بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت۲۱۱ و حالا نوبت من بود که به میان کلامش آمده و با ظرافت زنانهام، مقاومت مر
#جان_شیعه_اهل_سنت
#قسمت۲۱۲
از لحن کودکانه ام هر دو به خنده افتادیم و خودم خوب میدانستم که مصیبتهای
پیدرپی روزگار، روزهای خوش زندگی را از خاطرم بُرده است. میان خندههای مجید که بیشتر میخواست دل مرا شاد کند، جعبه را باز کردم و دیدم برایم انگشتر طلای ظریف و زیبایی خریده است که بدنه نازکش از نقش و نگار پُر شده و با یک ردیف از نگینهای پُر زرق و برق، مثل ستاره میدرخشید. انگشتر را به دستم کردم و با شوقی که حالا با گرفتن این هدیه زیبا به دلم افتاده بود، از اعماق قلب غمگینم
قدردانی کردم: ممنونم مجید جان! خیلی نازه! و او از جایش بلند شد و با گفتن
قابل تو رو نداره عزیزم! به سمت آشپزخانه رفت و با مهربانی ادامه داد: بلند شو بیا که هم من خیلی گشنمه، هم حوریه! و تا وقتی بود اجازه نمیداد دست به سیاه و سفید بزنم که من سرِ میز نشستم و خودش غذا را کشید و هنوز چند قاشق
نخورده بودیم که صدای زنگ درِ خانه در انفجار ترقهای پیچید و دلم را خالی کرد.
نگاه پرسشگرمان به همدیگر افتاد که در غربت این خانه منتظر کسی نبودیم. مجید بلند شد و آیفن را جواب داد که صورتش به خنده باز شد و همچنانکه در را باز میکرد، مژده داد: عبدالله ِ! حالا پس از چند روز جدایی از خانواده، دیدن برادر مهربانم غنیمت شیرینی بود که دلم را غرق شادی کرد. از سرِ میز غذا بلند شدم و با قدمهای کوتاهم به استقبالش رفتم. هر چند از دیدن دوباره من و مجید خوشحال بود و به ظاهر میخندید، ولی چشمانش به غم نشسته و هر چه تعارفش کردیم، سیری را بهانه کرد و سرِ میز غذا نیامد. من و مجید هم مجبور شدیم زودتر غذایمان را تمام کنیم و کنار عبدالله بنشینیم که خودش بیمقدمه سؤال کرد: چه خبر؟ جایی رو پیدا کردید؟ مجید نگاهی به من کرد و با صدایی گرفته پاسخ داد: یه جایی رو من امشب دیدم، حالا قراره فردا با الهه بریم ببینیم. و عبدالله مثل اینکه دنبال بهانهای باشد تا سرِ حرف را باز کند، نفس بلندی کشید و از مجید پرسید: برای پول پیش میخوای چی کار کنی؟ میای از بابا بگیری؟ که باز گلویم در بغض نشست و به جای مجید، من پاسخ دادم: چجوری بیاد بگیره؟ مگه ندیدی بابا اون روز چجوری خط و نشون میکشید؟ و مجید اجازه ندادحرفم به آخر برسد و با لحنی قاطعانه جواب عبدالله را داد: آره. فردا صبح میرم نخلستون باهاش صحبت میکنم. از این همه سماجتش عصبانی شدم و با دلخوری اعتراض کردم: یعنی چی مجید؟!!! تو نمیفهمی من چی میگم؟!!!
میگم بابا منتظر یه بهانهاس تا عقدهاش رو سرت خالی کنه! اونوقت خودت با پای
خودت میخوای بری اونجا که چی بشه؟!!! و باز گریه امانم نداد و ادامه شکوائیه پُر غیظ و غضبم را با گریه به گوشش رساندم: میخوای من رو عذاب بدی؟!!!
