نماز که میخواند اصلاً متوجه اطرافش نبود. گمان میکردیم فیلم بازی میکند و سرِکارمان گذاشته است. با خودم گفتم باید ببینم این واقعاً دارد با این خضوع و خشوع نماز میخواند یا اینکه فیلمش است و جزئی از شیطنتهایش. وقتی شروع کرد به نماز، با یکی از دوستان رفتیم سراغش. دو نفری دورهاش کردیم و تا توانستیم روبرویش شکلک درآوردیم؛ اما انگار نه انگار. چهرهاش اصلاً تغییر نکرد. حتی یک لبخند هم نزد. انگار اصلاً ما را نمیدید. به کارمان ادامه دادیم و هر هنری داشتیم به کار بردیم. خندیدیم، شوخی کردیم، سر و صدا کردیم؛ شاید بتوانیم حواس حسین را متوجه خودمان کنیم، اما نشد که نشد. جلوتر رفتم و درحالی که نماز می خواند با دستم زدم به کمرش، اما عکس العملی نشان نداد. آب ریختم سرش، اما تکان هم نخورد. انگار تمامی حواس پنجگانهاش از کار افتاده بود. نه میدید، نه میشنید، نه بدنش حس داشت. برایم ثابت شد که این تو بمیری از آن توبمیریها نیست. حسین فیلم بازی نمیکند؛ واقعاً دارد در دنیای دیگری قدم میزند و اشکهایی که در قنوتش آرام آرام گلهای قالی را سیراب میکرد، بهترین دلیل بود بر این اتفاق.
#شهید_حسین_خبری
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb