eitaa logo
✿♡به رنگـــــ خــدا♡✿
1.7هزار دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
19هزار ویدیو
68 فایل
✨•°﷽°•✨ 🌱کانال بــه رنــگ خــ💙ــدا🌱 @B_rang_khodaa #تلنگر❗ شیطان میگه: همین یڪ بار #گناه ڪن،بعدش دیگه •••| وَلَا تَحْزَنَ ،وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ |•• (قصص/١٣) شکستگی های دلم رانگه داشته ام، تو ترمیمشان ڪنی :)❤🍃 لفت نده ✓بی صداکن
مشاهده در ایتا
دانلود
کشاورزي يک مزرعه ی بزرگ گندم داشت. زمين حاصلخيزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود. هنگام برداشت محصول بود. شبی از شبها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد. پيرمرد کينه ی روباه را به دل گرفت. بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد. مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده، به دم روباه بست و آتش زد. روباه شعله ور در مزرعه به اينطرف و آن طرف می دويد و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش. در اين تعقيب و گريز، گندمزار به خاکستر تبديل شد... وقتي کينه به دل گرفته و در پی انتقام هستيم، بايد بدانيم آتش اين انتقام، دامن خودمان را هم خواهد گرفت! بهتر است ببخشيم و بگذريم... 🌺🌸🌺🍃 ‌‌‎‎‎‌→🌥💛←@B_rang_khodaa
✨﷽✨ ✍مردی از راه فروش روغن ثروتی کلان اندوخته بود و به خاطر حرصی که داشت همیشه به غلام خود میگفت: در وقت خرید روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پیمانه بگذارد تا روغن بیشتری برداشته شود و برعکس در وقت فروختن، آن دو انگشت را درون پیمانه بگذارد تا روغن کمتری داده شود. هر چه غلام او را از این کار بر حذر می‌داشت مرد توجه نمی‌کرد.. تا این که روزی هزار خیک روغن خرید و برای فروش، آنها را بار کشتی کرد تا در شهر دیگری بفروشد. وقتی کشتی به میان دریا رسید، دریا توفانی شد. ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دریا بریزند تا کشتی سبک شود و مسافران از خطر غرق شدن برهند. آن مرد از ترس جان، خیک‌ها را یکی یکی به دریا می‌انداخت. *در این حال غلام گفت: «ارباب انگشت انگشت مبر تا خیک خیک نریزی.» 🌸🌸🌺🍃 ‌‌‎‎‎‌→🌥💛←@B_rang_khodaa