#معرفی_کتاب
بیست و هفت روز و یک لبخند، روایتی است از زندگی شهید مدافع حرم، بابک نوری هریس به قلم سرکار خانم فاطمه رهبر از زبان خانواده و دوستان و همرزمان شهید. شهید نوری هریس دانشجوی بسیجی که داوطلبانه به صفوف رزمندگان مدافع حرم در سوریه ملحق شد و در عملیات آزاد سازی منطقه بوکمال در سن 25 سالگی، دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید. در قسمتی از کتاب میخوانیم: کسی نمیتوانسته از کار جوانی سر در آورد که سرش همیشه توی کار خودش بوده؛ پسری که سالیان سال، بسیجی بودنش را، آن هم بسیجی فعال بودنش را، حتی دوست و فامیل متوجه نشده بوده؛ پسری که خیلی از دوستانش،بعد از شهادتش، متوجه سوریه رفتنش شدهاند. این پسر اهل تظاهر و سوءاستفاده نبوده. متواضع بوده و میگفته؛ من برای دل خودم و اعتقادِ خودم به بسیج رفتهام، و حالا هم برای وظیفهای که روی شانهام سنگینی میکند، راهیِ سوریه میشوم ... .
#شهید_بابک_نوری
مطالعه ی این کتاب زیبا را به علاقمندان به کتب شهدایی به شدت پیشنهاد می کنیم 👌
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#با_شهدا
🔺شهید بابک نوری هریس
🔸️متولد ۱۳۷۱ در رشت، بسیجی جوان که خانواده اش به روستای هِریس از توابع خلخال تعلق داشته و آذری زبان مقیم رشت هستند.
🔸️این شهید که جوان ترین شهید مدافع حرم گیلانی است، مجرد و دارای مدرک کارشناسی بود.
🔸️بسیجی جوان گیلانی در روز یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶ همزان با روز شهادت امام رضا (علیه السلام)، در عملیات آزادساری شهر «بوکمال» سوریه، در آخرین روزهای نبرد با داعش و پاکسازی آخرین شهری که داعش در دو کشور عراق و سوریه در اشغال خود داشت، به شهادت رسید.
🔸️او بر اثر شدت جراحات وارده انفجار خمپاره در شهر ابوکمال سوریه و پس از انتقال به بیمارستان به فیض شهادت نائل آمد. پیکر این شهید در روز ۱ آذر ۱۳۹۶ از مقر سپاه رشت تا گلزار شهدای تازه آباد رشت تشییع شده و در همانجا دفن شد🕊🥀
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشنهاد دانلود ✅
📹 صحبتهای دلنشین شهیدِ خوش تیپِ دهه هفتادی،مدافع حرم،آقا بابک نوری
🔺این فیلم توسط شهیدعارف کایدخورده ضبط شده است.هردو عزیز در نبرد آزادسازی بوکمال به خیل شهدای مدافع حرم شتافتند.
#شهید_بابک_نوری
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
لذت عشق به همین حس بلاتکلیفی است ...
لطف تو شامل حالم بشود یا نشود
#30_روز تا #اربعین 🏴
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
عزیزان
اگر قصد سفر زیارتی اربعین را دارین جهت مطلع شدن از شرایط قرعه کشی کانال و ثبت نام به آیدی زیر پیام بدین لطفا 👇
@Mohebolhosainam
#پویش_زیارت_اربعین
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_هفتم سلام ونور ورحمت خدامحضر امام عصرارواحنافداء وشماهمراهانِ ج
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_هشتم
🪄🪄💌💌📝✍✍✍✍
📖 السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام...
سلام بر تو ای مولایی که صفای آمدنت، زمستان دلها را بهار خواهد کرد و طراوت مهربانیت روزگار را نو!
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج🤲💚🤍
سلام بر شما که دوستدار ارباب حسین علیه السلام هستید...ایام رادريابيم که فرصت از دست میرود مارا!..
