#بخشی_از_کتاب_راز_نگین_سرخ
همدانی دهانش را به گوش شهبازی نزدیک کرد: " این تعجیل تو هم برای رسیدن به قراگاه واسه اونه، نه؟"
سوله قرارگاه از دور نمایان شد. شهبازی ساکت ماند. دستش روی گاز محکم شد. به قرارگاه رسیدند.
همه جمع بودند. داخل سوله غلغله آدم بود فرماندهان از شوق پیروزی همدیگر را به آغوش می کشیدند. متوسلیان نشسته بود کنار آقا محسن و باقری چشمش که به شهبازی افتاد ، بی مقدمه رو کرد به آقا محسن و گفت: "ما آماده ایم."
و دستور عملیاتی را از باقری گرفت. نزدیک شهبازی که شد، او را بوسید و دستور را انداخت توی جیب پیراهن او و گفت: " مهاجر، این رو بخوان، نامه فدایت شَوَمه!
شهبازی آقا محسن و باقری را بوسید و رفت کنج سوله تا دستور را بخواند.
✅#موجود_در_کتابخانه
@Bagheria_Neighborhood_Library