یک هفته مرخص شده بود. گفت:«فرشته، دلم یک جوری است. احساس می کنم روده هایم دارد باد
می کند.»
دو سه تا توت سفید نوبرانه جمشید آورده بود، خورده بود.
نفس که می کشید، شکمش می آمد جلو و برنمی گشت.
شده بود عین قلوه سنگ.
زود رساندیمش بیمارستان.
انسداد روده شده بود.
دوباره از روده اش نمونه برداری کردند.
نمونه را بردم آزمایشگاه.
تا برگردم، منوچهر را برده بودند
بخش جراحی.
دویدم بروم بالا یک دختر دانشجو سر راهم را گرفت.
گفت: خانم مدق، این ها تشخیص سرطان داده اند، ولی غده را پیدا نمی کنند.
می خواهند شکمش را باز کنند
ببیینند غده کجاست.
گفتم: مگر من می گذارم.
منوچهر را آماده کرده بودند ببرند اتاق عمل.
گفتم:دست بهش بزنید روزگارتان را سیاه می کنم.
پنبه الکل برداشتم، سِرم را از دستش کشیدم و لباس هاش را تنش کردم.
زنگ زدم پدرم و گفتم: بیاید دنبالمان.
می خواستم منوچهر را از آنجا ببرم، دکتر سماجتم را که دید،
یک نامه نوشت گذاشت روی آزمایش های منوچهر و ما را معرفی کرد به دکتر میر.
دکتر میر جراح غدد بیمارستان جم است.
منوچهر روز عاشورا بستری کردیم بیمارستان جم....
🌸 شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات
⏪ادامه دارد.....
☑️ زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف
💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💠
@baghdad0120
#یاران_گمنام_شهید_سلیمانی
#رمان_انقلابی
🔘روزهای زندگیت را دریاب...
✅قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
یا عَلیُّ بادِر بِاَربَعٍ قَبلَ اَربَعٍ : شَبابِکَ قَبلَ هَرَمِکَ وَ صِحَّتِکَ قَبلَ سُقمِکَ وَ غِناکَ قَبلَ فَقرِکَ، وَ حَیاتِکَ قَبلَ مَوتِک؛
✅ای علی؛ چهار چیز را پیش از چهار چیز دریاب: جوانیات را پیش از پیری؛ و سلامتیات را پیش از بیماری؛ و ثروتت را پیش از فقر و زندگیات را پیش از مرگ.
📚من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۵۷
#قاسم_بن_الحسن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز هم جمعه و دل
بی تو هوایش ابریست🥀
باز دل خسته و
باران زده از بی صبریست ...🥀
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨
#حدیث_روز
پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله):
المَرءُ عَلی دینِ خَلیلِهِ فَلیَنظُرْ أحَدُکُم مَن یُخالِلُ
آدمى بر آیین دوست خود است؛ پس هر یک از شما مراقب باشد که با چه کسى دوستى مىکند.
Man is influenced by the faith of his friends; be careful of whom you associate with
بحارالأنوار74 / 192
#حدیث_گرافی #اهلبیت #ilovemohammad #Islam #karbala #mashhad #imamali
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨
قسمتی ازوصیتنامه شهید حمیدباکری
آشنایی کامل با قرآن کریم که نجات بخش شما در این دنیای سر تا پا گناه خواهد بود داشته و در آیات تفکر زیاد نمائید و با صوت قرآن را فرا گیرید؛
ازز راحت طلبی و به دست آوردن روزی به طور ساده دوری نمائید و دائم باید فردی پرتلاش و خستگی ناپذیر باشید؛
یقین بدانید تنها اعمال شما که مورد رضایت خداوند متعال قرار خواهد گرفت اعمالی است که تحت ولایت الهی و رسول(ص) و امامش باشد در هر زمان و در هر وقت همت به اعمالی بگمارید که مورد تأیید رهبری و امامت باشد؛
به کسب علم و آگاهی و شناخت در تاریخ اسلام و تاریخ انقلاب اسلامی اهمیت زیادی قائل باشید.
#سالروز_شهادت
#شهید_حمید_باکری
#شهدای_دفاع_مقدس
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
🔘اگر حاجتی داری با امامت حرف بزن ...!
✅رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیُّ فِی کِتَابِ (الرَّسَائِلِ)عَمَّنْ سَمَّاهُ قَالَ: کَتَبْتُ إِلَى أَبِی الْحَسَنِ عَلَیْهِ السَّلَامُ: أَنَّ الرَّجُلَ یحبُ أَنْ یُفْضِیَ إِلَى إِمَامِهِ مَا یحبُ أَنْ یُفْضِیَ بِهِ إِلَى رَبِّهِ قَالَ: فَکَتَبَ: إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَهٌ فَحَرِّکْ شَفَتَیْکَ، فَإِنَّ الْجَوَابَ یَأْتِیکَ.
✅سید بن طاووس از کتاب الرسائل مرحوم کلینی (که امروزه بدست ما نرسیده) نقل می کند :
شخصی برای امام هادى علیه السلام نامه نوشت و پرسید :
نظر شما چیست که یک شخص دوست دارد همانطور که به خداوند عرض حاجت میکند به امامش نیز عرض حاجت کند؟
حضرت در جواب نوشتند: اگر حاجتى داشتى لب هاى خود را حرکت بده جواب ما به تو خواهد رسید.
📚کشف المحجه لثمره المهجه ج۱ ص ۲۱۱
#قاسم_بن_الحسن
baghdad0120
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم #
🍃همراهان بزرگوار
✨سلام علیکم✨
هرشب با رمان های
عاشقانه های شهدایی🌷
در خدمتتون هستیم
#قسمت_بیست_ودو
داستان( #مجـیـــر )
🍃✨
💎بسم الله الرحمن الرحیم💎
📝 #قسمت_بیست_ودو
#مجـیـــر
اذان ظهر را گفتند با این که سِرُم داشت،
بلند شد ایستاد و نماز خواند.
خیلی گریه کرد.
سلام نمازش را که داد، رفت سجده و شروع کرد با خدا حرف زدن
«خدایا گلایه دارم. من این همه سال جبهه بودم. چرا من را کشانده ای این جا، روی تخت بیمارستان؟
من از این جور مردن متنفرم.»
بعد نشست روی تخت و
گفت:« یک جای کارم خراب بود.
آن هم تو باعثش بودی.
هر وقت می خواستم بروم، آمدی جلوی چشمم سد شدی.
حالا برو دیگر.»
همه ی بی مهری و سرسنگینیش برای این بود که دل بکنم.
می دانستم.
گفتم: منوچهر خان همچین به ریشت چسبیده ام و ولت نمی کنم.
حالا ببین. ما روزهای سخت جنگ را گذرانده بودیم.
فکر می کردم این روزها هم می گذرد،
پیر می شویم و به این روزها می خندیم.
ناهار بیمارستان را نخورد،
دلش غذای امام حسین را می خواست.
دکترش گفت: هر چه دلش خواست بخورد زیاد فرقی نمی کند.
به جمشید زنگ زدم و او از هیئت غذا و شربت آورد.
همه ی بخش را غذا دادیم.
دو بشقاب ماند برای خودمان.
یکی از مریض ها آمد بهش غذا نرسیده بود.
منوچهر بشقاب غذایش را داد به او
و سه تایی از یک بشقاب خوردیم.
نگران بودم دوباره دچار انسداد روده بشود.
اما بعد از ظهر که از خواب بیدار شد، حالش بهتر بود.
گفت:«از یک چیز مطمئنم.
نظر امام حسین علیه السلام روی من هست.
فرشته،هر بلایی سرم بیاید صدام در نمی آید.»....