eitaa logo
بهار قرآن 🍀
248 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2هزار ویدیو
16 فایل
امید که یکی از 313 یار مولای غریبمان باشیم 🤲🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: امروز ما برای همیشه خوشبخت شدیم. ✍️ نیمه شبِ اول ذی‌حجه بود! نشسته بودم در حرم حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام. یک تسبیح آبی ساده در مُشتم بود. فقط در مشتم بود... بی هیچ تکانی. • کاروانی از لبنان آمده بودند و داشتند دور ضریح می‌گشتند و می‌بوسیدندش! بعضیها دلتنگ‌تر بودند انگار! میشد اینرا در بوییدن و بوسیدن ضریح حس کرد. نشسته بودم گوشه‌ای و از تماشایشان بالاترین حظ ممکن را می‎‌بردم. آنها زائرانِ سفیر امام هادی علیه‌السلام در ری بودند. همانکه جمله «انت ولیّنا حقّاً» را برای او گفتند.. تو از مایی، جانِ مایی، خودِ مایی! • حس کردم یکی از آنها را از بقیه بیشتر دوست دارم. ولی یک احساس بود فقط. آمدندهمه باهم از کنارم رد شدند و رفتند. لبخندی که روی لبشان بود، آرام بود و شاد. • رد شدند و من چشمانم را بستم، و به شعف بعد از زیارتشان فکر می‌کردم که دیدم کسی دستش را روی دست مشت شده‌ی من گذاشت. چشمانم را باز کردم، همانی بود که حس میکردم بیش از بقیه دوستش دارم. زبان ما را کمی بلد بود. سلام کرد و جواب دادم. با اشاره از من خواست تسبیحم را به او بدهم. تسبیح را گذاشتم داخل دستش، چشمانش خیس شد. به زبان خودشان گفت : (من فهمیدم فقط ...جملاتش را نمی‌توانم بگویم!) پدر و مادر ما امروز بهم رسیدند! و ما هم امروز .... قلب آنها امروز به هم پیوند خورد و ما هم امروز! می‌خواهم از امروز نشانه‌ای (یادگاری) با خودم ببرم تا شما را همیشه به یاد داشته باشم. • فارسی می‌فهمید، گفتم : امروز ما برای همیشه خوشبخت شدیم. این پدر و مادر مرکز دایره‌اند و ما هر چه بیشتر به این مرکز نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم، در حقیقت به همدیگر نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم و فاصله‌ی میان ما کمتر و کمتر می‌شود. هر جای دنیا که باشیم فرقی نمیکند جانمان به سمت هم مایل می‌شود. • گفت : «حبّ الامام، حبّ الله » گفتم : محبت امام، محبت الله و همه‌ی ماسوی‌الله است. با حرکت دستش لایک کرد. و تسبیح را بوسید و بدون خداحافظی رفت. و چقدر این خداحافظی نکردنش را می‌فهمیدم! این دیدار ما، در جانِ امام اتفاق افتاده بود... جاری بود، ته نداشت! خداحافظی هم لازم نداشت. ما تا وقتی جانمان در پیوند با امام است، در پیوند با همدیگر نیز هست، و چه شیرین دیداری بود این دیدار. • آمدم پستها را اماده کنم دیدم امروز اولین قسمت از مجموعه «قرب به اهل بیت علیهم‌السلام» باید منتشر شود. مجموعه ای که ما را به مرکز این دایره، که مرکز تمام عشق‌های پاکیزه جهان است نزدیک و نزدیک‌تر می‌کند. @ostad_shojae
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: «ده تا مناظره لازم نیست! همان یک مناظره هم زیاد است تا مدیری که خدا در درونش حاکم است را بیابیم» ✍️ اهل شمال بود! خانمی حدود سی و پنج ساله! همیشه لبخند داشت، همیشه مهربان بود و با شوق به بقیه نگاه می‌کرد. سرپرستار شیفت عصر بود در اتاق عملی که سالها در آن کار می‌کردم! • با همه فرق داشت. ضمن اینکه به راندمان بالای اتاق عمل و نظم عمل‌ها توجه می‌کرد، محال بود به خستگی تیم جراحی و استراحت بچه‌ها و نشاطشان فکر نکند. • هیچ سرپرستاری