آورده صبا از گذرٺ عطرِ خدا را
تا روزیِ ما نیز کند کربُ بلا را
انگار که فهمیدهنسیمِ سحری باز
صبحاسٺو دلملکزدهایوانِطلا را
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
صبحتون حسینی🌱☀️
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
☆بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ☆
#روز_هفدهم_چله_زیارت_عاشورا🌱
🏴 ۱۳مرداد ماه ۱۴۰۲
هفدهم محرم ۱۴۴۵ 🖤
به نیابت شهید
🌷شهید جلال افشار🌷
#پویش_زیارت_اربعین
اللهم ارزقنا توفیق زیارت اربعین🤲🏻
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz🌷
شرح دعای ندبه_73.mp3
10.09M
#شرح_دعای_ندبه ۷۳
#حضرت_خامنه_ای
#استاد_شجاعی
#استاد_میرباقری
❌ آره فقط ما خوبیم ! ❌
معنی این حرف پیامبر اسلام (ص) مگه جز اینه؟
من مات و لم یعرف امام زمانه، مات میته جاهلیه؛
هر کسی بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جااهلیت مرده.....
حتما بشنوید ✅
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#چادر
لباس رزم زنان شیعه در جنگ با شیاطین
مبارز بدون لباس رزم جدی گرفته نمیشه،
✔️مبارزی که جدی گرفته نشه در دل دشمن ترس ایجاد نمی کنه،
🔹چــــــــــادر
لباسِ رزمِ زنانِ شیعه در جنگ با شیاطینِ
که از هر تیری کشنده تر و از هر جنگه ترکیبی ای، قوی تر است.
#فرمانده_جنگ_نرم
#زنان_مبارز
#حجاب
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید ✅
مخصوصا دختر خانم ها حتما ببینید 👌👌
چرابه داداشا گیر نمیدین؟!🧐
#زن_زندگی_اگاهی
#حجاب
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
چادرِ بیچارهی من ..
چقدر درد میکشی این روزها ..
باور کن من هم درد دل میکشم ..
نه کم تر از تو !
هوا هر هوایی که میخواهدباشد ...
ابری و آفتابی...
باران های اسیدی تهران ، یا آفتاب تند
و تیز قم !
تنها تو را دو دستی بغل میگیرم
تا به باد نروی ..
شرمنده که از سر ، مادرم فاطمه ،.. زینب ،.. رقیه ،.. سکینه ،.. کشیدند تو را ..
و شدی سایه ی سر " مَن " :)❤️
#حجاب
#چادر
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
امروز تو شوهر دیگران را به هوس می اندازی
فردا شوهرت را به هوس می اندازند
امروز در کوره شهوت پسران مجرد می دمی
فردا پسرت را به راه نا کجا آباد می برند
بازی داره زمونه
خدا اصلا عجله نداره ... خیلی صبوره
ده سال دیگه میزاره تو کاست
غیر از این باشه به عدالت خدا شک می کنم
پس بچرخ تا بچرخیم
پشت در دادگاه طلاق با چشمهای گریون می بینمت
#حجاب حفاظت است. شما کفش هم که می پوشی بالاخره پایت گیر می کند.
آدم پا برهنه برود راحت تر است. بله! راحت تر است. اما تیغ در پایت می رود.
کفش یک بار است.اما این بار را باید کشید چون که هم بار هست هم حفاظت هست.
کفش بار است اما حفاظت است.
لباس بار است اما کرامت است.
