4_5791977627329761134(1).mp3
1.89M
#پیشنهاد_دانلود🎙
این صوت شهید علمدار
از خاص ترین درد و دل هاست😭
بعد از شنیدن این صوت ، دلم سخت هوایی شده است
هوای پریدن دارد...🕊
تو خلوت بشنوید...💔
#شهیدسیدمجتبےعلمدار
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
#پیشنهاد_دانلود🎙 این صوت شهید علمدار از خاص ترین درد و دل هاست😭 بعد از شنیدن این صوت ، دلم سخت هوا
''
وقتۍ که شما از این و آن طعنہ میخورید و با عکسھاۍ ما سخن میگویید و اشک میریزید !
بھ خُدا قسم اینجا کربلاء میشود ...
و برایِ ھریک از غم ھای دلتان اینجا
ھمہ شھیدان زار میزنند 😭:)
『-شھید سید مجتبۍ علمداࢪ 』
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✌️ واحد بسیج نونهالان تورنتو کانادا تقدیم می کند : فی فی پلسطین😃
#بسیج
#طوفان_الاقصی
#پیروزی_قدس_نزدیک_است
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ان شاءالله بزودی کاروان زیارتی راهیان قدس ...
#پیروزی_قدس_نزدیک_است
#نابودی_اسرائیل
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_هفتاد_ششم ✍ حس رضایت خدا موجودی در عالم است که اگر در قلب ورود
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_هفتاد_هفتم
•وأعلم أنّ الألم الذي يسبّب
البكاء يُخفّف من آلام الابتعاد•
•و میدانم درد دوری را
تصویری که اشک میسازد
آرام میکند•💔
✍یک روز برای مهمانی به خانه ی پدرم رفتم.غروب که شد باربد آمد و خواست که شب بمانم!راستش دیگر عادت کرده بودم شبها جایی نمانم و خانه ی خودم باشم وبرای همین قبول نکردم ازبس که شبها نمانده بودم اگر اتفاق می افتاد جای شک داشت و همه متعجب ميشدند.برسام و شقایق دختر علی آقا (برادرم)سوارماشین شدند تا باربدبرايشان خوراکی بگیرد ازمن هم خواست راهی شوم بعدازخريد باربد توصیحی دادوخواست که پیاده شوم ومن قبول نکردم میدانستم که خبری شده!باربد گفت که ميخواهدبامسعود به خانه برود و انجا ش....بکشند..من هم مخالفت کردم و گفتم که می خواهم به خانه ی خودم بروم و جای این افراد همان تعمیرگاه است ..بحث بالاگرفت و متاسفانه باربد با پیچ گشتی که داخل ماشین بود به سرم زدو از شدت درد فقط میتوانستم گریه کنم تصمیم گرفتم پیاده شوم و بچه ها را ببرم داخل! باربد هم داخل آمد که مراباخودش ببرد،بخاطر ترس برسام راهی شدم وخداحافظی کردم..شقایق بعد رفتن ما همه چیز را لو داد آنها ترسيدندکه باربد بلایی سرم بیاورد برای همین علی اقاوپدرم سریع خودشان رارساندند باربد مارا میان پله ها رها کرده بود و چند سیلی نثار م کرده بود گر گرفته بودم و سوزش این سیلی برایم داغ بزرگی بود.داشتم به این فکر میکردم تا کی باید تاوان رفقای باربد را باید بدهم؟از آنها متنفر بودم ..پدرم به قدری ترسیده بود که وقتی سر رسید با چشم های ورم کرده و قرمزم روبروشدوکشیده ی محکمی نثار صورت باربد کرد وگفت که زن زدن نداردوباربد عصبانی ترشد...و همیشه از اين صحنه وحشت داشتم وبرسرم آمد از آنچه می ترسیدم ! باربد هم چند کلامی فحاشی کرد متاسفانه و علی آقا را کفری کرد ودست به یقه شدند درهمین حال و هوا؛باربد،به مامان راضیه زنگ زدو گفت که بیا اینها مراتنهاگيرآورده اند و ....ولی پدرم وقتی مامان راضیه رسید و کلی داد و فریاد راه انداخت، مراعات کرده وسکوت کردوماجرا را علی آقا برایش تعریف کرد ولی اونميخواست قبول کند کار پسرش اشتباه است و به من هم کلی توپید...لای فشار روانی همه ی اینها داشتم له میشدم و نابودی بغل واکرده بود...به شدت دلم آغوش اميرم رامی خواست!طفلک برسام هم حال بدی داشت!ساعتی گذشت و ازمن خواستندبروم خانه وماندنم ميتواندبرايم سنگین تمام شودولی قبول نکردم و همه رفتند!باربد بعداز چندساعت آمد و هرچه داد داشت سر من خالی کرد وچندچيزراشکست ومن بی گناه ولی مجرم شناخته شده بودم فکر میکرد من به آنها گفته ام بیایند و این خیلی آزارم میداد!بالاخره از سکوت من عصبانی ترشدوباعصبانیت به سمت من آمد ولگدمحکمي به قفسه سینه ام زد و نفسم دیگربند آمده بود و بالانمي آمد!دردعجيبي بدنم رابه رعشه انداخته بود و باربد فکر کرد دارم فیلم بازی میکنم اما وقتی که دید دارم التماس میکنم مرادکتر ببرد و مادرش راخبرکند،متوجه شد شاید هم واقعا جدی باشد!مامان راضیه عصبانی بود و از طرفی هرچه میتوانست به من گفت!آن لحظات سربه شانه ی پرمهرخداگذاشته بودم ودر دلم از خدا فقط طلب مرگ میکردم!چرا هیچ کس درکم نمی کرد!اوهم فکر میکرد الکی میگویم ولی ديگرنتوانستم تحمل کنم وفقط التماس کردم مراببرندو اگر چیزی نبود هرکاری خواستندبامن بکنند!چاره ای نداشتم!باورنميکردندوداشتم ميمردم!نفس کشیدن خیلی سخت شده بود و درد شدیدی درپشتم حس کردم..سوارماشین شدیم..آنقدر دست اندازها اذیتم میکرد که داشتم جان میدادم. اورژانس بیمارستان پذیرش شدم..ازآنها عاجزانه خواهش کردم سريعترمرامعاينه کنند...خداراشکرکه آنها متعهدبودند و زود کار معاینه و عکس را انجام دادند دکتر موقع معاینه از احتمال شکستگی دنده خبر داد ودستوردادبستري ام کنند!
و این سرگذشت ادامه دارد..
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌
زبی وفاییِ دنیا دلم گرفت و نبود
وفایِ هیچ کسی بهتر از وفایِ حُسین..
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله الحسین
✨شب تون
و
✨عاقبت تون حسینی✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
آقا جانم !
غرق زخمیم ولی قامتمان خم نشده
سایهی چادر او از سرمان کم نشده
بنویسید امید دل زهرا مهدی ست
چارهی کار همه مردم دنیا مهدی ست
با توسل به خانم حضرت زهرا(س)
به نیت گشایش در امر فرج مولامون ،و پیروزی قدس شریف و رهایی مردم مظلوم غزه
با هم می خونیم؛
🌷اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ🌷
💠اللهم عجل لولیک الفرج 💠
.
چه ظلمتیاست، ولی سیرِنور نزدیک است
قسـم به عشق و محبت، ظهور نزدیک است
بگو به منتــظرانِ نشسته در میقــات
ســوارفاطمیــان را عبــور نزدیک است..
صبحتون مهدوی💛🌤
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
سلام حضرتِ سلطان! سلام اقبالم!