میخوای من رو زجر کُش کنی؟!!! من این پول رو نمیخوام! اصلاً من این خونه رو
نمیخوام! من میرم کنار خیابون میخوابم، ولی راضی نیستم تو دوباره بری پیش بابا! به خدا راضی نیستم! و زیر بار سنگین گریه نتوانستم اوج دلواپسی ام را نشانش دهم که خودم را از روی مبل بلند کردم و به اتاق خواب صاحبخانه رفتم تا کسی شاهد هق هق گریههایم نباشد، ولی مجیدنمیتوانست گریههای غریبانه ام را تحمل کند که بلافاصله به دنبالم آمد و همین که چشمم به صورت غمزده اش افتاد، میان بارش بیامان اشکهایم تمنا کردم: مجید! تو رو خدا از این پول بگذر! از این حق بگذر! من این حق رو نمیخوام! بخدا جون آدم از همه چی عزیزتره! و میدانستم که او نه به طمع چند میلیون پول پیش که به هوای عزت نفسش میخواهد در برابر خودخواهیهای پدر مقاومت کند، ولی برای من و دخترم، حفظ جانش حتی از عزت نفسش هم مهمتر بود که عبدالله در پاشنه در اتاق ظاهر شد و به غمخواری اینهمه پریشانیام همانجا ایستاد. مجید مقابلم روی زمین نشست و با لحنی لبریز عطوفت دلداری ام داد: برای چی اینهمه نگرانی الهه جان؟ من با بابا یه معاملهای کردم و با هم یه قراردادی بستیم. حالا این معامله به هم خورده. بابات خونه اش رو پس گرفت، منم میخوام برم پولم رو پس بگیرم. برای چی انقدر میترسی؟ ولی عبدالله نظر دیگری داشت که صدایش کرد: مجید! میشه یه
لحظه بیای بیرون با هم حرف بزنیم؟ دلش نمیآمد با اینهمه بیقراری تنهایم بگذارد، ولی عبدالله رفت تا او هم برود که لبخندی زد و با گفتن به خدا توکل کن عزیزم! از کنارم بلند شد و از اتاق بیرون رفت...
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
🔻دیشب تو آمریکا یه هواپیما با بالگرد نظامی برخورد کرد و تمامی ۶۷ سرنشین هواپیمای آمریکایی و بالگرد کشته شدند
رئیس سازمان آتشنشانی واشنگتن: در سانحۀ هوایی برخورد هواپیما با بالگرد نظامی ۶۷ نفر از جمله ۶۴ سرنشین هواپیمای مسافری و ۳ سرنشین بالگرد ارتش جان باختند. تاکنون جسد ۲۸ نفر پیدا شده است.
✍اگه تو ایران این اتفاق میفتاد تمام اخبار دنیا تعطیل میشد و تنها خبرشون میشد این اتفاق. ولی الان انگار ۶۷تا گوسفند تلف شدن😳. اصلا هیشکی کاری با این موضوع نداره و همه چی آرومه.
تازه اگه ۶۷ تا گوسفند هم بودن سازمان حمایت از حیوانات یه چیزی میگفت...
@ba30ratt 👈
بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
✅رسانه فکت پرس صحبت های علی دایی را راستیآزمایی کرده است که در ادامه نتیجه این راستی آزمایی را ملاحظه می کنید:
🔴ادعای علی دایی در خصوص ساختن ورزشگاه در سوریه، لبنان و عراق توسط ایران
۱. علی دایی در حاشیه دیدار دوستانه پیشکسوتان با گلایه از وضعیت مدیریت در ورزش ایران گفت: «مدیریت این نیست که برویم در عراق، سوریه، لبنان و ... استادیوم بسازیم و در رزومه و کارنامهشان برخی مدیران بیاورند که ما در عراق استادیوم ساختیم؛ در حالیکه در همان استادیوم به تیم ملی ایران فحش میدهند و...»
۲. ایران در سوریه و لبنان هیچ وقت پروژه ساخت ورزشگاه اجرا نکرده است.
۳. در سال ۱۳۹۱ ساخت پروژه ورزشگاه الزورا در بغداد توسط شرکت «بلند پایه» آغاز و در سال ۱۴۰۰ به اتمام رسید.
۴. شرکت بلند پایه در معرفی خود آورده است : «شرکت بلندپایه یک شرکت پیمانکاری عمومی است و به صورت خصوصی در این زمینه فعالیت دارد. شرکت بلند پایه در سال ۲۰۱۱ با ورود به بازارهای دیگر خاورمیانه و ارائه چند پروژه کلیدی، گام بزرگ دیگری برداشت. در همین راستا پروژه “شهر ورزشی بغداد” به عنوان یک قرارداد کلید در دست شروع شد و اکنون این شرکت پروژههای متعددی در خارج از ایران دارد.»
۵. در این پروژه، شرکت ایرانی «سدروس سبز» که متعلق به خانواده «استادجو» هست نیز نقش داشته و چمن هیبریدی ورزشگاه را با استفاده از فناوریهای پیشرفته اجرا کرده است.
