eitaa logo
باند پرواز 🕊
1.2هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
6.4هزار ویدیو
30 فایل
چگونه دربند خاک بماند آنکه پروازآموخته است! اینجا باندپروازشماست وشهداپر پرواز🕊 خوش آمدید💐 کجا گل‌های پرپر می فروشند؟! شهادت را مکرّر می فروشند؟! دلم در حسـرت پرواز پوسید کجا بال کبوتر می فروشند ؟💔 خادم الشهدا @Mohebolhosainam @Am21mar
مشاهده در ایتا
دانلود
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_بیستم ✍🕊✍🤍✍🕊✍🤍✍🕊پیچیدگی‌های رنجِ‌بزرگ، همان رزق‌های من لایحتسب‌
علاقه‌ی دو طرفه‌ی بین من و شما در خواب به قلب‌ِمن دستوری داد تا فهرستی از نقیصه‌ها و عیب‌هایی‌ که‌مانع‌حضور تو در قلب‌تمام عالم شده را بنویسم و با تمام وجودم با تمام استعدادی که به من هدیه شده قدمی برای پیچیدن عطر ظهور در کوچه‌ها و خانه‌های قلوب منتظر ایجاد کنم .. این یک حس مشترک همگانی است .. جانم فدای غریبی ات فدای مهر واسعه ات که بالاخره نظر رحمت به زندگی ام فرمودی و این جز عنایت خاص شما پدر جان چه میتواند باشد؟ نزدیک اتاق که شدم سریع بلند شد و داد زد تواين غلط و کردي؟ من آنقدر شوکه و دلگیر شدم که نفهمیدم وباداغي چیزی صورتم لرزيد سیلی محکمی صورتم را سخت درآغوش گرفت و داغ شد!میخواستم توضیح بدهم ولی تا مامان راضیه راصداکرد که قلّک را نشانش بدهد از خجالت آب شدم و سعی کردم ديگرنمانم دلم نمی خواست بخاطر چیزهای کوچک اينقدرتحقيرشوم! به حیاط رسیدم نزدیک در که باصدای فریادش خشکم زد!بدجور بارانی بودم وطوفاني!خداراصدا کردم!خدایا به دادم برس!....پرسيد:کجا؟گفتم : خونه مون!گفت:که قشون کشی کنی؟صبح به چه اجازه ای از خونه رفتي؟ لبخند تلخی زدم میان گریه وبالرزش چانه ام گفتم:کدوم کارتو خبر دادم که این دوميش باشه؟چقدر زود قضاوت میکنی؟ مگه ماچقدرباهميم؟اصلاهستي ؟ گفتن همانا و پرت کردن صندل مردانه اش همانا!من که حتی تصورنميکردم جواب کارم اینقدر هزینه داردتکان نخوردم ومحکم نشست روی صورت ظريفم وخون جاری شد از بینی و صورتم! مادر سریع دوید و دعوا؛که چراعصباني اش کردی؟ولی آیا کسی فرصت بیان ماجرا به من داده بود؟اصلا دلم میخواست آنجا زمین دهان باز میکرد و مرا ميبلعيد مامان نوشین و بابا محمدعلی اگر میدانستند دخترشان چگونه گذر عمر میکند دق ميکردنداما مامان راضیه هر روز داشت دق میکرد نمیخواستم من هم برایش بارباشم هم خار!بس بود غم خوردنش کم نبوود ومن عاشقانه هوایش را داشتم وميدانست...اما گاهی جلو باربد طرف من و گاهی طرف اوراميگرفت واز دلم بیرون می آورد...رو به باربد گفت:آماده شو ببريمش دکتر!من گفتم:نع نیازی نیست ميخام برم خونه! مامان گفت:بااین وضعیت ميخاين آبروموببرين؟کوتاه آمدم!موقع رفتن چادرم را سر کردم که بهارگفت:چادرت کی پاره شد؟!تازه داغ دلم تازه ترشدوبيشتر گریان شدم !همه چیز را گفتم و همه با تعجب و ندامت به هم نگاهی کردند و به باربد گفتند :"تو لیاقت اینهمه بزرگ منشی رونداري!خاک برسرت! "عصبانی بودند خب!با شنیدن حرفهایشان گفتم:" نگيد تو رو خدا!نمیخواستم که باربد تحقيربشه!لطفا دعواش نکنيد!" مجبور بودم بدون چادربروم چون چادراضافه ای درکارنبود..ویزیت آزادوعکس آزادچون با عقد ما؛من ديگربيمه پدرم نبودم باربد هم بيکاربودوناچاربوديم هزینه هارا آزاد حساب کنیم!راهمان پول قلّک!دکتر گفت:عکس میگه که ببینی شکسته و باید عمل بشه! همه غرق شدند درافکارمشترکي که هزینه عمل آن هم آزاد بود و این کار را سخت ميکرد! ادامه دارد... ❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