۱ بهمن ۱۴۰۱
۷ بهمن ۱۴۰۱
بهسوۍپاڪۍ
دیشب شب اشتیاق ها بود و شوق تو درونم زبانه کشید و نوشتم :⇩
خدایا حال خوبم رو بگیر و به او بده
حال بد اورا بگیر و به من بده
دردش را بگیر و بجان من بنداز
دردم را زیاد کن و به او دردی نده
غم های جهان برای من اگر او بخندد
اشک ها را به من بده و خنده های ته دلم را به او ارزانی دار . . . .
جسم نحیفی دارم اما مشکلی نیست مریضم کن تا مریض نشود . . .
به خدا گفتم ؛ خدایا اگر مراقبش باشی غروب جمعهٔ پاییزی هم قشنگ است . . .
خدایا اگر او بخندد مردن تنهایی از شدت مریضی هم قشنگ است ؛ خدایا اگر حال دلش خوب باشد غرق شدنم در گریه های بی وقفه هم قشنگ است . . .
و اینگونه شد که درد را خریدم و این درد عزیز است و فراق هم شیرین ((:
۷ بهمن ۱۴۰۱
۷ بهمن ۱۴۰۱
۷ بهمن ۱۴۰۱
۷ بهمن ۱۴۰۱
۷ بهمن ۱۴۰۱
۷ بهمن ۱۴۰۱
۷ بهمن ۱۴۰۱
۷ بهمن ۱۴۰۱
۷ بهمن ۱۴۰۱
دست خودم نیست تا به خودم میام هر وقت دلگیرم میبینم یا دارم عکسش رو میکشم یا براش مینویسم یا تو خیالم باهاش صحبت میکنم یا درموردش حرف میزنم ((:
۸ بهمن ۱۴۰۱