6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
زاینده رود
💖باباشیخعلی💖
ارتباط با ادمین
@Farhadram
╔═🍃🌺🍃
https://eitaa.com/Babashikhali🌺
╚══════🍃🌺🍃
♦️سم زدایی کبد بازردچوبه
🔹مطالعات نشان میدهد که چای زردچوبه، یکی از مهمترین روشهای سمزدایی از کبد است. این ماده، کیسه صفرا را تحریک میکند و سبب تولید صفرا میشود. کبد از مایع صفرا برای سمزدایی استفاده میکند
🔹زردچوبه گیاهی از خانواده زنجبیل است و در برخی از کشورها مانند هند، بیشترین کاربرد را دارد. رنگ زرد زردچوبه به دلیل مادهای به نام کورکومین است که سبب تحریک صفرا میشود
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
زاینده رود
💖باباشیخعلی💖
ارتباط با ادمین
@Farhadram
╔═🍃🌺🍃
https://eitaa.com/Babashikhali🌺
╚══════🍃🌺🍃
31.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فولادشهر میزبان کنفرانس ملی شهرهای جدید کشور
👌پيام دکتر پولادی به فولادشهری ها
مشروح خبر:
✅شهردار فولادشهر گفت: در قالب یک کنفرانس ملی همه ی مشکلات و مسائل شهرهای جدید مطرح و بررسی شود
✅تشکیل کمیته بانوان و کمیته نخبگان فولادشهر در این کنفرانس.
✅خانه کنفرانس در فولادشهر به عنوان اولین و قدیمی ترین شهر فولادشهر همیشگی خواهد بود.
✅شهرهای جدید در وزارت کشور جایگاهی دارد که بتواند موضوعات را به وحدت رویه برساند.
✅مردم فولادشهر شایسته و فوقالعاده صبور و بزرگ هستند.
┄┅═☫شلیک رسانه☫═┅┄
https://eitaa.com/shelliesaneh
#شلیک_رسانه
#فراتر_از_یک_رسانه
#فولادشهر
#حسين_ملایری
5.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آخرین وضعیت گلزار شهدای کرمان ۲ روز مانده به سالگرد شهادت شهید سلیمانی
#نسل_مقاومت
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 بررسی اعتراضات اخیر در بازار تهران
+و هشدار به کسایی که بخوان از مطالبات مردم سو استفاده کنند👌
🌹🍃
از قدیم گفتن اگه کسی رو خواستی بشناسی باهاش همسفر شو...
با یکی از دوستام تازه آشنا شده بودم چندبار بهم گفته بود یه سفر با هم بریم،
تا یه روز بهم گفت فردا میخوام برای انجام کاری برم شیراز اگر میای راهی شو صبح میام دنبالت....
سر وعده اومد در خونه مون سوئیچ ماشینشو دو دستی تعارف کرد گفت بفرما شما رانندگی کنید.
گفتم ممنون؛ حالا خسته شدی من میشینم.
رسیدیم عوارضی اتوبان خواستیم از دکه یه چیز خوردنی برا تو راه بگیریم.
دو تا دکه بود گفت بیا از اون یکی بخریم.
گفتم: این که نزدیکتره ؟!!!
گفت: چون اون کمی دورتر دکه زده مشتری نداره از اون بگیریم تا کسب اونم بگرده...
همانجا بهش گفتم کاش دو تا مسافر سوار کنیم هزینه بنزین در بیاد.
گفت: این مسافرکش ها منتظر مسافرن، گناه دارن، روزیشون کم میشه.
بین راه یه مسافر فقیری دست بلند کرد.
اونو سوار کرد.
مسیرش کوتاه بود؛
پول که ازش نگرفت، 5هزار تومن هم بهش داد.
گفتم حداقل پول نمیدادی بهش مجانی سوارش کردی.
گفت من این پنج تومانو میخواستم بندازم صدقه خوب زودتر رسید به دست مستحقش.
رسیدیم شيراز، پشت چراغ قرمز یه بچه 10ساله چندتا دستمال کاغذی داشبردی دستش بود. گفت 4 تا 5هزارتومن.
4تا ازش خرید.
گفتم رفیق زیاد نیست گفت بیا دوتاش برای تو رفتی تهران بذار توماشین خراب نمیشه .
گفت:
میخواستم روزیش تامین بشه.
گناه داره تو آفتاب وایساده.
جلو شاهچراغ هم از یه بچه یه کتاب دعا خرید.
در برگشتن از زیارت یه پیرمرد دستگاه وزنه (ترازو) جلوش بود.
یه کم رد شدیم، یه دفعه برگشت گفت میای خودمونو وزن کنیم؟
گفتم: من وزنمو میدونم چقدره.
گفت: باشه منم میدونم اگه همه مثل من و تو اینجوری باشن این پیرمرد روزیش از کجا تامین بشه؟!!!
گفتم: باشه یه پولی بهش بده بریم.
گفت: نه، غرورش میشکنه، میشه گدایی؛ اینجوری میگه کاسبی کردم.
یادمه در طول سفر اگه میخواستم در مورد یکی حرف بزنم، بحث رو عوض میکرد
میگفت شاید اون شخص راضی نباشه در موردش حرف بزنیم و غیبتش رو کنیم...
سرتونو درد نیارم کل سفر از این کارها زیاد انجام داد...
حساب کردم کل خریداش به 100 هزارتومانم نرسید.
اما کلی آدمو خوشحال کرد.
خیلی درس ها به من داد که بیش از صد هزار تومان می ارزید.