🔵نتیجهگیری : با توجه به اینکه ایران در لبنان و سوریه هیچ پروژه ورزشی را اجرا نکرده است و در عراق هم شرکتهای خصوصی در ساخت استادیوم الزورای عراق مشارکت داشتند ادعای علی دایی در این خصوص «گمراهکننده» ارزیابی میشود.
@ba30ratt 👈
بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت۲۱۲ از لحن کودکانه ام هر دو به خنده افتادیم و خودم خوب میدانستم که مصیبتهای
#جان_شیعه_اهل_سنت
#قسمت۲۱۳
از آهنگ سنگین صدای عبدالله حس خوبی نداشتم و میدانستم خبری شده که خودم را کمی به سمت در کشیدم تا حرفهایشان را بهتر بشنوم و شنیدم عبدالله با صدایی آهسته به مجید هشدار داد: مجید! من میدونم اون پول حق تو و الهه اس! ولی بابا هم حسابی قاطی کرده! راستش رو بخوای منم یخورده نگرانم! و برای اینکه خیر خواهیاش در دل مجید اثر کند، با صدایی آهستهتر توضیح داد: دیروز رفته بودم یه سر خونه ببینم چه خبره. دیدم طبقه بالا کلاً تخلیه شده. بابا میگفت همه وسایل شما رو فروخته به یه سمساری. از اینکه میشنیدم جهیزیه زیبا و وسایل نوزادی دخترم به حراج سمساری رفته، قلبم شکست و باز حفظ جان همسر و زندگیام از همه چیز مهمتر بود که همچنان گوش میکشیدم تا ببینم عبدالله چه میگوید که با ناامیدی ادامه داد: یعنی واقعاً میخواد ارتباطش رو با تو و الهه قطع کنه! یعنی
دیگه فراموش کرده دختر و دامادی داره! یعنی اینکه زده به سیم آخر! و در برابر
سکوت مجید با حالتی منطقی پیشبینی کرد: من بعید میدونم پول رو بهت پس بده! مگه اینکه بری شکایت کنی و پای پلیس و دادگاه رو بکشی وسط! و مجید دقیقاً همین نقشه را در سر داشت که با خونسردی پاسخ داد: من فردا میرم باهاش صحبت میکنم. خیلی هم آروم و محترمانه باهاش حرف میزنم. ولی اگه بخواد اذیت کنه، از مسیر قانونی کار رو پیگیری میکنم. میدونم سخته، طول میکشه، دردِ سر داره، ولی بالاخره مجبور میشه کوتاه بیاد. و عبدالله هم درست مثل من از واکنش پدر میترسید که باز تذکر داد: منم میدونم از مسیر قانونی به نتیجه میرسی، ولی اگه تو این مدت یه بلایی سرِ خودت یا الهه بیاد، چی؟!!! مجید! باور کن بابا خیلی عوض شده! بابا همیشه اخلاقش تند و عصبی بود، ولی الآن خیلی عوض شده! حاضره به خاطر این دختره وهابی و فک و فامیلاش هر کاری بکنه! برادرهای نوریه هر روز میان نخلستون. همین فردا که تو میخوای بری
نخلستون با بابا صحبت کنی، اونا هم اونجا هستن. که مجید کلافه شد و با حالتی عصبی پاسخ اینهمه مصلحتاندیشی عبدالله را داد: خُب باشن! مگه من ازشون میترسم؟ مثلاً میخوان چی کار کنن؟ و عبدالله حرفی زد که درست از دریای دلواپسی دل من آب میخورد: مجید! همون روز آخر که الهه از خونه اومد بیرون، اگه من دیرتر رسیده بودم، نمیدونم چه بالایی سرش اومده بود! من الهه رو از زیر لگدهای بابا کشیدم بیرون! جوری خون جلوی چشماش رو گرفته بود که اگه من نرسیده بودم، الهه رو کشته بود! از به خاطر آوردن حال آن روزم تا مغز استخوان مجید آتش گرفت که با بغضی که گلوگیرش شده بود، پاسخ داد: عبدالله! به خدا فکر نمیکردم با دخترش اینطوری رفتار کنه! به جون الهه که از جون خودم برام عزیزتره، فکر میکردم هوای الهه رو داره! وگرنه غلط میکردم زن حامله ام رو تنها بذارم! و تیزی همین حقیقت تلخ بود که بند دل من و عبدالله را پاره میکرد و عبدالله با قاطعیت بیشتری ادامه داد: حالا اگه اونروز یه بلایی سرِ الهه یا بچهاش اومده بود، میخواستی چی کار کنی؟ خُب تو میرفتی شکایت میکردی و پلیس هم بابا رو بازداشت میکرد، ولی مثلاً بچهات زنده میشد؟ یا زبونم لال، الهه برمیگشت؟ حالا هم همینه! مملکت قانون داره، دادگاه داره، پلیس داره، همه اینا قبول! ولی اگه بابا یا برادرهای نوریه یه آسیبی به خودت یا الهه زدن، میخوای چی کار کنی؟ حتی اگه اونا مجازات بشن، صدمهای که به زندگیات خورده، جبران میشه؟ و حرف مجید، حدیث شرف و غیرت بود که باز استقامت کرد: عبدالله! تو اگه جای من بودی سکوت میکردی تا همه زندگیات رو چپاول کنن؟ به خدا هر چی نگران الهه باشی، من بیشتر نگرانش هستم! هر چی تو نگران بچه من باشی، من همه تن و بدنم براش میلرزه! ولی میگی چی کار کنم؟ اگه من الآن ساکت بشم، پس فردا یه چیز دیگه میخوان. اگه امروز از پولم بگذرم، فردا باید از زنم بگذرم، پس فردا باید از بچهام بگذرم! به خدا من هر چی کوتاه بیام، بدتر میشه! و باز میخواست خیال عبدالله را راحت کند که با حالتی متواضعانه ادامه داد: من فردا با بابا یه جوری حرف میزنم که کوتاه بیاد. با زبون خوش راضیش میکنم. یه کاری میکنم که با خوبی و خوشی همه چی حل بشه! و این حرف آخرش بود، هر چند من مطمئن بودم دیگر هیچ مسئلهای با پدر به مسالمت حل نمیشود که تا آخر شب هر چه مجید با لحن آرام و زبان شیرینش زیر گوشم زمزمه می کرد تا دلم قرار بگیرد، قرار نگرفتم و با احساس ترس و وحشتی که از عاقبت کار
زندگیام به جانم افتاده بود، به خواب رفتم
...
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
اظهارات قابل تامل و جنجالی یوآو گالانت
🔻یوآو گالانت وزیر جنگ پیشین رژیم صهیونسیتی در اولین مصاحبه تلویزیونی خود با کانال ۱۲ این رژیم پس از برکناری از وزارت جنگ، نکات مهمی را درباره ترور
#سید_حسن_نصرالله، عملیات پیجرها، اختلاف با نتانیاهو و جنگ در غزه مطرح کرد.
🔻گالانت در این گفتگوی تلویزیونی عنوان کرد:
🔻وقتی با بیش از یک دشمن می جنگید، ابتدا باید به دشمن قوی ضربه بزنید.من این را اختراع نکردم.این قانونی جنگی ابداع شده توسط فون کلاوزویتز است که توضیح می دهد که اگر با ضعیف شروع کنید،هیچ قدرتی در برابر قوی نخواهید داشت. به همین دلیل به آنها گفتم باید از #حزب_الله شروع کنیم.
عملیات پیجرها
🔻ما در سپتامبر سال 2024 توانستیم 80 درصد از قدرت موشکی و راکتی حزب الله را نابود کنیم اما اگر از 11 اکتبر 2023 شروع میکردیم میتوانستیم 90 درصد یا بیشتر را نابود کنیم زیرا برخی از موشک ها در انبارها متمرکز شده بودند.
🔻انفجار پیجرها در مقایسه با وسایل ارتباطی بمب گذاری شده «ICom V8» در انبارها که می توانست کل نیروی رزمی حزب الله را از بین ببرد، یک «رویداد حاشیه ای» بود. اگر این عملیات موفق میشد تعداد کشته ها به هزاران نفر می رسید.
🔻هفته اول مرداد ماه برایمان مشخص شد که یک نفر در حزب الله به پیجرها شک دارد و او را ترور کردیم. ما او را با یک نفر دیگر که مرتبط با موضوع نبود ترور کردیم تا حزب الله نداند چرا او را ترور کردیم!
🔻متأسفانه زمانی که باید عملیات پیجر را اجرا می کردیم، اکثریت قریب به اتفاق دستگاه های بی سیم رادیویی در انبارها بودند و انفجار آنها هیچ آسیبی در پی نداشت.
🔻نتانیاهو به دلیل ترسی که از واکنش حزب الله داشت جلوی تصمیم کابینه برای انجام این عملیات را گرفت. او تا قبل از ورود به #غزه ، مدام حس بدبینی را منتقل میکرد و میگفت هزاران نفر کشته خواهد شد. من با نظر او مخالف بودم.
