#بخشی_از_کتاب_گل_یک_شبه
همین طور دویدم سمت آشیانه ی تانکِ بعدی و از معرکه جان سالم به در بردم.
برای این که از پشت یک آشیانه ی تانک به پشت آشیانه بعدی بروند، اول حسین عابد پور، آر پی جی به دستو کوله آر پی جی پر از موشک هایش به پشت ، فاصله یک آشیانه تا آشیانه ی بعدی را می دوید و بعد علی جان می دوید و بعد نوجوان سرخرودی ، حسین یک لحظه پشت سرش را نگاه کرد، دید علی جان نصیری از این سیگارهای سومری عراقی پیدا کرده و روشن کرده است. حسین اعتراض کرد:
_سیگار؟ توی این گیر و دار؟
علی جان سیگار را انداخت زمین و با پوتین نظامی خاموشش کرد و به حسین گفت:
_خیلی تشنه ام.
#کتابخانه_محله_باقریه
✅#موجود_در_کتابخانه
@Bagheria_Neighborhood_Library