شدم گدای حریمت، به خویش می بالم
چو دامن تو گرفتم به دامت افتادم
چه خوب! در حرم تو شکسته شد بالم
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
صبحتون حسینی🌺💫
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
❣️كبوترانه پريدند عاشقان خدا
به بي كرانه ترين سمت ، آسمان خدا
و عرش زير قدم هايشان به خود لرزيد
چه سربلند گذشتند از امتحان خدا❣️
#سالروز_شهادت 🕊🥀
🗓 امروز ۱۵ آبان سالروز شهادت
شهید مدافع حرم #وحید_فرهنگی_والا"
شهید مدافع حرم #محمد_طحان "
گل های صلوات هدیه به ارواح مطهرشون🌷🌷🌷
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
*معرفی شهید:* 🍃 شهید «وحید فرهنگی والا» متولد 1370 در شهر تبریز واقع در آذربایجان شرقی و فارغ التحصی
⤴️ بازگشت به ابتدای زندگینامه ی شهید بزرگوار #وحید_فرهنگی_والا 👆
حتما بخوانید 👌
ان شاءالله مطالعه ی سیره و منش این شهید عزیز ، چراغ راه زندگی مان باشد.
#سالروز_شهادت 🥀🕊
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظات جانسوز وداع همسر شهید با شهید وحید فرهنگی والا 😭
*همیشه برایم گل رز قرمز میخریدند و میگفتند این گل فقط مخصوص شماست و در دستهگلهایشان برای دیگران این گل را نمیخریدند.* 🥀🥀🥀
نام و یادشان گرامی 🌹
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
لحظات جانسوز وداع همسر شهید با شهید وحید فرهنگی والا 😭 *همیشه برایم گل رز قرمز میخریدند و میگفت
بخوانید 👌👌
🎬 بخش کوتاهی از مصاحبه با همسر شهید :
*لحظهی استقبالتان در فرودگاه برایمان بگویید؛ چه شد که روسری مشکی سر نکردید؟*
🍃وقتی در ماموریت بودند، خیلی با خودم فکر میکردم وقتی آقا وحید برگردند چگونه به استقبالشان بروم و کدام لباسم را بپوشم که آقا وحید دوست دارند. کدام روسری ام را که آقا وحید دوست دارند سر کنم و به استقبالشان بروم. آن روزهم همین حس را داشتم. حس میکردم برگشتهاند و به استقبال آقا وحیدم میروم.
هنوز هم وقتی اطرافیان صحبت میکنند و به صورت عادت و از روی محاوره مثلا میگویند وقتی آقا وحید مرد؛ من خیلی عصبانی و ناراحت میشوم. میگویم وحید نمرده است. آقا وحید شهید شده است. چرا این حرف را میزنید.
آن روز هم میدانستم این استقبال یک استقبال معمولی نیست و من باید عالی به استقبالشان بروم.🌹 **به رسم خود آقا وحید دسته گلی خریدم که پر از گلهای رز قرمز رنگ بود و به پیشواز همسرم رفتم.**🌹 حتی یادم میآید به آقا وحید میگفتم: وقتی برگردی هرچقدر هم فرودگاه شلوغ باشد، بدون اعتنا به مردم به سجدهی شکر میافتم و خدا را شکر میکنم که دوباره تو را به من رساند.
بعد از رسیدنمان به فرودگاه که هنوز آقا وحید را ندیده بودم، و تابوتشان را میآوردند، یاد این حرفم افتادم و همانجا سجدهی شکر کردم. ولی این بار بهخاطر عاقبت بهخیر شدن همسرم سجدهی شکر به جا آوردم.
یادم میآید در تشییع جنازهی شهید حججی، باهم در خانه بودیم و از تلویزیون تماشا میکردیم. همسر شهید کنار قبر نشسته بود و دعا میخواند. از حضرت آقا یک عبا خواسته بودند که در قبر شهید بگذارند. آقا وحید آنجا رو به من کرد و گفت: خانم، ببین همسر شهید چگونه آرزوهای شهید را برآورده کرد!
این ماجرا را فراموش کرده بودم تا اینکه قبل از تشییع جنازه، یادم افتاد و به برادرم گفتم هرطور شده به بیت رهبری پیامی بفرستید تا اگر ممکن است چیزی هم برای من بفرستند که الحمدلله، شب قبل از تشییع جنازه، چفیهای از حضرت آقا به دستم رسید که صبح قبل از تشییع، به همراه برادرم به محل پیکر شهید رفتیم و پرچمی که رویشان بود به همراه چفیهی آقا و دعای معراجی که هرشب برایشان میخواندم، روی سینهشان گذاشتم و گفتم: خودم هر آرزویت را برآورده میکنم؛ نمردهام که آرزو به دل بمانی!
وقتی پیکر شهید را دیدم، اصلا باورم نمیشد. وحیدی که راهی کرده بودم کجا و این وحید کجا؟! فقط از خداوند کمک خواستم که مرا نگه دار! تحملش را ندارم صبر کنم و واقعا هم حس کردم که خداوند چه صبری در دلم نهاد.
به آقا وحید میگفتم: من رفیق نیمهراه نشدم! تا آخر با تو بودم. تو هم مرا دعا کن عاقبت بهخیر شوم و به یاد قولی که به من دادهای باش.😭😭💔
#شهید_وحید_فرهنگی_والا
#سالروز_شهادت 🕊🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
حاضرم همه ی زندگی ام را بدهم تا یک لحظه " محمدم" را ببینم !
همسر شهید طحان در گفتگویی گفته بود:
هیچگاه به اینکه همسر شهید شوم فکر نمیکردم تا اینکه سریال شهید بابایی پخش شد. یادم هست ته دلم ترس افتاد. با خودم میگفتم «اگر محمد شهید شود چه میشود؟» بعد جواب خودم را هم میدادم «خب معلوم است؛ دق میکنم!» مادر محمد هم حس مرا داشت. به او میگفتم سریال را نبیند که اذیت نشود. اما فکرش هم سخت بود.
حالا که فکر میکنم، انگار زندگی شهدا به هم شباهت دارد. زیبایی سخت این سریالها به این است که یک زندگی کاملاً واقعی را به تصویر کشیده که اگر به هر نحوی مِهر قهرمان آن به دلت بنشیند، جدایی از او دیوانه کننده است. چرا که مطمئنی "فیلم" نیست، عیناً حقیقت است! زندگی شهدا عین حقیقت است. واقعاً واقعی است.
اگر محمد برمیگشت، از شدت ذوقزدگی آنقدر نگاهش میکردم تا نفسم بند بیاید... دلم میخواهد تمام زندگیام را بدهم تا یکبار دیگر «محمدم» را ببینم.💔
اما حقیقتاً پشیمان نیستم از رفتنش!
*#شهید_محمد_طحان
#سالروز_شهادت🕊🥀
باند پرواز 🕊
حاضرم همه ی زندگی ام را بدهم تا یک لحظه " محمدم" را ببینم ! همسر شهید طحان در گفتگویی گفته بود: هی
بعد از شهادت محمد، فروردین ماه 95 بود که با دیگر همسران مدافع حرم به سوریه رفتیم. وقتی به حرم حضرت زینب رسیدم، قلباً ایمان آوردم و اعتراف کردم که این حریم و حرم ارزشش را دارد...
آن لحظه فکر میکردم اگر من هم جای محمد بودم، حتماً برای این خانم فدا میشدم. محمد بهترین کار را کرد! حالا هم وقتی کسی میگوید برای ماهم دعا کنید تا شهید شویم، میگویم «این خانم خودش انتخاب میکند که چه کسی فدایش شود!»
در آن سفر اغلب همسران شهدای مدافع حرم متفق القول میگفتند «قرار بود همسرم چند روز دیگر برگردد...» و در همان چند روز به شهادت رسیده بودند! همه اینها را که کنار هم قرار میدهم، باورم میشود که شهدا برای شهادت انتخاب میشوند.🕊🥀
#شهید_محمد_طحان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حاج قاسم سلیمانی:
آیا امکان چنین چیزی هست که با دیپلماسی بتوان فلسطین را به فلسطینیان برگرداند؟!
