Mehdi Rasooli - Az Kariman Sang Mikhahim (128).mp3
4.33M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دمی سکوت در این جهان پر هیاهو💜.
#آرامش🌱
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این هم چایخانه حضرت رضا و همخوانی خادمهای چایخونه💓
الهی قدم تک تکتون برسه به این صحن و سرا و قسمتتون بشه چای شفای آقا جانم :)
#امام_رضا #آرامش #چایخانه
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_۲۲
نفس عمیقی میڪشم و از سالن بیرون می آیم : بلاخره دادم .
از آزمونم تقریبا راضی بودم ...
سوار تاڪسی می شوم ڪه گوشی ام زنگ می خورد با دیدن اسم مامان لبخندی میزنم و تماس را وصل میڪنم : الو سلام .
_سلام همتا ، خوبی مادر ، آزمونت چیشد ، ڪی میای خونه !؟؟
_مامان یه نفس عمیق بڪش ، الحمدالله شما خوبی بابا و هانا خوبن! آزمونمو خوب دادم و راضی بودم ، فعلا دارم میرم خونه ے خان جون ناهار درست ڪردهـ .
_خداروشڪـر دخترم ، خسته نباشی ، باشه برو مواظب خودت باشیا ، خواستی بیای زنگ بزن بابا بیاد دنبالت .
_چشم مامان جان ڪاری نداری!؟
_نه برو خداحافظ .
خدانگهداری میگویم و قطع میڪنم .
ڪرایه را حـساب می ڪنم و وارد حیاط میشوم در را پشت سَرم میبندم.
_سلااام .
بابا بزرگ شیر آب را می بندد و به سمت من می آید : سلام دخترم چطور بود خوب دادی .
_اره خداروشڪر راضی بودم .
_خداروشڪر بیا تو ڪه خان جون سنگ تموم گذاشته .
بلافاصله بعد از حرفش وارد خانه میشویم .
خان جون با دیدن من از امتحان میپرسد ڪه خیالش را راحت میڪنم و میگویم ڪه آزمونم را عالی داده ام .
برای عوض ڪردن لباس به اتاقم میروم .
لباسم را تعویض میڪنم و به پذیرایی برمیگردم تا حسابی از خجالت معده ام در بیام .
.
.
•| و باز هم وجودت به من
#آرامش میدهد
ڪنارم بمان ڪه
بی تـو
من نخواهم به جایی رسید ...
مخـاطب خاص همیشگـی ام |•
.یڪ هفته ای از ڪنڪورم میگذشت و منتظر بودم تا نتایجش بیاید .
استرس عجیبی داشتم و دائم ذڪر میگفتم ...
دو روزی میشد ڪه از ڪرج برگشته بودم .
نمیدونم اما یه دلشورهـ ے عجیبی داشتم ، همش مضطرب و نگران بودم .
مشغول دیدن عڪسای ڪتاب داستان هانا بودم ڪه صدای زنگ بلند شد و پشت بندش صدای مامان : همتااا درو باز ڪن .
بی حوصله از روی تخت بلند شدم و از اتاق خارج شدم ، به طرف آیفون رفتم با دیدن دنیا و فاطمه در را باز کردم و آیفون را گذاشتم و در ورودی را باز ڪردم با دیدن چهرهـ ے ناراحـت دنیا و فاطمه دلم یڪ جوری شد آب دهانم را قورت دادم : سلام .
هر دو همزمان سرشان را بلند کردن : علیڪ .ڪنار رفتم و وارد خانه شدن بعد از احوالپرسی با مادرم به طرف مبل ها رفتند و نشستند ...
_چرا ناراحتید .
دنیا آهی ڪشید و گفت : نتایج ڪنڪور اومد.
نگران گفتم : خـــــببببب !
ادامه ے حرفش را فاطمه گرفت : هیچی دیگه ، ما قبول شدیم ام اما ..
داشتم ڪم ڪم آب میرفتم ڪه بلند گفتم : عه یڪیتون حرف بزنهه دیگه جون به لبم ڪردید چرا پاس میدید بهم !!!؟
دنیا نگاهی به فاطمه انداخت .
جیغی ڪشیدم ڪه مامان از آشپزخانه بیرون آمد و گفت : ای بابا چیه همتااا ، چرا جیغ میکشی !؟
همانطور ڪه بلند میشوم میگویم : جون به لبم کردن مامان نمیگن نتیجه ڪنکورم چیشدهـ .
لپ تابم را از روی میز تحریرم برداشتم و به پذیرایی برگشتم لپ تابم را باز کردم و دنبال اسمم گشتم .
_قبول نشدی همتا تووو!
قلبم گرفت نگاهی به دنیا انداختم : چییی!
_قبول نشدی همتا ، دنیا راست میگه .
بی توجه به حرفاشون دنبال اسمم گشتم ڪه با دیدن فامیلی ام خشڪم زد قبول شدم ... باورم نمیشه قبول شدم .
نگاهی به فاطمه و دنیا انداختم : میڪشمتون !
به طرفشان رفتم ڪه هر دو جیع بلندی ڪشیدن و فرار ڪردن .
_باز چتونه !
نگاهی به مامان انداختم و با ذوق گفتم : مامان قبول شدم اونم تو یه دانشگاه دولتی ....
مادرم با ذوق به سمتم آمد و گفت : الهی قربونت بشم مامان ، خداروشڪر ...
در آغوشم میکشد و بوسه ای روی سرم میڪارد .
نگاهی به دنیا و فاطمه می اندازم : به حساب شما دوتا هم میرسم .
هر دو بلند میخندند و برای تبریک جلو میایند و خواهرانه در آغوشم میڪشد ..
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
┅┄🍃┄┄📕📖📕┄┄🍃┄┅
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آرامش
#امام_حسین(ع)
#اربعین
╭✨🌸
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