🔻نتانیاهو پس از تلاشم برای اقناع وی به حمله به غزه و حزب الله با نشان دادن ساختمان های شهر از دفتر اتاقش در طبقه دوم و سوم دفتر نخست وزیری اسرائیل در تل آویو گفت: حزب الله تمامی ساختمان هایی را که در مقابل دیدگان ما قرار دارند را نابود خواهد کرد.
🔻قرار بود در 11 اکتبر 2023 «بین 12 تا 15 هزار» نیروی حزب الله که قرار بود جلیقههای رزمی به تن کنند و رادیوهای انفجاری بر روی آنها نصب شده بود در همان ساعات اول کشته شوند. من فکر می کنم که ناکامی ما در 11 اکتبر بزرگترین شکست امنیتی در تاریخ دولت اسرائیل بود.
ترور سید حسن نصرالله
🔻 از نیروی هوایی پرسیدم که نقشه ای برای کشتن رهبر حزب الله ارائه دهد و من از آنها در مورد شانس موفقیت پرسیدم؟ پاسخ آنها این بود شانس موفقیت 90 درصد است. گفتم چند تن بمب می ریزید؟ گفتند 40 تن. و من به آنها گفتم: مقدار را دو برابر کنید تا احتمال موفقیت 99% برسد.
🔻 روز چهارشنبه، دو روز پیش از اجرای عملیات، جلسه کابینه برگزار شد و رئیس ستاد ارتش طرحی که برای کشتن نصرالله وضع کردیم را پیشنهاد کرد. طرح بررسی و مشخص شد که اکثریت (پنج نفر) با طرح موافق و دو نفر مخالف هستند.
🔻 نخست وزیر بحث و بررسی را متوقف کرد و از من، رئیس ستاد کل و شمار دیگری از مقامات نظامی خواست که به اتاق دیگری برویم. سپس رئیس اطلاعات نظامی بیان کرد نصرالله احتمالا به زودی محل اقامت خود را ترک خواهد کرد. شاید طی چند ساعت یا یک روز. باید تصمیم بگیریم.
🔻نخست وزیر به اتاق بازگشت و گفت برای تصمیم گیری آماده نیستیم. یکشنبه از امریکا بر میگردم و آن وقت تصمیم میگیریم.
🔻روز بعد رسانههای عبری و بینالمللی گزارشهایی مبنی بر اینکه اسرائیل و امریکا چارچوبی برای آتش بس وضع کردهاند منتشر کردند. پس از آن در مدت زمان کوتاهی وزرای دولت مخالفت خود با این اتفاق را اعلام کردند.
🔻کمی پس از آن من و رئیس ستاد ارتش از جانب نخست وزیر تماسی دریافت کردیم و در آن گفت که شب گذشته (چهارشنبه) به حرفهای شما فکر کردهام. کابینه برای تصمیمگیری امشب جلسه خواهد داشت. در پایان تماس، مجوز انجام عملیات داده شد.
🔻صبح جمعه، من و رئیس ستاد کل ساعت شش عصر را به عنوان آخرین مهلت برای اجرای عملیات تعیین کردیم. با نخست وزیر تماس گرفتیم و وی گفت موافقت انجام شده اما میخواهم تا شش و نیم به تعویق بیافتد چرا که ساعت شش در سازمان ملل متحد خواهم بود. ما با تعویق اجرای عملیات تا شش و بیست دقیقه موافقت کردیم. تا آن زمان 84 تن مواد منفجره به مواضع از پیش تعیین شده شلیک و نصرالله کشته[شهید]شد.
@ba30ratt 👈
بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
🌸میلاد موذن کربلا، میوه قلب حضرت سید الشهدا علیه السلام، حضرت #علی_اکبر علیه السلام، مبارک.
✍نقاشی دیجیتال «موذن» اثر اقای حسن روحالامین تقدیم به پدران شهدای گل گون کفن میهن عزیزمان ایران
#دهه_فجر
#اللهاکبر
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
💐 الله اکبر 💐
🔸رهبرانقلاب: الله اكبر ملت ايران لحن و نواى خاصى دارد. چون الله اكبر پيغمبر است، الله اكبر بتشكن است، چون به معناى ناچيز و بىمقدار داشتن بتهاى زور و زر است، چون به معناى رشادت و شجاعت يک ملّت در مقابل استكبار جهانى است.