eitaa logo
بکگراند | 𝖣𝗂𝗌𝗇𝖾𝗒🌸 •
12.3هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3هزار ویدیو
1 فایل
- 𝗜𝗻 𝘁𝗵𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲 𝗼𝗳 𝗚𝗼𝗱 • 💖 • - 𝗚𝗼 𝘄𝗵𝗲𝗿𝗲 𝘆𝗼𝘂𝗿 𝗱𝗿𝗲𝗮𝗺𝘀 𝘁𝗮𝗸𝗲 𝘆𝗼𝘂 • 🌈 • - 𝗕𝗶𝗿𝘁𝗵 : 28 𝗢𝗰𝘁𝗼𝗯𝗲𝗿 • 🧁 • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5807617012003767596.mp3
9.64M
۳۰ اگر سطح محبت درونی تو دائماً در حال افزایشه؛ و اشتباهات دیگران، قلبت رو از محبت شون خالی نمیکنه؛ بهت تبریک میگم😊 قلبت قیمتیـــه .... @Rahee_saadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️حضرت زهرا سلام الله علیها می‌فرمایند: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم: «ساعتی در روز جمعه قرار دارد که هر مسلمانی آن را دریابد و حاجت خیری را از خدا بخواهد خدا به او عطا خواهد کرد.» پرسیدم: یا رسول الله! کدام ساعت است؟ فرمود: إِذَا تَدَلَّى نِصْفُ عَيْنِ الشَّمْسِ لِلْغُرُوبِ آن وقتی است که نیمی از خورشید غروب کرده باشد. و حضرت زهرا سلام الله علیها همیشه به خدمتکارش می‌فرمود: بر روی بلندی برو و هر وقت دیدی که نیمی از خورشید غروب کرده مرا باخبر کن تا دعا کنم. 📚 معانی الاخبار، ص۳۹۹. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🖤 روز سی‌‌و‌یکم چلّه حدیث کساء ( جمعه ) ✋نشر دهیم @Rahee_saadat
◾علامه مامقانی می نویسد: هنگامی که قاصد امام سجاد علیه السلام به مدینه آمد تا خبر واقعه کربلا را به مردم مدینه بدهد با حضرت ام البنین سلام الله علیها مواجه شد. حضرت ام البنین فرمود: از حسین علیه السلام خبری بده! (او از جواب دادن طفره رفت و) گفت: چهار پسرت (عباس، عبدالله، جعفر، عثمان) در کربلا شهید شدند! حضرت ام البنین سلام الله علیها فرمود: قَطَّعْتَ نِیاطَ قَلْبِی، اَوْلادِی وَ مَنْ تَحْتَ الْخَضْراءِ کُلُّهُمْ فَداءً لاَِبِی عَبْدِ اللّهِ الْحُسَیْن، اَخْبِرْنِی عَنْ اَبِی عَبْدِ اللّه عَلَيْهِ السَّلَام‏ رگهای دلم را بریدی! (من کی از فرزندان خودم پرسیدم؟) فرزندانم و هرکس زیر آسمان کبود است، همه فدای حسین علیه السلام؛ از حسین به من خبر بده!🖤 و چون خبر شهادت امام حسین علیه السلام را شنید صیحه ای کشید... 👈 علامه مامقانی در ادامه می نویسد: و این علاقه شدید حضرت ام البنین نسبت به اباعبدالله الحسین علیه السلام، (علاقه مادر فرزندی نبود بلکه این علاقه) فقط به خاطر آن بود که حسین، امام او بود. 📚تنقیح المقال ج3 ص70. 🏴 وفاتِ پیشاپیش تسلیت. @Rahee_saadat
بکگراند | 𝖣𝗂𝗌𝗇𝖾𝗒🌸 •
💖تلاوت آیه ۳۲ سوره مبارکه انعام 🎤 قاری: #شریف_مصطفی #کلیپ_قرآنی @Rahee_saadat
