#سانتاماریا
📘گزیدهای از کتاب
📎📝 ايستاده بودید ولی تفنگ را نگرفتید، به دستتان نگاه کردم دیدم از مچتان خون می ریزد. تفنگ را با دست چپ از من گرفتید و همه را گفتید که بروند، من را هم گفتید و باز برگشتید به حال اولتان. انگار نه انگار که یک دست از دست دادید.
یک تیر هم به زانوی من خورد که مرا درهم پیچاند اما همان یک لحظه پیش از شا باد گرفته بودم که با تیر بر زمین نیفتم. شما دوباره "یا مهدی" گفتید اما این بار جگر خراش تر ؛ نتوانستید ایستاده بمانید، به خود پیچیدید و تا من بگیرمتان، به زمین افتاده بودید. سرتان را توانستم در دست بگیرم؛ دیگران هم آمدند، تیر انگار خورده بود به جناق سینهتان ، به زیر قلبتان ...
🖋سید مهدی شجاعی
#دفاع_مقدس
@Bagheria_Neighborhood_Library