حجت الاسلام و المسلمین قرائتی
#حجاب
#حیا
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
☆بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ☆ #روز_هفدهم_چله_زیارت_عاشورا🌱 🏴 ۱۳مرداد ماه ۱۴۰۲ هفد
#معرفی_شهید🍃
📌شهید جلال افشار در تابستان 1335 در خانواده ای مذهبی در اصفهان به دنیا آمد.پسری با اخلاقیات عالی که دوران دبستان را به خوبی به پایان رساند و در همان سن حدود ده سوره را حفظ نمود.تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را طی کرده بود که پدرش فوت کرد و تأمین مخارج خانه به عهده جلال و برادر بزرگش افتاد . از طریق نصب پرده و کرکره هزینه زندگی را تامین می کرد و با توجه به وضع معیشتی خود به خانواده های بی بضاعت اصفهان نیز سر می زد و به آنها کمک می نمود.در اواخر سال 1353 وارد مدرسه علمیه حقانی قم شد و با بزرگانی چون آیـت ا...بهاءالدینی ارتباطی نزدیک داشت و در تظاهرات، تکثیر و پخش اعلامیه امام فعال بود . بعد از پیروزی انقلاب از عناصر اولیه کمیته دفاع شهری شد و پس از آن استاد اخلاق آموزش 15 خرداد بود و به کردستان رفت و کارش آغاز شد.سپس به سمیرم پارنا اعزام شد و بعد از آن راهی جبهه جنوب شد و در عملیات رمضان شرکت کرد . وی هنگام ظهر برای اذان به بالای تپه ای برای گفتن اذان می رود که ناگهان صدای گلوله توپ آمد و لحظه ای بعد جلال در حالی که ترکش پهلوی او را شکافته بود در تاریخ 24/4/1361 همزمان با 23 رمضان به شهادت رسید.💔
🕊 @BandeParvaz
🥀ذاکر قریب البکا و سرباز امام زمان (عج)💚
🔹روایت میکنند، آیتالله بهاءالدینی (ره)، استاد این شهید بزرگوار که خود تندیس عرفان و آیینه بصیرت و سالک واصل است، او را «ذاکر قریب البکا» نامید.
🔸زمانی که آیتالله بهاءالدینی (ره) بعد از شهادت جلال از اصفهان میگذشتند، به همراهان گفتند: «من ستون نوری میبینم که از یکگوشه اصفهان تا عرش اعلی امتداد یافته است» زمانی که همراهان اتومبیل را تا محل موردنظر هدایت کردند، به گلستان شهدای اصفهان رسیدند و آن زمان آیتالله بهاءالدینی گوشهای از گلستان شهدا را با دست نشان دادند و گفتند: این ستون نور از اینجا برمیخیزد و زمانی که همراهان به محل موردنظر رفتند، سنگ مزار شهید روحانی جلال افشار را مشاهده کردند.😳
🔹حضرت آیتاللهالعظمی بهاءالدینی مکرر میفرمودند «آنکه اذان را بامعنا میگوید، اذان بگوید» و منظور ایشان جلال افشار بود.💟
🔸وقتی هم پس از شهادت او، عکسش را به محضر آیتالله بهاءالدینی عرضه کردند، بیاختیار اشک از چشمان ایشان جاری شد😭، بهطوریکه قطرات اشک روی عکس جلال افتاد، در همین حین ایشان گفتند: «امام زمان (عج) از من یک سرباز خواست، من هم صاحب این عکس را معرفی کردم. اشک من،۸ اشک شوق است.»💛
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
شهادت یک سردار با زبان روزه هنگام اذان گفتن🥀🥀
در روزهای قبل از شهادت، جلال حال و هوای دیگری داشت. حالات او واقعا عجیب بود.
همیشه قرآن ورد زبانش بود، روزانه حداقل یک ساعت قرآن می خواند. اکثر روزها را روزه می گرفت و هر روز به تکیه شهدا میرفت.
در یکی از همین روزها، قبل از این که برای آخرین بار به جبهه برود من و برادر کوچکش را به تکیه شهدا برد. آن روز بر مزار دوستانش میرفت و بسیار گریه میکرد. گویا دیگر تحمل نداشت.
شهادت آرزویش بود و یک هفته بعد در ایام قدر ماه مبارک رمضان در عملیات رمضان ۱۳۶۱ به آرزویش رسید.
#شهید_جلال_افشار
راوی: مادر شهید
🌹🍃🌹🍃
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیاااار زیبا👌👌
👤 #کلیپ زیبای «نور میبینم» با نوای حاجمهدی #رسولی تقدیم نگاهتان
#امام_زمان
#جمعه_گذشت_نیامدی😔
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
آقا از اون سرزمین
بزار سهم من
باشه اربعین...💔
#اربعین
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
چه کرده ای که جهانی به تو یقین دارد؟
برای دیدنِ تو، شوقِ اینچنین دارد
تو کیستی که به یادت پس از هزاران سال
جهان، قیامتی از جنس #اربعین دارد؟
🏴#۳۳_روز تا #اربعین
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
JaMandeganArbaein[128kbps].mp3
9.89M
جاده به جاده پای پیاده
جاموندم اما زائر زیاده..💔
ان شاء الله جامانده نباشیم 😭😭😭😭
🎙حاج میثم مطیعی
#اربعین
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
رفقا ..
احیانا نذر برای پویش اربعین مون ندارین !
نیت کنید و یه اقدامی بکنید که
ان شاءالله عازم بشید👌💯
و اگه خدای نکرده قسمت تون نشد
اسم تون جزء زوار آقا باشه وتوی جامانده هایی که هیچ بهره ای نبرده از زیارت اربعین ثبت نشه!🥺
به نظر شما
ما به عنوان محبین آقا امام حسین که دو ماه براشون رخت عزا به تن می کنیم و مراسم میگیریم و گریه می کنيم و حسرت زیارت شون را می کشیم
بین این همه تجملات و خرج و مخارج سرسام ِور
اگه یه مبلغ ناچیزی مثلا ۵۰۰۰۰تومان خرج راه امام حسین کنیم
از دست مون رفته و از مال مون کم شده؟!
واقعا این طوریه ؟!
اسم تون را ثبت کنید جزء زائران اربعین آقا..
بعدا پشیمونی و حسرتش می مونه ها !!
به خدا
به خدا
به خدا
امام حسین زیر منت شما نمی مونه !
شک نکنید!
بیایید یاری کنید
یه عده که آرزوی زیارت اربعین را دارند واقعا چشم امیدشون به کمک های شما و قرعه کشی ماست😥
آیدی خادم کانال جهت دریافت شماره کارت برای واریز نذورات حسینی
@Mohebolhosainam
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_چهارم سلام ونور..دست مبارکتان به سمت نور همیشه راهی باشد..اگر ل
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_پنجم
سلام ونووور ورحمت به شما که به قلم حقیر نگاه پرمهر و محبتی داشتین..لطف شما مستدام عزیزانم..برای نوشتن آن روزهای تلخ قلبم تیرمیکشدو رنج؛تنها چیزی ست که لابلای این خاطرات سخت ونفس گیر؛مهمان من میشود ولی وقتی به حال وروز الآنم نگاه میکنم بیشتر راغب میشوم که برایتان بنگارم...خب بعداز یک ماه که از به هم خوردن نامزدی گذشت مادرم هدایای خانواده حسین را پس فرستاد وخواستار هدایای خودش نشدوآنها راقبول نکرد!راستی حسین وقتی دبستانی بودپدرش راازدست داده بود ومادرش مانده بود با۶فرزندکه حسین وسطی آنهابود..مادرش بعدچندسال بایک مردی که همسرش فوت کرده بودواونیزچندین فرزند داشت از شهسوار به قزوین آمدو باآقای شعبانی که همکارپدرم بود ازدواج کردوحسین یکی ازمخالفین ازدواج مادرش بودومدام سازمخالف میزد وقتی پسرش عاشق من شد ازخداخواسته سعی کردوصلت راسربدهدتابه واسطه من وخانواده ام سربه راه شود وسروسامانی بگیرد..