#شهدا
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
🍁علی خواب دیده بود شهید میشود. صبح که بیدار شد حال هوای عجیبی داشت. رفت توی میدان مین منطقه خیبر و شروع کرد و خنثی کردن مین های والمری. ۷۰۰- ۸۰۰ مین را خنثی کرده بود. جورابش را هم در آورده بود و چاشنی های شان را ریخته بود داخل آن. مطمئن بود شهید میشود.
🍁می گفت: وقت #اذان شد. مردد بودم نمازم را بخوانم یا بقیه کار را تمام کنم. پیش خودم گفتم: بگذار این چند تا مین را هم تمام میکنم، بعد میروم سر وقت #نماز.
همان موقع پایش رفت روی مین.
تمام چاشنیهای داخل جوراب هم منفجر شد. پایش قطع شد و تمام بدنش هم زخمی؛ اما شهید نشد.
🍁می گفت: چون نمازم را اول وقت نخواندم، از شهدا جا ماندم.
شهید#علی_محمودوند♥️🕊
📚یادگاران، ج ۳۰
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
حقوق خود را که دریافت کرد،
به فروشگاه محله رفت و از صاحب فروشگاه،
خواستار لیست اسامی کسانی شد که بدلیل
تنگدستی، توانایی پرداخت بدهی خود را ندارند
بدهی کسانیکه از صاحب فروشگاه
نسیه خرید کرده بودند را پرداخت کرد!
دفعه بعد که برای انجام همین کار
به فروشگاه رفت صاحبش از او پرسید:
تو به فکرِ آیندهات نیستی؟!
چرا پولت را برای خرید خانه پسانداز نمیکنی
درحالیکه به صاحب فروشگاه نگاه میکرد،
با لبخند جواب داد: همین کار را میکنم،
در حال خرید یک خانه در بهشت هستم(:
#شهید_یاسر_ایمنشمس♥️🕊
@mahman11