مثل خانم نجفی نبود! فقط او بود که در شیفت کاری‌اش همه نشاط داشتند، هیچ کس خسته و کلافه نبود. دائماً به اتاق‌ها سر می‌زد و به راه افتادن سریعتر عمل‌ها کمک می‌کرد. خلاصه اینکه با قلبش مدیریت می‌کرد نه با خودکار و کاغذ ! • داشتم رد می‌شدم از استیشن، دیدم جلسه دارند با سرشیفت‌ها ! انگار که کاری داشته باشد، با اشاره دست به من گفت: نرو، صبر کن! به حرفش با افراد جلسه ادامه داد و گفت : از روز اول که این بیمارستان تأسیس شده اکثر ما تازه فارغ‌التحصیل شده بودیم، و آمدیم و اینجا را از صفر راه انداختیم. بارها گفتم، برای من حفظ امنیت و نشاط اینجا چه برای بیماران و چه برای پرسنل از همه چیز مهمتر است. برای همین تصمیم دارم هر شیفت یکی از شما جای من بایستد و مدیریت شیفت را قبول کند من هم کنارش باشم و تمام چند و چون کار مدیریت اتاق عمل را به او بیاموزم. می‌خواهم اینجا آنقدر استخوانش محکم باشد که اگر هرکداممان به هر دلیلی نبودیم یکی دیگر بیاید کار را دست بگیرد و خدشه‌ای به امنیت و نشاط و آرامش اینجا وارد نشود. بعد رو کرد به من و پرونده‌ی ناقصی را داد دست من و خواست بروم و درستش کنم. • من آمدم بیرون ولی یاد روزی افتادم که یکی از مدیران برای اینکه بتواند بعد از مرخصی زایمان دوباره به پست خودش برگردد، بی‌‎کفایت‌ترین پرسنل یک بخش را جای خودش گذاشت که مطمئن باشد کسی جایش را نمی‌گیرد! و شش ماه چه بر سر پرسنل و بیماران آن بخش بیاید اصلاً مهم نبود! •مقایسه این دو حالت در یک لحظه، کافی بود برای اینکه من بفهمم چرا این یکی اینقدر در قلب همه محبوب بود و آن یکی فقط سهمی از احترام داشت آنهم بخاطر پستی که در آن قرار گرفته بود. • مدیری که خدا در درونش حاکم است: ساختار را می‌سازد! و تمام تلاشش را می‌کند که مدیر بپروراند به قدر و قیمت خودش تا اگر نبود ... ثمره‌ی زحماتش از هم نپاشد. او با قلبش همه چیز را جلو می‌برد و هرگز برای ماندن به غیبت و حذف و تخریب بقیه دست نمی‌زند! اما مدیری که نفسانیت بر او حاکم است، روی همه چیز خط می‌کشد و آسان تهمت و غیبت و تحقیر و تخریب را به جان می‌خرد تا خودش بماند و خودش... • در انتخابات هم اگر کمی ذهنمان را از جناح‌ها و شنیده‌ها و گفتمان‌های لغو، خالی کنیم و با قلبی که لُخت شده بنشینیم و تماشا کنیم؛ ده تا مناظره لازم نیست! همان یک مناظره هم زیاد است تا ‌«مدیری را که خدا در درونش حاکم است» بیابیم! @ostad_shojae
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: اعتماد به تو صبری میدهد که از ناامیدی حفظت خواهد کرد. : ناامیدی در ابتلائات آخرالزمانی ! ✍️ در آسانسور باز شد و مثل همیشه هردوشان جلوی در منتظرم بودند! اما پر از غصه و اضطراب ! با همان وسایلی که در دستم بود بغلشان کردم و رفتم داخل! یکی‌، کم‌طاقت‌تر است و حرفهایش را تندی باید بگوید... شروع کرد به نق زدن که اگر چنین و چنان کرده بودند؛ الآن کسی جرات ترور چارت سازمانی حزب‌الله را نداشت ! حالا، با این وضعیت دیگر چه امیدی هست به پیروزی حزب‌‌الله؟ دیگر چه امیدی هست به پیروزی اسلام در نبرد تمدن‌ها ؟ اینجوری می‌خواهیم امنیت امام مهدی علیه‌السلام را تامین کنیم تا ظهور کند؟ ههههه چه مسخره! • همینطور که میوه‌ها را داخل سینک خالی می‌کردم، به حرفهایش گوش می‌دادم. حرفش که تمام شد سرش را روی سینه گذاشتم و گفتم بیا بنشین باهم یک ویدئو ببینیم ! ویدئوی «مراقب مواضع خود در این جنگ تمام عیار باشید» که دیروز در کانال بارگزاری شد را باهم دیدیم! کمی آرام شد. بغلش کردم و گفتم : این آیه را بارها برایت خواندم یادت هست ؟ وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ (انبیاء/ 105) ما بعد از تورات در زبور (داود) نوشتیم که البته بندگان صالح من، وارثان زمین خواهند شد. خدا در این آیه و در یک عالمه آیه دیگر در تمام کتب آسمانی‌اش که تمامش را در سایت امام مهدی علیه‌السلام آوردیم (و تو مطالعه کردی) قول داده که وراثت زمین با صالحان خواهد بود و دین اسلام تمام جهان را فرا خواهد گرفت و بر کفر غلبه خواهد کرد! • گفت : خب ؟ گفتم : یک سوال دارم ! اینکه خدا بخواهد در خانه‌ی ما یک تغییری بوجود بیاورد، اگر من نباشم، با هیچ کسِ دیگه‌ای نمی‌تواند یعنی؟ گفت چرا می‌تواند! گفتم : خدای خانه‌ی ما، همان خدائیست که قرآن را برای آگاهی تو از جریان زمان آفریده پسرم. اینکه بدانی خط تاریخ کدام سمتش حق است و کدام سمتش باطل! و بعد بروی سمت حق بایستی و سنگ هم اگر از آسمان آمد استقامت کنی و در دلت آب تکان نخورد. چون خدای تو خوش دارد ابراهیم را داخل آتش ببرد و بعد آنرا گلستان کند؛ ولی به ابراهیم هم نمی‌گوید که قرار است آتش را برایش گلستان کند. اگر اعتبار جبهه حق به آدمهایش بود که بعد از هر پیامبر و امامی باید این جریان به فنا می‌رفت.. و این درحالیست که خداوند بعد از غیبت امام معصوم نیز، از طریق شبکه ولایتی، امانت خود را (دین) به سمت مقصد موعودش (غلبه تمدن الهی بر تمدن طبیعی در جهان) به پیش برد. • گفت : خب اینها درست! ولی اگر همین کار را با کشور ما کردند چه ؟ گفتم : حق‌طلبی هزینه دارد عزیزم. و شهادت هزینه‌ی این مسیر است! مگر یازده امام ما شهید نشدند؟ گفت : چرا... ولی نه اینکه ما دستی دستی فرماندهان خود را به کشتن بدهیم! اگر پاسخی درخور ترور اسماعیل هنیه داده بودیم؛ الآن این جرات را به دشمن نمی‌دادیم ! گفتم : چند مسئله هست : 1- اصلاً معلوم نیست این دشمن وحشی که در آخرین مراحل غرق شدنش چنگ به هر روشی برای بقا می‌زند، اینکار را نمی‌کرد ! 2- آیا تو پاسخ ترور را فقط ترور می‌بینی ؟ پاسخِ مناسب همیشه آنی نیست که من و تو فکرش را می‌کنیم. این غده سرطانی باید ریشه‌اش زده شود، و قطع ریشه‌ی «امامِ جور» سلطنت «امام حق» است و ایران برای این مقصود است که خیز برداشته است! و جهان اینرا می‌داند و می‌بیند که عمر صهیونیسم جهانی تمام شده و این هیبت پوشالی در حال فروپاشی است. باید دید که فرمانده کلّ قوا، برای آخرین مرحله‌ی جراحی این غده سرطانی، چه صلاح می‌داند! 3- گیرم که عقب‌نشینی غیرتاکتیکی اتفاق افتاده باشد، که بعید هست یا نیست نمیدانم! ولی باز میرسیم به همان مفهومی که قبلاً یادت داده‌ام! برای قلبهای داغدار، زخم جدید ایجاد کردن، و پیدا کردن مقصر آنهم با دعوا و فتنه در رسانه‌ها به نفع چه کسی جز دشمن تمام می‌شود؟ آرام شد... • گفتم پیری خردمند آخرین سکّان‌دار تمدن الهی است که آنرا در لابلای عجیب‌ترین امواج تا به اینجا به سلامت آورده است. یقین بدان که محور مقاومت اگر امروز لرزه بر اندام کفر می‌نشاند؛ برای آرامش، استقامت و یقین در این حرکت تمیز و مستمر و درستی است که تمام این سالها این فرمانده در نوک پیکانش به پیش میرفته است. اعتماد کن پسرم : هم به خدایی که قول داده به تو / هم به رهبری که جهان در برابر تدبیرش زانو زده‌اند. اعتماد به تو صبری میدهد که از ناامیدی حفظت خواهد کرد. @ostad_shojae
