eitaa logo
|کـولـِہْ بـآرِ خـُـــدایـے🎒🌱|
162 دنبال‌کننده
13هزار عکس
9.2هزار ویدیو
124 فایل
|﷽| زمانہ‌ۍعجیبیےسٺ! ⁷⁰سالہ‌هابراۍریاسٺ لہ‌لہ‌مےزننـد؛ ودهہ‌⁷⁰هابراۍ#شهادٺ . . .💔 #شهید‌بابڪ‌نوری :)🪴🌱 گمنام↯ @YAROGHAYYEHKHATOON 💛 +ناشناس بگو↶😉 https://daigo.ir/secret/3284895576
مشاهده در ایتا
دانلود
Fatemeh: به یاد شهید قاسم سلیمانی شهید بابک نوری در هویزه و معراج شهدا....🥺🖤📿🪔
ارسالی از دنبال کننده عزیزمون🌹🌹🌹
هدایت شده از اربعین
6.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفیق دل‌شکسته‌ها، یاحسین...💔 👤 زیبای «تو بابِ حاجاتی» با نوای کربلایی سیدرضا تقدیم نگاهتان 🏴 @e_arbaeen
|کـولـِہْ بـآرِ خـُـــدایـے🎒🌱|
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت شصت و پنجم...シ︎ هیبت لرزان بابک ، وا
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت شصت و هفتم...シ︎ محال بود پسر برود ؛ اما پدر نخواست مانع رفتن پسر بشود . مگر خودش چند سال پیش برای همین کشور و برای اعتقاداتش ، کوله به دوش نگرفته و راهی نشده بود ؟ صدای پر صلابت موذن زاده ، از لای در نیمه باز ، همراه سوز پاییزی به درون اتاق می ریزد . الهام تکیه داده بود به صفحه اپن ؛ برای کاری نا معلوم ، بشقاب ها را به هم می کوبد و هر دم گوشه ی روسری اش را می کشد به چشمانش . عمو یعقوب، کنار پدر چمباتمه زده و به گل های ریز گل بهی فرش چشم دوخته . پدر دز تلویزیون خانوش چشم بر می دارد ، به جمع نگاه می کند و می گوید : چرا نشسته اید ؟ چرا دنبالش نمی رید ؟ بابک بره دیگه بر نمی گرده ها ! چیزی توی دل مادر فرو می ریزد . امید که چند دقیقه بعد از رفتن برادر سر رسیده ، می گوید : این همه همکارهای من و رضا رفته ان و سالم برگشته ان ! حرف هایش بوی دلداری می دهد و می خواهد فضا را ارام کند .می داند بابک تصمیمش را گرفته . حرف امروز و فردا که نیست ؛ ماه هاست به این فکر کرده و هر روز رفته سپاه ، و بست نشسته و منتظر اعلام اسمش بوده . و حالا محال است که نرود . و محال است کسی بتواند منصرفش کند . پدر ، سرش را با تاسف تکان می دهد : _امید ، این بچه شهید می شه ! از حرکات و رفتارش می فهمم اگه بره ، دیگه زنده بر نمی گرده ! نمی گوید که سال ها توی جنگ بودن ، این تجربه را به او داده ؛ که از حرکات و رفتار های بابک تشخیص می دهد که بابک می رود و دیگر بر نمی گردد . الهام ، تاب شنیدن ندارد . کمر از صفحه اپن جدا می کند و با چند قدم ، خودش را به پدر می رساند و می گوید : ما که نمی دونیم از کجا اعزام می شه ! مادر گردن می کشد توی سالن ، و می گوید : مسعود بیلر . گوشی را بر می دارد و می نشیند لبه ی مبل نزدیک اشپز خانه ، شماره تلفن خواهر کوچکش را می گیرد ، و خیره می شود به مردی که با پریشانی در طول و عرض سالن قدم می زند . رقیه ، صدای بغض الود خواهر را که می شنود، هراسان می شود . مادر سراغ مسعود را می گیرد ، و رقیه می گوید ( یکی دو ساعت پیش رفت بیرون .) تلفن قطع می شود ؛ اما صدای بغض آلود خواهر ، در گوش رقیه جا مانده است . انگار تک تک کلمات به پرده ی گوشش چسبیده و هی منعکس می شود : بابک گدیر سوریه . گوشی را قطع می کند و شماره ی میعود را می گیرد . مسعود جواب نمی دهد . راه می افتد توی خانه . پرده ها را کنار می زند و دوباره ـ ـ ـ نویسنده:فاطمه رهبر🌿 ‌‌|•@Babak_nori1400•|
مدتےهسٺ‌ڪه‌ درگیرسوالےشده‌ام توچہ‌دارۍڪه‌من‌ این‌گونہ‌هوایـےشده‌ام🕊؟ . تغییرمون‌دادۍاخوی…💔 . ‌‌|•@Babak_nori1400•|
🎞 •|پدرشھیـد|• آن‌روز‌وقتےبابڪ‌تماس‌گرفت📱 من‌از‌تھران‌داشتم‌بر‌میگشتم‌رشت که‌بروم‌مشھد✨ بابڪ‌تا‌شنید‌من‌میخوام‌بر‌وم‌مشھد گفت‌آقاجان‌قول‌بده‌من‌رادعا‌کنے🤲🏻📿 من‌گفتم : پسرم‌،‌قربانت‌بروم‌❤️ قربان‌صدایت‌بشوم‌تو‌باید‌من‌را‌دعا‌بکنے🙂 گفت‌نه‌آقاجان‌قول‌بده…✋🏻 هردوازهم‌التماس‌دعا‌داشتیم واین‌شد‌آخرین‌حرف‌های‌بین‌من‌و‌بابڪ نکته‌جالب‌اینجاست‌که‌ بابڪ‌همان‌روزازمن‌خواست‌که ازدوستان‌شھیدم‌بخواهم‌شفاعتش‌را‌بکنندو این‌اتفاق‌یک‌جور‌عجیبےافتاد😧 و‌بعد‌از شهادتش‌من‌اصلا"خبر‌نداشتم که‌مزارش‌راکجادرنظر‌گرفته‌اند اماوقتے‌که‌برای‌تشییع‌اورفتیم‌دیدم که‌خانه‌جدید‌بابڪ‌درست‌کنار‌بچه‌های عملیات‌کربلای٢و‌کربلای٥است😭 که‌همگے‌دوستان‌و‌همرزمان‌من‌بودند ودرجبھه‌شھیدشدند🕊
یه‌بزرگی‌بهم‌میگفت: هروقت‌خواستی‌بفهمی خداصداتومیشنوه‌یانه ببین‌وقتی‌گناه‌میکنی عذاب‌وجدان‌داری‌یانه💔🖐🏿. .! اینجا.گنـاه.ممــنوع📓
22.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🛑دیدن این ویدئو برای هررر ایرانی واجبه 🔻 رجز‌خوانی جــوان ایرانی در فرودگاه حلب-سوریه 🔻 تحرکات سپاه پاسداران در اسرائیل !!!!؟؟ راز حملات اسرائیل و ترورهـای در منطقه 🔻 @seyyedoona
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بࢪادࢪ‌شهیدم♥️ آسمانےشدنت‌☁️اتفاقےنبود✋🏼 تو‌لایق‌شهادت‌بود؁🕊🌱 فراموش‌نمیشوی…🙂🖐🏻 ‌‌|•@Babak_nori1400•|