♦️ صلوات فراموش نشود 🌺🙏 🌺وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ 🌺 💚و زندگى دنيا جز بازى و سرگرمى نيست و البتّه خانه‌ى آخرت، براى تقوا پيشگان بهتر است. آيا نمى‌انديشيد؟💚 💠نکته ها👇 ◀️اگر دنيا مزرعه‌ى آخرت قرار نگيرد، بازيچه مى‌شود و مردم مانند كودكانى كه سرگرم به اسباب بازى‌هايى چون: مال و مقام و ... شده‌اند. مثل صحنه‌ى نمايش كه يكى لباس شاه مى‌پوشد، ديگرى نقش نوكر را بازى مى‌كند و سوّمى وزير مى‌شود، ولى ساعتى بعد كه همه‌ى لباسها و نقش‌ها كنار مى‌رود، مى‌فهمند كه همه‌ى عناوين، خيالى بيش نبود. ◀️خير بودن آخرت به خاطر آن است كه هم لذّت‌هايش آميخته به رنج نيست و هم زودگذر و موهوم و خيالى نيست. 💠با توجّه به آيات ديگر قرآن، نبايد اين آيه را دعوت به رهبانيّت و ترك دنيا دانست. ❤️كلمه‌ى‌ «لَعِبٌ» به كارى گفته مى‌شود كه قصد صحيحى در آن نباشد و كلمه‌ى‌ «لَهْوٌ» به كارى گفته مى‌شود كه انسان را از كارهاى مهم و اصلى باز دارد. 💠شباهت دنيا به لهو و لعب از جهاتى است: الف: دنيا مثل بازى، مدّتش كوتاه است. ب: دنيا مثل بازى، تفريح و خستگى دارد و آميخته‌اى از تلخى و شيرينى است. ج: غافلان بى‌هدف، بازى را شغل خود قرار مى‌دهند. د: دنياگرايى مثل بازى، انسان را از اهداف مهم باز مى‌دارد. 💠پیام ها👇 1- دنيا محورى، فكرى كودكانه و پوچ است. (لهو ولعب معمولًا كار كودكان است و سرگرم شدن به دنيا انسان را از آخرت باز مى‌دارد) «لَهْوٌ وَ لَعِبٌ» 2- راه نجات از حسرت آخرت، فكر و تعقّل است. يا حَسْرَتَنا ... أَ فَلا تَعْقِلُونَ‌ 3- خردمند، فريب دنيا را نمى‌خورد. وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ ... أَ فَلا تَعْقِلُونَ‌ 4- بكار نگرفتن انديشه، زمينه توجّه به دنيا وغفلت از آخرت است. «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» 5- غفلت از آخرت، سبب توبيخ است. «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» 6- تعقّل و تقوا، ملازم يكديگرند. «يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ» 📚 تفسیر نور حجت الاسلام قرائتی @Rahee_saadat
🌺 🌺 ۲۳۶🌺 💠متن عربی و ترجمه فارسی💠 ترجمه: ترجمه خواندنی قرآن نوشته حجت‌الاسلام علی ملکی @Rahee_saadat
🌺 🌺 ۲۳۶🌺 💠متن عربی و ترجمه فارسی💠 ترجمه: ترجمه خواندنی قرآن نوشته حجت‌الاسلام علی ملکی @Rahee_saadat
4_5962850955580934663.mp3
8.92M
📼 شرح و بررسی کتاب «آن‌ سوی مرگ» 📖 «» کتابی است که از طریق مصاحبه با افرادی که به نوعی مرگ را دیده و تجربه کرده‌اند، این حس و تجربه پیچیده را به خوانندگان ارائه می‌کند. 💠 قسمت بیست و دوم @Rahee_saadat
🍃🍂 پاک شدن دل🍃🍂 ✍ براے صفای باطن و پاڪ شدن دل از غل و غش و حقه ، گفتن 《یا شَکُور》 ۴ روز و هر روز ۵۲۶ مرتبہ بسیار موثر است Ⓜ️ معراج الذاکرین ۱۷۹ @Rahee_saadat
