لااقل تکلیف مرا مشخص کن. اگر دوستم نداری، بگو یک فکری به حال خودم بکنم.»
باز هم جوابی برای گفتن نداشتم. آن اتاق دری داشت که به اتاقی دیگر باز میشد. رفتم آن یکی اتاق. صمد هم بدون خداحافظی رفت. ساک دستم بود. رفتم و گوشهای نشستم و آن را باز کردم. چندتا بلوز و دامن و روسری برایم خریده بود. از سلیقهاش خوشم آمد. نمیدانم چطور شد که یکدفعه دلم گرفت. لباسها را جمع کردم و ریختم توی ساک و زیپش را بستم و دویدم توی حیاط. صمد نبود، رفته بود.
فردایش نیامد. پس فردا و روزهای بعد هم نیامد. کمکم داشتم نگرانش میشدم. به هیچکس نمیتوانستم راز دلم را بگویم. خجالت میکشیدم از مادرم بپرسم. بپرسم خبری از صمد دارد یا نه. یک روز که سرچشمه رفته بودم، از زنها شنیدم پایگاه آمادهباش است و به هیچ سربازی مرخصی نمیدهند.
🔰ادامه دارد....🔰
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل
لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش رو به بالا قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید.
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید.
#دختر_شینا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹پنجشنبه است و ياد درگذشتگان🌸
🕯پنجشنبه ها دلمان هوای
🌸عزیزانی را دارد که
🕯مدتهاست از آنها دوریم
🌸همان روزی که دل
🕯هوایشان را میکند
🌸برای آرامش روحشون
🕯هدیهای پیشکش درگذشتگان،
🌸پدران و مادران آسمانی کنیم
بخوانیم فاتحه و صلوات🙏🕯🙏
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🆔 http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🇮🇷مجموعه کانالهای مدافعان حرم ولایت
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⭕️ اطلاعیه فرماندهی انتظامی تهران بزرگ پیرامون حجاب و عفاف
به نام خدا
شهروندان گرامی، هم میهنان محترم
🔺 فرماندهی انتظامی تهران بزرگ ضمن تبریک عید سعید فطر و تقدیر از تمامی هموطنان قانونمدار به سبب رعایت ارزش ها و موازین دینی و اخلاقی جامعه، به اطلاع می رساند که در چارچوب مطالبات عمومی و بر اساس وظایف قانونی، طرح حجاب و عفاف از روز شنبه بیست و ششم فروردین ماه در همه معابر و اماکن عمومی با جدیت بیشتر دنبال خواهد شد.
🔺 به همین سبب ،از همه شهروندان محترم ، به ویژه دختران و بانوان گرامی، درخواست می شود به منظور رعایت قانون و حفظ ارزش های اخلاقی و هنجارهای ملی و مذهبی جامعه، حریم پر حرمت حجاب و عفاف را آنگونه که شایسته است رعایت نمایند.
🔺 پلیس ضمن اطمینان از رعایت موازین اخلاقی و حریم عفاف توسط قاطبه شهروندان، یادآور می شود که ناگزیر، براساس وظایف خویش، با ناقضان قانون حجاب و عفاف برخورد قانونی می نماید.از همین روی، از آنان انتظار دارد که به ارزش های قانونی احترام بگذارند و کنش و پوشش خود را در آن چارچوب تنظیم نمایند./مهر
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🆔 http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🇮🇷مجموعه کانالهای مدافعان حرم ولایت
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
نوه های شهید اسماعیل هنیه
یه سری پدرسوخته میگفتن بچه های اسماعیل هنیه بیرون غزه دارن با پولهای ایران عشق و حال میکنن !
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد🔻
🇮🇷@Modafeane_harame_velayat
🎁@BEIT_Al_SHOHADA
🕊﷽ 🥀﷽ 🥀﷽ 🕊
♥️بسم ربالشهدا و الصدیقین♥️
🕊💐سلام بر تربت پاک شهدا💐🕊
💌سلام بر انسانهای پاکی که از خون پاک شهدا حمایت و حفاظت می کنند💌
📌دهمین چله کانال معنوی
بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
💫شروع چله: 1403/01/21
✨در این چله 100🌺صلوات، قرائت زیارت عاشورا و حدیث شریف کساء را 🎁 هدیه میکنیم به چهارده معصوم علیه السلام وشهدای گرانقدر🤲
💚🤍♥️لیست شهدای والامقام♥️🤍💚
🕊۱. شهید #علی_صیاد_شیرازی🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/19677
🕊۲. شهید#مصطفی_کاظم_زاده🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/19777
🕊۳. شهید#علی_اصغر_اتحادی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/19834
🕊۴. شهید#علیرضا_کریمی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/19866
🕊۵. شهید#بهروز_صبوری
🕊۶. شهید#رسول_پورمراد
🕊۷.شهید#وحید_سرشار
🕊۸. شهید#حبیب_الله_جان_نثاری
🕊۹. شهید#نجفعلی_مفید
🕊۱۰. شهید#مرتضی_میرزایی
🕊۱۱. شهید#غلامرضا_امینی
🕊۱۲. شهید#احمد_وکیلی_ناطق
🕊۱۳. شهید#محمدعلی_خواجه
🕊۱۴. شهید#ذوالفقار_گوگونانی
🕊۱۵. شهید#اکبر_سوری
🕊۱۶. شهید#مرتضی_جاویدی
🕊۱۷. شهید#محمدرضا_زارع_تفت
🕊۱۸. شهید#حمیدرضا_حسنی
🕊۱۹. شهید#سید_مصطفی_موسوی
🕊۲۰. شهید#عباسعلی_چزانی_شراهی
🕊۲۱. شهید#عباس_زرگری
🕊۲۲. شهید#محمد_علی_مشهد
🕊۲۳. شهید#علی_فرقانی
🕊۲۴. شهید#علیرضا_لطفی_زاده
🕊۲۵.شهید#شهید_حسین_دخانچی
🕊۲۶. شهید#غلامرضا_بیشه
🕊۲۷. شهید#غلامحسین_اصغری_رضوی
🕊۲۸.شهید#نجف_قلی_رفیعی
🕊۲۹. شهید#مهدی_حمبلی_زاده
🕊۳۰. شهید#حسین_ولایتی_فر
🕊۳۱. شهید#محمد_رضا_رضوانی_تبار
🕊۳۲. شهید#اورجعلی_شکری
🕊۳۳. شهید#غلام_عباس_امیری
🕊۳۴. شهید#حسن_علی_شعبانی
🕊۳۵. شهید#مرتضی_امینی_هرندی
🕊۳۶. شهید#احمد_عبدی_پور
🕊۳۷. شهید#سعید_قهاری
🕊۳۸. شهید#حسین_انصاری
🕊۳۹. شهید#عبدالمهدی_کاظمی
🕊۴۰ شهید#حاج_ستار_ابراهیمی
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