#طوفان_الاقصی
#غزه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻حضرت ابراهیم با اینکه فرمان الهی را مستقیما دریافت کرده بود ، به هنگامه ذبح اسماعیل بارها وارد قربانگاه شد و خارج شد ،
تا اینکه پسر بر پدر فرمان الهی را یادآور می شود و...
و اینک آخر الزمان امت آخرین فرستاده خدا را مشاهده میکنیم که لحظه به لحظه اسماعیل ها را به قربانگاه می برند در حالی که ندای یا رب یارب شان بر زبان جاری است و ...😭
#اینجاغزه
#ملت_مقاوم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
حتما ببینید 👌👌
🔴یه جو شرف کافیه تا تو رو به کوه خشم از اسرائیل تبدیل کنه
حتی اگر یک برانداز وطن فروش باشی👆
#غزه
#مرگ_بر_اسراییل_و_حامیانش
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
.
♻️ دکتر حبیب، استاد دانشگاه لبنانی:
از دانشجویانم در دانشگاه لبنان عذرخواهی میکنم زیرا در تدریس اصول حقوق بین الملل حقوق بشردوستانه بینالمللی و سازمان ملل متحد سختگیر بودم. بعد از جنایات صهیونیسم در #غزه دیگر نیازی به تدریس این اصول نیست..
قانون زور، آقای جهان است.
#نسل_کشی_در_غزه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما ببینید 👌👌
صحبتهای جالب مهدی رسولی درباره سخنان سید حسن نصرالله 🥰
#نابودی_اسرائیل_نزدیک_است
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_هفتاد_هفتم •وأعلم أنّ الألم الذي يسبّب البكاء يُخفّف من آلام الا
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_هفتاد_هشتم
دستم به بیداریت که نرسید
این بارخواهشم را عوض خواهم کرد
گوشه دنجی درخوابهای آشفته ام قرار بذار💔
✍بازهم داستان دکترها و پرسش هایشان قضیه را پليسي کرده بود..خوب فکر کرده بودم که برای کسی دردسر درست نکنم و گفتن واقعیت شاید به ظاهردرست
بود ولی بنیان زندگي به کلی به هم ميريخت!فقط خداميدانست که من دارم باچنگ ودندان این زندگی را نگه می دارم حتی اگر برایم سنگین تمام میشد..
_خب،خانم ...تعریف کنید چه اتفاقی براتون افتاد ؟
_آقای دکتر من بالای چارپایه داشتم پرده رو وصل میکردم که تعادلم رو از دست دادم وبه پشت برگشتم وافتادم وديگه نتونستم تحمل کنم و مراجعه کردم!
خب؛خدامي دانست نیت من حفظ آبروی بنده اش است ولاغير؛برای همین احساس کردم حامی من است و دارد خوب نظر میکند عکس جدیدی که واضح تر بود نشان داد که مو برداشته و نزدیک به شکستگی است ودکتربارها و بارها یادآورشد که خدا رحم کرده اگر این دنده یک ذره ی کوچکتری فشار می آمد ریه را سوراخ میکرد و من به دستان مرگ بوسه میزدم و مرا در آغوش میکشید ومی مردم!باربد حال خوشی نداشت و نمی دانست چه باید بگويد؟! مامان راضیه باید میماند تا همراه من باشد و نباید تحرکی می داشتم..سه روز ماندم وبعد از آن مرخص شدم...بیمارستان خصوصی بود و وقتی داشتم باکپسولها خداحافظی میکردم می ترسیدم نفس کشيدنم سخت شود آن لحظات توی بیمارستان به مجروحین تنفسی وشیمیایی و جانبازان جنگ فکر میکردم،به امیر عزیزم که نفس های کپسولی اش غمگینم کرده بود،به همه فکر کردم وباخودم گفتم من سه روز با این حال زندگی کردم اینگونه نگرانم؛پس آنها چه طاقتی دارند؟خجالت می کشم از دردناچيزم گفتم!شبهای بیمارستان باربد ستاره می چید از آسمان واز آن سوی خط به ماه زندگی اش نور قرض میداد ودلبري میکرد!من اورابخشيده بودم و دلم برایش تنگ شده بود.. اما همان شب اول خواب امیر رادیدم...در خواب داخل حیاط خانه شد و مامان راضیه و باربد رابادست کنار زد وگفت:خواهرم کجاست؟ من تا آمدم بدوم دست نگه داشت و گفت صبرکن تو نيا!خودش آمد و سخت در آغوشم کشيدو کلی نوازشم کرد!گله کردم چرا تابه حال نیامدی مهربان؟گفت نمیشود باید اجازه بدهندالان هم باید زود بروم ولی باید می آمدم با اخمی به آنها و لبخندی به من محو شد از خواب پریدم ....چقدر مست شده بودم من دیوانه!گریه میکردم و ذوق نمیدانم کدامش بيشتر؟بعداز مرخصی راهی خانه نشدم بلکه باید میرفتم خانه ی مامان راضیه تا پرستاری ام کند ولی بیشتر به باربد و خانه ی خودم راغب بودم..بعدازچندروزبه خانه رفتم ولی خوب معلوم بود در نبود من ،رفقا حسابی بریز و بپاش کرده بودند چندشم میشد تصمیم گرفتم خانه تکانی کنم و از طرفی قراردادمان تمام شده بود و باید از این خانه می رفتیم !خواستم زنگ بزنم به مادرم که این چند روز از بس بهانه آورده بودم که نیاید تابلونشود و کمک حالم باشد؛ولی بااخطار جدی وتهدید آمیز باربد روبروشدم!رگهاي گردن و صورتش ورم کرده بود!داد زد که دیگر خانواده ای درکارنيست و حق ندارند نه بیایند و نه تو به آنجا بروي!؟!
یا الله!میدانستم که شوخی درکارنيست و او از موضع خودش کوتاه نمی آيد!!اين را باید کجای دلم ميگذاشتم؟!هرچه بیشتر اصرار و التماس کردم بدتر شد وبی خیال شدم!حالا من فقط نبودم برسام عزیزم ۴ساله بود و دلم نمی آمد تلختراز این شود روزمرگی اش!حالا باربد هر روز مغازه بود ومن کلافه!حق بیرون رفتن و خرید کردن راهم نداشتم! و فقط با حضور خانواده اش حق بیرون رفتن داشتم!به خانواده ام حقیقت را گفتم و تقاضا کردم مدتی سکوت کنند تا ببینیم چه ميشود!؟تحمل دیدن درد وغصه هایشان را نداشتم و فلک زده شده بودم ...تنها دلخوش به برسام وخواب زيباوپراز مهر اميرم بودم!نیروی عجیبی میگرفتم وقتی یادم می آمد!وسوالهاي زیادی که درذهنم تداعی ميشدو بزرگترينش اجازه گرفتن روح بود...
سبحان الله!
و این ماجراها ادامه دارد ...
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌
بخشندگی اهل گنه در صف محشر
وابسته به یک گردش چشمان حسین است
غم نیست مرا گر برسد وقت مماتم
زیرا ملک الموت به فرمان حسین است
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله الحسین
✨شب تون
و
✨ عاقبت تون حسینی✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
مولاجانم
⏰تکتکِ ثانیههایی که،
تو را کم دارم...
ساعتم درد،
دلم درد،
جهانم درد
است...
العجلمولایغریبم💔
🍃تعجیل در فرج مولایمان
و به نیت نصرت و پیروزی مردم مظلوم غزه
صلوات🍃
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُم
.