امشب شب سوم حضرت رقیه سلام الله علیها ست ومن بايدبگويم منجلاب زندگی ما را جز دستان مبارک وکوچک( اما بازکننده ی گره های بزرگ) او بازیگر نبوده ونيست!آری پس ازآن همه زجر و زبری تقدیر بالاخره نرمی و لطافت و نور شان شامل حالم شد...برگردیم به ماجرای مافوق امیر!بله!اميرفکرميکردشايد گزینه خوبی برایم باشد ولی چه فایده!من دیگر میخواستم تا ابد تنها باشم یعنی حسین چیزی شبیه زخمی عمیق در وجودم نهادینه کرده بود.به اميرگفتم به فکردختردیگری برایش باشد او هم قبول کردچقدرنگرانم بود و هوای دلم راداشت!علی آقابرادربزرگم فارغ التحصیل مدیریت صنعتی شدومشغول کارشدمادرم برایش دست به کارشد..با پیشنهاد من به خواستگاری مهناز رفتیم و همدیگر را پسندیدند مهناز دختر بزرگ خانواده بودوديپلمه وباحجاب وزيبايي نسبتا خوبی داشت،البته علی آقا هم بسیار خوش چهره و خوش تیپ بودومحجوب و همه روی اوقسم ميخوردندمثل اميربااين تفاوت که تودار بود.باوصلت آنها که از همسایگان ته کوچه ی بزرگ ما بودند،خواستگار بود که می آمد ولی چه فايده!من نمی توانستم ازدواج کنم و این غم دیوانه وار پيچکي شده بود که هرچه جلوتر میرفت بیشتر گلویم راميفشرد!سه تا از دایی های مهناز در تهران امام جماعت بودند دوتاقاضي ویکی مدیرعامل شرکت بهمن(مدیران خودرو)خلاصه جوّ فامیلشان مذهبی طور بود واحساس راحتی داشتيم مادر مهناز دوست داشت من عروس خودش شوم ولی نه من ،نه پسرش هیچ علاقه ای نشان ندادیم بااین تفاوت که او یکی رادوست داشت ودر رابطه بود ولی من داغدار عشق زميني حسين!شاید مهناز دلخوری هایش از همینجا شروع شد ولی او کاملا در جریان عشق و علاقه برادرش وآن دختر بود.اما این وسط درمیان رفت وآمد پسر دایی مهناز که پدرش مدیر بود،کم کم سروکله اش بيشترپيداميشد و مدام به خانه مهنازو ماميآمدو این در روزهای اول عادی بود ولی بامرورزمان به مزاق دیگران خوش نیامد ولی من ته دلم قند آب میشد و بعدها به مهنازدر مورد ابراز علاقه خود به من صحبت کردومهناز هم کلی ذوق زده شد ولی من دلم نمی خواست نه زندگی علی آقا خدشه دار شود وهم اینکه دلم نمی خواست با مخالفت خانواده اش روبرو شود.وباآنها دچار مشکل شود نه به خاطر اینکه من دختر خوبی نبودم بخاطر گذشته تلخ واینکه نميشدبراي همه توضیح داد که چطور شکل گرفت وچطوربه هم خورد.خداروشکر این صفت های انسانی که از کودکی در وجود ما شکل گرفته بود همیشه مانع خیلی از اعمال ناشایست میشد و این را مدیون پدرومادر بسيارخوبمان بودیم.به طور مثال پدرم صبور و بسیار مهربان و متواضع بود ودر مقابل مادرم راسخ و سختگیرومبادی آداب بود وما رادر شرایط خاصی قرارمی داد اگر اشتباهي میکردیم یکی از تنبيهاتش این بود که برای مش رجب پیر ومهربان قیف کاغذی نفری25تادرست کنیم وبعد به مش رجب میداد تا اوتخمه اش را درون آن ریخته و راحت بفروشد.هم کارخيروصلواتي ميکردهم ما تنبیه میشدیم.پاکت نامه هم درست میکردیم با کاغذ a4 و چسب سیریش!من از پاکت خوشم نمی آمد به همین خاطر پاکت بیشتر مال من بود.آنها راهم رایگان ميدادبه مش رجب واو چقدر مادرم رادعاميکرد..چیز زیادی نبود اما کار خیر نزد خداعيارش با ما بنده ها فرق داشت.لذت زیادی برای مش رجب پيرداشت..من عاشق دعایش بودم که میگفت:عاقبت بخيرشي ایشالا!ایشالا خيرببيني پیرشی خانم ..و بعدبادعايش من تنبیه خودم را و سختی اش را از يادميبردم ویا مثلا یک غذاهایی درست میکرد که نمی دانستیم از کجا آمده!؟گاهی پنج روز پشت سرهم یک غذای تکراری درست میکرد وباپدرم هماهنگ ميکردبعدباذکاوت خاصی نظاره مان میکرد که رفتارمان رابسنجد؟ماهم سکوت!وضع مالی خیلی خوب بود ها!فریزر پر از گوشت و مرغ بود؛اما!اما این کارش دلیل داشت!میخواست مارابراي روزهای سخت آماده کند!مهم تر ازآن روی نفس ما کار ميکرد! بله! او کار درست بود!