: «موضع نبوّتی» یعنی : سرت به کار درستت باشد و به اتکا نقطه‌ی توحید وجودت حرکت کن و برو .. : «در نمازت خودت را ارزیابی کن!» ✍️ ساعت از ۱۲ شب گذشته بود! روز سوم از آغاز کمپین who is imam mahdi. بازار نجف خلوت شده بود و تقریباً کسی به غرفه مرکزی کمپین مراجعه نمی‌کرد. برخلاف مشایه که بچه‌ها تا صبح مشتری داشتند و کار می‌کردند. • غرفه را تعطیل کردیم و همه بچه‌ها رفتند به محل اسکان برای استراحت. و من در چادر ماندم تا برنامه‌ی فردا و شیفت‌بندی بچه‌‌ها را برای روز چهارم بنویسم. • چشمانم سنگین بود و خسته‌تر از آن بودم که قبل از رفتن بچه‌ها، حس می‌کردم. خوابم برد و کمتر از چند دقیقه خواب دیدم سه فوج از شیاطین با سه نوع چهره متفاوت و سه کارکرد متفاوت به زمین نزدیک می‌شوند. ※ بعضی‌ها اعتقاد به امام دوازدهم را به تمسخر می‌گرفتند و صدای قهقهه‌شان جهان را پر می‌کرد. ※ بعضی‌ها شک ایجاد می‌کردند و تیرهایی داشتند که از جنس تردید بود و اگر کسی متمایل می‌شد به سمتشان، بر او یورش می‌بردند. ※ و دسته سوم ایجاد اختلاف می‌کردند .... • آنها تا سطحی از زمین بیشتر نمی‌توانستند جلو بیایند و پیشرفت‌شان به عملکرد آدمها در برابر حمله‌هایشان بستگی داشت! ✘ اگر در برابر حمله‌ها و تمسخرها و تردید‌هایشان کسی کمی می‌لرزید و شک می‌کرد و سمت چهره‌اش را به سوی شیاطین می‌چرخاند ؛ بر او یورش برده و به زمین می‌زدندش و انگار خودشان در او حلول می‌کردند. ✘ولی بعضی‌ آدمها محکم و متین و استوار، با اینکه این صداها را بهتر از بقیه می‌شنیدند سرشان به زیر بود و مشغول خودشان... توجهشان به نقطه‌ای نورانی در درون خودشان بود ...انگار که اصلاً نمی‌شنیدند این صداها را ! و گویی هاله‌ی بزرگی دورشان باشد شیاطین اجازه نزدیک شدن به آنها را نداشتند. • با چنان اضطرابی از خواب پریدم که زانوانم می‌لرزید! و توان گام برداشتن برای اینکه خودم را به کتاب صحیفه‌ام که روی میزِ وسط چادر کِمپین بود برسانم، نداشتم. • چهار دست و پا رساندم خودم را به صحیفه، و شروع کردم به خواندن دعاهای دفع شیاطین. حرز ۲۲ را که شروع کردم انگار زیر یک باران آرامی به یکباره جانم آرام گرفت و فهمیدم که روزهای سنگینی را پیش رو داریم و باید موضع‌مان، موضع همان آدمهای آرام و محکم باشد، و بی‌توجه به هیاهوی شیاطین، فقط مشغول معرفی صحیح امام مهدی علیه‌السلام باشیم و خدا حتماً دورمان سپری خواهد کشید و فتنه ها و بلایا را دور خواهد کرد. • و همین هم شد: یورش و فتنه‌انگیزیِ فرقه‌های انحرافی گوناگون در مهدویت، به سمت غرفه‌ها و پیشخوان‌ها و سفیران کمپین امام مهدی علیه‌السلام در روز بعد شروع شد و همین موضع ما، که من دیشب اسمش را گذاشتم «موضع نبوّتی» بعد از چند روز حقانیت تولید و انتشارمان را ثابت و آنان را با دخالت حشد الشعبی سرجایشان نشاند. ✔️ شاخصه‌ی این پوزیشن که من به آن می‌گویم «موضع نبوّتی» آرامش در هنگام نماز بود! هیچ نگرانی نمی‌توانست به نمازمان راه پیدا کند. انگار همان دستی که داشت از ما محافظت می‌کرد مراقب بود چیزی در لابلای نمازمان ورود نکند. ✘ امّا ماجرا همینجا تمام نشد! و من فکر می‌کردم با جمع کردن چادرهای کمپین در عراق و ورودمان به ایران، این هجوم‌ها تمام شد. تا اینکه هجمه‌ها از سوی دوست و دشمن در داخل شروع شد! و من که کاملاً آن خوابِ هشدار و آن «موضع نبوّتی» یعنی (سرت به کار درستت باشد و به اتکا نقطه‌ی توحید وجودت حرکت کن و برو ...) را فراموش کرده