دریغ از این که زیردست کسی آموزش دیده بود که پناه برخداااااااباداعش عصرحاضربرابری میکرد..تمام خانواده اش از لحاظ معنوی چیزی که درنظرعُرف جامعه بود را انجام میدادند؛جز حسین..اینکه حسین اینقدر غربگراشده بودبرمیگشت به دوران خدمت اوکه درتهران زیردست یک سرهنگی طاغوتی بودولی ظاهرش راحفظ میکرد؛وگرگ تیزدندانی بود که امثال حسین رابه بردگی میگرفت وکاملابه آنها احاطه پیدامیکرد..اوکتابهایی رامعرفی حسین میکردو من متوجه شدم که کاملا شستشوی مغزی شده بود وتازه چاشنی کارش هم دخترش بودکه به راحتی دراختیار آنان میگذاشت وراحت درقالب رابطه به آنهاخط داده میشدوباوعده های واهی مثل برده تن به خواسته هایشان میدادند درست کاری که میخواست بامن بکندوخدانجاتم داد... شنیدن این حرفها وطرفداری اواز سرهنگ..قلبم ازجاکنده میشدولی اجازه میدادم برایم بازگوکندوگرنه کدام دخترتاب شنیدن این رابطه های نامشروع همسرش راداشت؟؟!هرچه حجت ودلیل برایش میآوردم باز گوشش بدهکارنبود!همانجادلسردیها کمکم کردند تادوری ازاو جانفرسانشود وامیدبه آینده وتوسل به اهل بیت وتوکل برخدا آرامش نصیب قلبم شد...حسین درشرکت (همان شرکتی که بابا ناظرخریدش بود)یک کارگرساده بود وهمه به پدرم طعنه وارمیگفتندواقعا حیف دخترت نبود دادی به این یاقی؟؟ظاهراآنقدرمغرور وخود رای وگستاخ بودکه هیچ کس از او خوشش نمی آمد ...کاربرای پدرم سخت شده بود ومن این را از پدر مظلوم وآرامی که تبدیل به آدم بیقرار وکلافه شده بود؛میفهمیدم ...حسین از شرکت غیبش زد وسریع خودش راگم وگور کرد شاید فکرمیکرد من پیگیرش هستم تا مهریه ویاعواقب کارش را بخواهد بپردازد به همین خاطر قید دستمزد ماهیانه اش رازد و کلّا محوشد...خانواده من سختگیرشده بودند ومحدودم میکردندودیگرمثل گذشته آزادانه به این سو وآنسونمیرفتم وحق هم داشتند...من آن موقع ۱۶ساله بودم وسن کم من وبی تجربگی هادلیل خوبی برای محدودیتم بود واینکه حالاهمه مرابه شیرینی خورده حسین نسبت میدادندو اسم او هنوز آرامشم را طوفانی میکرد وقلبم از این همه اندوه سخت میگرفت ودرد میکرد واز آنطرف عشق سوزان قلبم..وآن طرف مردجوانی که در اوج زیبایی ونوجوانی ودلباختگی پیرم کرد...پیر...دلم میخواست بمیرم ودیگر نباشم..فامیلهاهم طعنه های خودشان را روانه پدرومادر بیگناهم میکردند که دختربه این لُعبَتی را حرام یک کارگرمعمولی کردید؟خب همون کارگرپسندبودید که دکتر مهندسا رو ردمیکردین!!!!پدرم با نجابت وصلابت جواب میداد که کارگر مگرچه ایرادی دارد مگر آدم نیست؟ دلیل مخالفت من با آن آقا رفتارهای ناشایست وغیرمعقولش نسبت به دخترم بوده ولا غیر!!هرکس از موقعیت به نفع خودش استفاده میکردوبازهم خواستگارمی آمدو من ازهرچه( دور ازجان مردهای خوب)مردو ازدواج حالم بد میشد و تنم میلرزید مثل یک گنجشک که در سرما آواره وبیجا مانده مثل بلبلی که صدای چهچه اش دیگر نمی آمد...من تلخ وتلخ وزهرآلودومسموم عشق بی حاصل بودم..خدااااااا داشت امتحانم میکرد...آیامن شاگرد زرنگی بودم ؟؟؟
واین غم ها ادامه دارد...
#ارسالی_شما
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست❌
╭┈─────