نون سنگک 🔹مامان صدا زد: امیرجان، مامان بپر سه تا سنگک بگیر. 🔸اصلاً حوصله نداشتم، گفتم: من که پریروز نون گرفتم. 🔹مامان گفت: خب، دیروز مهمون داشتیم زود تموم شد. الان نون نداریم. 🔸گفتم: چرا سنگک، مگه لواش چه عیبی داره؟ 🔹مامان گفت: می‌دونی که بابا نون لواش دوست نداره. 🔸گفتم: صف سنگک شلوغه. اگه نون می‌خواید لواش می‌خرم. 🔹مامان اصرار کرد سنگک بخرم. قبول نکردم. مامان عصبانی شد و گفت: بس کن، تنبلی نکن مامان، حالا نیم ساعت بیشتر تو صف وایسا. 🔸این حرف خیلی عصبانیم کرد. آخه همین یه ساعت پیش حیاط رو شسته بودم، داد زدم: من اصلاً نونوایی نمی‌رم. هر کاری می‌خوای بکن! 🔹داشتم فکر می‌کردم خواهرم بدون این که کار کنه توی خونه عزیز و محترمه اما من که این همه کمک می‌کنم باز هم باید این حرف و کنایه‌ها رو بشنوم. دیگه به هیچ قیمتی حاضر نبودم برم نونوایی. حالا مامان مجبور می‌شه به جای نون، برنج درسته کنه. اینطوری بهترم هست. 🔸با خودم فکر کردم وقتی مامان دوباره بیاد سراغم به کلی می‌افتم رو دنده لج و اصلا قبول نمی‌کنم اما یک دفعه صدای در خونه رو شنیدم. اصلاً انتظارش رو نداشتم که مامان خودش بره نونوایی. آخه از صبح ۱۰ کیلو سبزی پاک کرده بود و خیلی کارهای خونه خسته‌اش کرده بود. اصلاً حقش نبود بعد از این همه کار حالا بره نونوایی. 🔹راستش پشیمون شدم. هنوز فرصت بود که برم و توی راه پول رو ازش بگیرم و خودم برم نونوایی اما غرورم قبول نمی‌کرد. سعی کردم خودم رو بزنم به بی‌خیالی و مشغول کارهای خودم بشم اما بدجوری اعصابم خرد بود. 🔸یک ساعت گذشت و از مامان خبری نشد. به موبایلش زنگ زدم، صدای زنگش از تو آشپزخونه شنیده شد. مثل همیشه موبایلش رو جا گذاشته بود. 🔹دیر کردن مامان اعصابمو بیشتر خرد می‌کرد. نیم ساعت بعد خواهرم از مدرسه رسید و گفت: تو راه که می‌اومدم تصادف شده و مردم می‌گفتند به یه خانم ماشین زده. خیابون خیلی شلوغ بود. فکر کنم خانمه کارش تموم شده بود. 🔸گفتم: نفهمیدی کی بود؟ 🔹گفت: من اصلاً جلو نرفتم. 🔸دیگه خیلی نگران شدم. رفتم تا نونوایی سنگکی نزدیک خونه اما مامان اونجا نبود. یه نونوایی سنگکی دیگه هم سراغ داشتم رفتم اونجا هم تعطیل بود. 🔹دلم نمی‌خواست قبول کنم تصادفی که خواهرم می‌گفت به مامان ربط داره. تو راه برگشت هزار جور به خودم قول دادم که دیگه تکرار نشه کارم. 🔸وقتی رسیدم خونه انگشتم رو گذاشتم روی زنگ و منتظر بودم خواهرم در رو باز کنه اما صدای مامانم رو شنیدم که می‌گفت: بلد نیستی درست زنگ بزنی؟ 🔹تازه متوجه شدم صدای مامانم چقدر قشنگه! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: الهی شکر و با خودم گفتم: قول‌هایی که به خودت دادی یادت نره! 🔰پدر و مادر از جمله اون نعمت‌هایی هستند كه دومی ندارند ‌پس تا هستند قدرشون رو بدونيم! افسوسِ بعد از اونها هيچ دردی رو دوا نمی‌كنه؛ نه برای ما، نه برای اونها... @Rahee_saadat