بودم، زمین خوردم! چون به غلط باور کرده بودم در کشور خودمان می‌شود آسان ادامه داد...! • امروز که دارم می‌نویسم می‌فهمم : وقتی هجوم شیطان را باور کنی؛ اولین جایی که خراب می‌شود نمازت است! در دو رکعت نماز هم دهها بار، آن نگرانی و اضطراب بالت را قیچی می‌کند و می‌اندازت پایین... و این شاخصه‌ی پذیرفتن حمله شیطان و گرداندن چهره به سمت او و یورش او بر قلب تو بوده است! • امروز با یقین می‌نویسم: فهم و آموختن «موضع نبوّتی» که (حرکت با سپر توحید) است مهمترین ابزار برای هر کسی است که می‌خواهد به سلامت از فتنه‌های آخرالزمان بگذرد و به امنیّت خودش را برساند به امامی که پیام‌ نبوّت و حقیقت «لااله‌الّاالله» را به گوش تمام جهان خواهد رساند. √ مراقب نمازمان باشیم: دقیقاً همان دلنگرانی‌ها و تشویش‌هایی که موفق می‌شوند نمازمان را خراب کنند: موانع و دستگیره‌هایی درونی ما هستند برای شیاطینِ آخرالزمان و باید همان‌ها را تُف کنیم بیرون .... ❌ وگرنه قورتمان می‌دهند. @ostad_shojae | montazer.ir
: قوانینِ اجابت دعا، برای عاشق‌ها فرق می‌کند! : «سردی‌های معنوی و دور شدن از آسمان، بدنبال عدم اجابت دعا» ✍️ از وقتی که به خاطر نزدیک شدن به حرم حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام و کمک به ما در کمپین who is imam mahdi ، اسباب کشی کردند و آمدند شهرری، هر روز اگر نمی‌آمد لااقل دو روز درمیان می‌آمد به دفتر ما. چند روزی بود هربار می‌دیدمش، غصه‌ای در چشمانش، قلبم را می‌فشرد! • سحر وفات حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها دیدم گوشه‌ی حیاط حرم نشسته! با اشتیاق رفتم کنارش نشستم و بی‌مقدمه گفتم: غصه‌ی چشمانت آزارم می‌دهد. اگر کاری هست که از دست من برمی‌آید بگو لطفاً. لبخندی زد و سرش را انداخت پایین و گفت : بالاخره غصه هست، مشکلات هست! من مانده‌ام چرا این آقا (با اشاره انگشت ضریح سیدکریمان را نشانه گرفت) هیچ کاری نمی‌‎کند؟ قبل‌ترها تا لب تر می‌کردم، موانع را برمی‌داشت. یادتان هست گره‌ هجرت ما به ری را چگونه باز کرد که؟ • لبم به خنده‌ی عشق باز شد ! گفتم : که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها ... سرش را آورد بالا و با تعجب نگاهم کرد! گفتم : بله آقا .. حالا اوضاع فرق کرده! شما از روزی که آمدی «ری» هر سحر لااقل دو سه ساعت با این آقا همنشینی ... انس و محبت و ارتباطی که امروز میان شما دو تاست با آن وقتها که ماهی یکبار از آن سرِ شهر می‌کوبیدی می‌آمدی زیارت، از فرش تا عرش فرق کرده! این خاندان عاشقی‌شان، آدمیزادی نیست که ... الهی است ! در کار عاشق‌هایشان ناز و کرشمه وارد می‌کنند! هر چقدر بیشتر بخری ... بیشتر به پایت می‌ریزند! • همچنان بهت زده نگاهم می‌کرد ! گفتم : اگر قبل‌ها می‌آمدی و می‌گرفتی و می‌رفتی ... ※ الآن باید مطمئن شود اگر بگیری ... نمی‌روی ! تا بدهد! ※ باید مطمئن شود؛ اگر دیر بدهد؛ به رفاقتش شک نمی‌کنی و عشق‌تان کمرنگ نمی‌شود! ※ باید مطمئن شود؛ اگر هم ندهد همانقدر با او خوشی که در این یکسال خوش بودی! ※ باید ثابت کنی همین عشق برای شادی‌ات کافی است! و قادر است غصه‌هایت را بشوید و ببرد. می‌دانی آقا : دنیای عاشق‌ها با همه‌ی دنیاها فرق می‌کند! 👍 قوانینِ اجابت دعا هم، برای عاشق‌ها فرق می‌کند! دیگر باید حواست باشد : همه مشکلات، می‌آیند برای محک عشق تو! امتحان عشق را که پاس کنی؛ مشکلات خود به خود حل می‌شوند : همین! @ostad_shojae