میدونین شغل رفیق من چه بود؟!!!
برق کش، لوله کش، تعمیرکارِ یخچال و کولر و آبگرمکن بود،
و یه مغازه کوچک داشت.
میدونین چه ماشینی داشت؟!!! پرایدِ 85
میدونین چن سالش بود؟!!!
34 سال...
میدونین من چه کاره بودم؟!!!
کارمند بانک بودم، باغ هم داشتم.
میدونین چه ماشینی داشتم؟
206 صندوق دار؛ کلک زدم گفتم خرابه که اون ماشینشو بیاره.!!
دوستم یه جمله گفت که به دلم نشست:
*دستهایی که کمک میکنن، مقدس تر از لبهایی هستن که دعا میکنن....*
بنده مخلص خدا بودن،
به حرکت است نه ادعا کردن...
*بعضیها بزرگوار به دنیا اومدن تا دیگران هم ازشون چیزایی یاد بگیرن...!!*
5.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مشارکت در قربانی شتر اول ماه رجب🐫
به خاطر اتفاقات تلخ و ناگوار و پیشگیری از این حوادث می خواهیم شتر🐫 برای خانواده های نیازمند نحر کنیم
من هم می توانم با کم ترین مقدار در نحر شتر 🐫 مشارکت داشته باشم و از خواص آن بهرهمند شوم
صفات خوب مومن این است که مداوم قربانی می کند و آن را بین مستمندان توزیع می کند. قربانی کردن علاوه بر دفع بلا، مرگ ناگهانی، چشم زخم، نیت های پلید و نگاه های خبیثانه را دفع می کند. در بعضی روایات داریم که قربانی کردن حسادت ها و بدبینی ها را از بین می برد.
به نیت سلامتی امام زمان علیه السلام و رهبر عزیزمان و ملت ایران و خانواده تان و انشاالله برطرف شدن همه مشکلات برای خانواده های نیازمند احتیاج به مشارکت شما داریم
دوستانی که می توانند کمک کنند به شماره کارت
6037997950408410
مرکز نیکوکاری امید محرومان واریز کنند و به شماره
09130558428
حاج آقا هاشمی اطلاع دهید
#حکایت_قدیمی
روزی مردی جوان از کنار رودی میگذشت...
پیرمردی را در آنجا دید،
جویای حال پیرمرد شد.
پیر گفت: میخواهم از رود رد شوم، ولی چون چشمانی کم سو دارم و رود هم خروشان است، نمیتوانم.
جوان کمک کرد و پیرمرد را از رود گذراند.
سپس پیرمرد از وی تشکر کرد و هر کدام به راه خود ادامه دادند.
پس از مدتی جوان پیرمرد را دید جلو رفت و پرسید: ای پیرمرد مرا میشناسی؟
پیر جواب داد: نه نمیشناسم.
جوان گفت: من همانم که تو را از آب رد کردم...
پیر دوباره تشکر کرد و دعای خیر برای جوان کرد.
پس از مدتی دوباره همدیگر را ملاقات کردند و دوباره همان حرف ها رد و بدل شد و این ملاقات چند بار تکرار شد!
روزی دیگر جوان دوباره پیرمرد را دید جلو رفت و پرسید: ای پیر مرا میشناسی؟
پیر که چشمانی کم سو داشت، جواب داد: نه نمیشناسم.
جوان گفت: من همانم که تو را از آب رد کردم!!!!
پیر که دیگر از حرفهای جوان خسته شده بود، جواب داد: ای کاش آب مرا میبُرد ولی تو مرا از آب رد نمیکردی!
قصه ماست...
یک کار خوب که برای کسی انجام میدهیم، هِی یادآوری میکنیم!
کارهای خوب را بی منت و گوش زدِ مدام انجام دهیم تا برکت یابد
#حکایت_قدیمی
روزی مردی جوان از کنار رودی میگذشت...
پیرمردی را در آنجا دید،
جویای حال پیرمرد شد.
پیر گفت: میخواهم از رود رد شوم، ولی چون چشمانی کم سو دارم و رود هم خروشان است، نمیتوانم.
جوان کمک کرد و پیرمرد را از رود گذراند.
سپس پیرمرد از وی تشکر کرد و هر کدام به راه خود ادامه دادند.
پس از مدتی جوان پیرمرد را دید جلو رفت و پرسید: ای پیرمرد مرا میشناسی؟
پیر جواب داد: نه نمیشناسم.
جوان گفت: من همانم که تو را از آب رد کردم...
پیر دوباره تشکر کرد و دعای خیر برای جوان کرد.
پس از مدتی دوباره همدیگر را ملاقات کردند و دوباره همان حرف ها رد و بدل شد و این ملاقات چند بار تکرار شد!
روزی دیگر جوان دوباره پیرمرد را دید جلو رفت و پرسید: ای پیر مرا میشناسی؟
پیر که چشمانی کم سو داشت، جواب داد: نه نمیشناسم.
جوان گفت: من همانم که تو را از آب رد کردم!!!!
پیر که دیگر از حرفهای جوان خسته شده بود، جواب داد: ای کاش آب مرا میبُرد ولی تو مرا از آب رد نمیکردی!
قصه ماست...
یک کار خوب که برای کسی انجام میدهیم، هِی یادآوری میکنیم!
کارهای خوب را بی منت و گوش زدِ مدام انجام دهیم تا برکت یابد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا فکر میکنیم خدا فقط واسه غم و ناله ها و حال بد ماست
چرا وقتی حالمون خوبه یاد خدا نمیکنیم؟