و این داستان ادامه دارد..
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_هفتم سلام ونور ورحمت خدامحضر امام عصرارواحنافداء وشماهمراهانِ ج
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌
ای مـالک شش گوشهی آفاق، حسیــن
ای کشتهی اشکهای مشتاق، حسیــن
حسرت به دلیم و کربلا میخواهیم
ای غـــایـــت آرزوی عشاق، حسیــن
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
شبتون حسینی✨🌙
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#مولاجانم
🍂 هوای خواب ندارد
دلی که کرده هوایت...
🍂 چه می شود که بیایی
و من شوم به فدایت؟
#امام_زمان(عج)
تعجیل در فرج مولایمان صلوات✨🌹
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🌷🕊
سلام حضرت زندگے💚
این اعجاز نام معطر توست که در هجمه هاے سنگین آخرالزمان
قلب هایمان را اینچنین آرام کرده است
و جان هایمان را با امید و ایمان ، پیوند داده است ...
یاد تو که مےوزد
حوالے دلهاے ما پر از عطر اطلسےهاےانتظار میشود
انتظارے آمیخته با صبر و پویایے و آرامش...
شکر خدا که تو را داریم آقاجان...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
با هر سلام صبح به آقای بی کفن
انگار روبروی "حرم" ایستاده ایم❤️
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
صبح تون حسینی 🌱
روزتون زیارت اربعین 🏴
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
Mehdi Hoseini - Mohtaj To (1).mp3
6.88M
ای که دل خوشی روزگار منی ..
دورم از تو ولی ..
تو کنارمنی..
🎙سید مهدی حسینی
بشنوید ✅
این مداحی رزق حسینی صبح سه شنبه ی شماست ...💔
التماس دعا 🌱
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
☆بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ☆
#روز_بیست و یکم_چله_زیارت_عاشورا🌱
🏴 ۱۷مرداد ماه ۱۴۰۲
بیست و یکم محرم ۱۴۴۵ 🖤
به نیابت شهید
🌷مرتضی حسین پور🌷
(حسین قمی)
#پویش_زیارت_اربعین
اللهم ارزقنا توفیق زیارت اربعین🤲🏻
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz🌷
رفتہ بودے #خبـــــر بگوئے..
خـــــود، خبــــرے شدے مــــاندگار.. 🥀
🖇روز #خبرنگار بهانه ای است برای زنده کردن یاد و خاطرات ، خبرنگاران شهید سرزمینم🖇
#شهید_محسن_خزائی♥️
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📷 به مناسبت روز خبرنگار
🎥 رجزخوانی خبرنگار شهید #محسن_خزائی
🌷🌷🌷
ایکاش بودید برایمان ازجبهه های امروز گزارش می کردید
ایکاش خبری از آمدن آن عزیز دل زهرا سلام الله علیها برایمان می آوردید.🥀🕊
🌹۱۷ مرداد، روز خبرنگار بر طلایهداران جبهه آگاهی مبارک باد.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz