☘༻﷽༺☘
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹
#شهید_والامقام
#محمدحسین_محمدخانی
هروقت من را میدید، دستم را در دستش میگرفت و میگفت حاجی حلالم کن. تو مسجد آمدن را به من یاد دادی.»
مسئول بسیج دانشآموزی مسجد صاحبالزمان(عج) درباره آخرین خاطرهای که از#شهید دارد میگوید: «مدتها بود که #محمدحسین را ندیده بودم. ایام فاطمیه بود که برای دیدن دوستانش به مسجد آمده بود. با من تماس گرفت و گفت حاجی من در مسجد هستم و میخواهم ببینمت. گفتم کمی دیر میرسم. در پاسخم گفت حاجی برایم دعا کن که#شهید شوم. وقتی خبر#شهادت_محمدحسین را شنیدم آن جمله آخرش در ذهنم تداعی شد که چقدر#محمدحسین عاشق شهادت بود.
راوی
#پدر_شهید
#سالروز_شهادت
#روحش_شاد با ذکر صلوات 🌷
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
https://eitaa.com/BandeParvaz
✨﷽✨
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#شهید_مدافع_حرم
#عمر_ملازهی
#شهید_اهل_تسنن
#قسمت_اول
#پدر_شهید
بنده اسماعیل ملازهی کارمند بازنشسته اداره راه، اصالتا اهل شهرستان نیکشهر روستای عمری هستم و در این شصت سال هم که از خدا عمر گرفتم در همین شهرستان زندگی کردم. 60 سالم هست و کارمند اداره راه بودم که بازنشسته شدم. همسرم گل بیبی رییسی است که حاصل ازدواجمان شش پسر است به نامهای عمر، عثمان، ابوبکر، علی، احسان و ایمان است که عمر در سوریه حین مبارزه با تکفیری ها به شهادت رسید.
عمر متولد سال 63 بود و در زمان جنگ تحمیلی به دنیا آمد. آن سالها فکر نمی کردم روزی من هم پدر شهید شوم. البته عمر چهار ماه قبل از رفتنش به من گفته بود که می خواهد برود سوریه برای کمک به برادران خودش اما فکر نمیکردم جدی بگوید. روزی که می خواست برود آمد خانه ما برای خداحافظی. اما از ترس اینکه مخالفت کنیم موضوع را نگفت. من خانه نبودم، به مادرش گفته بود مدتی می روم جایی و نیستم.
چند روز بعد برای کاری به چابهار رفته بودم که یکی از دوستانش گفت: عمر اعزام شده تهران برای رفتن به سوریه.
تعجب کردم اما بعد خدا را شکر کردم.
#ادامه_دارد ....
https://eitaa.com/BandeParvaz
✨﷽✨
💞سلامتی امام زمان #صلوات🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#شهید_مدافع_حرم
#عمر_ملازهی
#شهید_اهل_تسنن
#قسمت_دوم
#پدر_شهید
احسان برادر کوچکتر عمر در تهران سرباز بود. عمر یک هفته برای کارهای اعزامش در تهران حضور داشت و به برادرش هم گفته بود دارد می رود. زمانی که رسید سوریه تماس گرفت و به خانمش گفته بود من اینجا اوضاع خوبی ندارم و در محاصره هستیم، ما را حلال کنید، یک هفته بعد هم شهید شد.
احسان و عثمان هنوز عروسی نکرده بودند. عمر که تماس گرفت گفت مراسم عروسی آنها را عقب نیندازید. اما مادرش گفته بود تو نیستی دست و دلم نمی رود به این کار. تا اینکه علی آمد گفت: مادر عمر دست شما را بوسیده (یعنی دیگر بر نمی گردد) از او بگذرید. اما مادرش گفت: نفرین نکن بر میگرده. عمر همیشه با لبخند می گفت بر میگردم، هر درگیری بوده سالم ماندم این بار هم بر می گردم. اما اتفاقا در آن عملیات آخر اولین کسی به شهادت میرسد عمر بوده.
عمر از همه پسرها شیطان تر بود اما وقتی بزرگ شد بسیار آرام برخورد میکرد. در بچگی به قدری آتش میسوزاند که یکبار با چوب خرما و طناب جایی را درست کرده بودم تا سایه باشد بچه ها بازی کنند، اما از عصبانیت طناب را برداشتم و با آن عمر را آویزان کردم.
یکی از همسایه ها آمد وساطتش را کرد آوردمش پایین. آن قدر بچه شیطانی بود که وقتی آمد پایین انگار نه انگار. الان پسرش هم درست مثل خودش است.
روزی که خواستند خبر شهادتش را به ما بدهند تعدادی از سپاه آمدند خانه ما و گفتند پسرتان به خواست خدا شهید شده. وقتی این جمله را شنیدم گفتم: «کل نفس ذائقه الموت» همه یک روز باید برویم و خوشحال بودم که پسرم اینطور رفت و ما هم صاحب شهید شدیم اما دلم هم یک حالی شد. خب بالاخره بچه بسیار برای پدر و مادر عزیز است. بقیه پسرانم را هم حاضرم به سوریه بفرستم و خودشان هم حاضرند اعزام شوند. عمر سپاهی نبود و بسیجی بود، او اولین شهید مدافع حرم اهل سنت است. که 3 آذر 94 به شهادت رسید.
شاید برای بعضی ها سوال باشد که مثلا ما چون سنی هستیم باید جذب طرف مقابل شویم اما هر انسان عاقلی می فهمد آنها دروغگو هستند و چه کسی راست می گوید. مانند جنگ ایران عراق که این جنگ هم مانند همان است. برای دشمن فرق نمیکند بمبی که می اندازد روی سر چه کسی، با چه دین و تفکری و می ریزد. عمر زندگی خوبی با خانوادهاش داشت و از لحاظ مالی هم مشکلی نداشت اما همه اینها را گذاشت و برای هدفش به سوریه رفت.
وقتی ما را بردند دیدار امام خامنه ای خیلی خوشحال شدیم. ایشان برای ما صحبت کردند و گفتند همه باید برای حفظ نظام بکوشیم و حرفهایشان واقعا مرهمی بر دل ما بود. برخوردشان واقعا با ما صمیمی بود. چه چیزی بهتر از اینکه آدم با امامش دیدار داشته باشد.
#ادامه_دارد ...
https://eitaa.com/BandeParvaz
✨﷽✨
'♥️𖥸 ჻
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#شهیدانه
#شهدا_زنده_اند
#شهید_والامقام
#عبدالنبی_یحیایی
روایت #شهیدی که پیکر مطهرش ۹سال پس از دفن #سالم مانده بود به نقل از #پدر_شهید
#قسمت_اول
در سال ۱۳۴۲در روستای تنگ ارم شهرستان دشتستان استان بوشهر به دنیا آمد و در نهایت به فرمان رهبرش روح الله لبیک گفت و به جبهه های جنگ حق علیه باطل اعزام شد تا دفاع از خاک و ناموس را پیشه خود قرار دهد .
#عبدالنبی فردی بود که در در نوجوانی چوپانی میکرد و در کنار کار چوپانی دستی هم در کشاورزی داشت و دراوج جوانی هم تصمیم گرفت راه مولایش حسین (ع) را در پیش گیرد و رزمندگی در راه حفظ اسلام را پیشه گرفت .
بالاخره #عبدالنبی در اثنای عملیات والفجر ۲ به دعوت حق تعالی لبیک گفت و در تاریخ ۶۲/۵/۸ و روی ارتفاعات حمزه کردستان عراق، برای خاموش کردن آتش مسلسل یکی از سنگرهای دشمن نارنجکی برمیدارد و به طرف سنگر میرود اما میان خاکریز دشمن و نیروهای خودی مورد اصابت گلولههای دشمن قرار میگیرد و به #شهادت میرسد.
به دلیل اینکه دشمن به منطقه تسلط داشته، پیکر مطهر #عبدالنبی ۱۸ روز در همان جا میماند و پس از این مدت او را به بوشهر انتقال میدهند و نهایتاً پس از ۲۸ روز بدون آنکه فاسد شود، دفن میشود.
پدر #شهید میگوید که روز دفن #عبدالنبی او را با کیسه پلاستیکی پوشانده و روی کیسه هم کفن کشیده بودند.
#ادامه_دارد...
https://eitaa.com/BandeParvaz
باند پرواز 🕊
✨﷽✨ '♥️𖥸 ჻ 🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 #شهیدانه #شهدا_زنده_اند #شهید_والامقام #عبدالنبی_یحیایی روایت #شهیدی که پیکر
✨﷽✨
'♥️𖥸 ჻
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#شهیدانه
#شهدا_زنده_اند
#شهید_والامقام
#عبدالنبی_یحیایی
روایت #شهیدی که پیکر مطهرش ۹سال پس از دفن #سالم مانده بود به نقل از #پدر_شهید
#قسمت_دوم
روی قبر #عبدالنبی یک تابلو گذاشته بودیم که مثل خیلی از مزار #شهدا در آن یادگاریهایی قرار میدادیم.
چون این تابلو در محکمی نداشت، گاهی بچهها یا رهگذرها به وسایلش دست میزدند.
من تصمیم گرفتم برای این تابلو در قفل دار بگذارم.
سال ۷۱ بود، یک روز به مزار پسرم رفتم و تابلو را درست کردم اما دیدم سنگ قبر تکان خورده و احتمال درآمدنش، هست .
گفتم حالا که میخواهم تابلو را درست کنم، دستی هم به این سنگ بزنم، سنگ را جابهجا کردم .
آن روز کارم نیمه تمام ماند و به خانه برگشتم.
توی روستا دیدم یک گروه از اهالی با مینیبوسی عازم مشهد هستند، از من هم خواستند همراهشان بروم و قبول کردم .
سفرمان ۱۵ روزی طول کشید، در مشهد خواب دیدم که چراغ نورانی در خانه داریم . آنقدر نور داشت که نمیشد به آن نگاه کرد .
بعد که برگشتیم، چند روزی مهمان به خانه میآمد و درگیر آنها بودیم، چند روزی هم به همین منوال گذشت ، در همین اثنی یک شب خواب دیدم به زیارتگاهی رفتهام که مثل یک اتاق کوچک بود.
وقتی از آنجا بیرون آمدم و در را بستم، در دوباره باز شد و خانمی بلند بالا از داخل اتاق بیرون آمد و چیزی مثل قرآن یا جانماز به من داد و گفت اینجا نایست و برو.
از خواب که بیدار شدم احساس کردم باید به مزار #شهیدم بروم.
#ادامه_دارد...
https://eitaa.com/BandeParvaz
باند پرواز 🕊
✨﷽✨ '♥️𖥸 ჻ 🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 #شهیدانه #شهدا_زنده_اند #شهید_والامقام #عبدالنبی_یحیایی روایت #شهیدی که پیکر
✨﷽✨
'♥️𖥸 ჻
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#شهیدانه
#شهدا_زنده_اند
#شهید_والامقام
#عبدالنبی_یحیایی
روایت #شهیدی که پیکر مطهرش ۹سال پس از دفن #سالم مانده بود به نقل از #پدر_شهید
#قسمت_سوم
آن روز ۱۹ مهر ۱۳۷۱ بود، رفتم و دیدم که در قسمت جنوبی مزار حفرههایی ایجاد شده است، سرم را که نزدیک بردم، بوی خوشی استشمام کردم.
سعی کردم آن را درست کنم، اما مزار داشت ریزش میکرد، به ناچار فرستادم دنبال برادرم که سواد بیشتری داشت و اهل خواندن رساله و قواعد مذهبی بود.
او آمد و ماجرای ریزش مزار را برایش تعریف کردم.
گفت که ما نمیتوانم جسد را خارج کنیم، فقط باید سنگ را جا به جا کنیم و اگر بشود بدون آنکه به مزار دست بزنیم، آن را تعمیر کنیم.
با همین فکر دست به کار شدیم، اما ناگهان دیدیم سنگ لحد و کل مزار ریزش کرد و جنازه بیرون زد.
هر بار که کار خرابتر میشد، مجبور میشدیم از دیگران کمک بگیریم و همین طور تعدادمان به ۲۰ یا ۲۱ نفر رسیده بود.
به هر حال کمی بعد کار به جایی رسید که دیگر نمیشد جسد را به حال خودش رها کنیم و با صلاح و مشورت که کردیم تصمیم گرفتیم آن را خارج کنیم.
پسر و برادرم برای خارج کردن جسد به داخل قبر رفتند.
پیکر مطهر #شهید همان طور بود که بار اول و هنگام دفن دیده بودم. فقط کفن پوسیده شده و جنازه همچنان داخل کیسه پلاستیکی قرار داشت.
پسر و برادرم به همراه یک نفر دیگر جسد را گرفتند تا بیرون بیاورند، اما دست همگی #خونین شد، خوب که نگاه کردیم دیدیم #خون_عبدالنبی مثل اینکه #تازه جاری شده باشد، داخل کیسه جمع شده و از آن درز کرده است، اگر بخواهم خوب تشریح کنم، این #خون کمی تیرهتر از #خون تازه بود، اما #جاری بود و حتی به داخل مزار هم میچکید.
ما کیسه را باز نکردیم تا ببینیم چهره #عبدالنبی چطور است، اما اگر وزن پسرم موقعی که دفن شد ۵۰ کیلو بود اینبار وزنش چند کیلویی کمتر شده و شاید به ۴۵ کیلو رسیده بود، یعنی تنها چند کیلو کمتر شده بود.
#ادامه_دارد...
https://eitaa.com/BandeParvaz
باند پرواز 🕊
✨﷽✨ '♥️𖥸 ჻ 🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 #شهیدانه #شهدا_زنده_اند #شهید_والامقام #عبدالنبی_یحیایی روایت #شهیدی که پیکر
✨﷽✨
'♥️𖥸 ჻
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#شهیدانه
#شهدا_زنده_اند
#شهید_والامقام
#عبدالنبی_یحیایی
روایت #شهیدی که پیکر مطهرش ۹سال پس از دفن #سالم مانده بود به نقل از #پدر_شهید
#قسمت_آخر
برادرم که خودش داخل قبر رفته و جسد را گرفته بود، بعدها تعریف میکرد که دست و پای جنازه نرم بود و اصلاً حالت خشکی نداشت، گویی که به تازگی #شهید شده باشد. حتی خودم دیدم که دست #عبدالنبی در اثر جابهجایی تکان خورد و روی سینهاش قرار گرفت.
یکی از همولایتیهایمان سریع رفت تا از اتاقکی که در قبرستان وجود داشت، قرآنی بیاورد و بالای سر جسد بخوانیم، صفحات قرآن پوسیده شده بود، اما درست همان آیه : ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله اموات… آمد ، آیهای که خدا در آن میگوید #شهدا زندهاند نزد ما روزی میخورند.
مادر #شهید_عبدالنبی_یحیایی
خواست خدا بود که چنین بچه دل پاکی را به ما هدیه بدهد.
#عبدالنبی ذات خوبی داشت و ما هم سواد آنچنانی نداشتیم که بخواهیم روی تربیتش کار خاصی انجام دهیم. روستایی بودیم و غیر از رزق حلال و انجام امور مذهبی خودمان چیزی نداشتیم که به او یاد بدهیم، اما این بچه از همان دوران کودکیاش به نماز و روزه اهمیت زیادی میداد و با اینکه به مدرسه نرفته بود، سعی میکرد قرآن یاد بگیرد و آن را تلاوت کند .
پدر #شهید_عبدالنبی_یحیایی
#عبدالنبی صدای خیلی خوبی داشت، چون مدرسه نرفته بود، شبها که از بیرون میآمد تا دیر وقت مینشست زیر نور چراغ فانوس، میخواند و مینوشت.
میگفتم بابا! خستهای چرا خودت را اذیت میکنی؟ میگفت میخواهم خواندن و نوشتن یاد بگیرم تا روضهخوان امام حسین(ع) بشوم .
آخر هم به آرزویش رسید، محرم که میشد مردم را جمع میکرد و برایشان نوحه میخواند.
#عبدالنبی هر چه دارد از امام حسین (ع) دارد.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
هديه به شهید بزرگوار صلوات 🌷