سلام من٣٠سالمه مطلقه هستم به دلیل خیانت همسرم ازش جداشدم بچه ندارم
یکسالی میشه با پسر یکی از اقوام دورمون که ٢٨سالشه مجردم هست آشناشدم ایشون به من پیشنهاد ازدواج دادن من گفتم باید اول کامل همدیگرو بشناسیم بعد به خانواده هامون بگیم تو این یکسال هر چند روز یکبار همدیگرو میدیدم بیرون میرفتیم تفریح خرید و...
فهمیدم پسر خیلی چشم پاکیه چون تو این مدت اصلا کوچیکترین حرف بی ادبی به من نزد بارها تنهایی باهاش رفتم خونشون کوچیکترین حرکت بدی از خودش نشون نداد
چند ماه از رابطمون گذشته بود گفت من دیگه میخوام به خانوادم همه چیو بگم بیایم خواستگاریت
بهشون گفته بود اونا اول بخاطر شرایط من مخالفت کرده بودن بعد راضیشون کرده بود
خیلی دوسم میداشت دلش میخواست من پیشرفت کنم گفت بیا تو رستوران پیش خودم کار کن حقوق هم ماهی ٢٠تومن بهت میدم و منم قبول کردم تازه خرجیمم میداد
خانوادش هم فهمیدن که من پیشش کار میکنم خواهراش برادراش هرروز میومدن رستوران پیشمون خیلی خوشحال بودن که کسب و کار برادرشون رونق گرفته
به منم خیلی احترام میذاشتن هوامو داشتن
خانواده منم بعضی وقتا که میومدن رستوران خیلی تحویلشون میگرفت باهاشون خیلی صمیمی شده بود
یه روز باهم رفته بودیم بیرون دیدم گوشیش زنگ خورد نوشته بود زرگل رد تماس زد گفت خواهرمه الکی میگفت چون اسم خواهراشو میدونستم بعد زیر زبونشو کشیدم گفت دوس دختر قبلیمه خیلی وقته باهاش کات کردم
بعد از اون دوباره متوجه شدم با یه دختر دیگه تو سروش چت میکنه دختره بهش میگفت بیا ببینمت این میپیچوند میگفت سرکارم نمیتونم بهش گفتم باز گفت اینم قبل تو تو زندگیم بوده دلم نمیاد دلشو بشکنم فقط کم محلش میکنم که خودش بره بعد از اون دیگه گوشیشو دستم نداد رمزشم عوض کرد
یه بار تو جیبش ناس دیدم میگفت مال رفیقمه
تو اتاقش تریاک دیدم گفت مال پسر خالمه
مشروب هم میخورد
هر چند ساعت یکبار میدیدم لپش باد کرده دیگه حدس میزدم که ناس گذاشته زیرلبش بهش میگفتم چرا به فکر خودت نیستی این چیه مصرف میکنی حیف تو نیست به این خوبی و مهربونی به این زیبایی میخوای خودتو نابود کنی میگفت باشه دیگه نمیذارم بعدم ناس که اعتیاد نداره
خیلی ناراحت میشدم فقط گریه میکردم
تا چند روز باهم سرسنگین بودیم باز میومد آشتی ولی من اصلا دلم نمیخواست دیگه باهاش ادامه بدم حتی گفتم دیگه نمیخوام پیشت کار کنم از طرفی هم خیلی دوسش داشتم بهش گفتم از این به بعد من و تو فقط همکاریم کاری باهام نداشته باش اگرم خانوادت چیزی پرسیدن بگو تفاهم نداشتیم تمام
خانم حسنی الان من باید چیکار کنم نمیتونم کارمو ول کنم این پسره همش جلو چشمامه کارمون ایجاد میکنه که باهم حرف برنیم
بعضی وقتا اصلا محلش نمیدم فقط سرگرم کارم میشم و حسم خوبه شادم ولی بعضی وقتا مدام تو ذهنمه مثل خوره مغزمو میخوره خاطراتمون اذیتم میکنه یعنی جوری میشم که تو محل کارم جلو همه گریه ام میگیره الکی میگم چیزی رفته تو چشمام
اگه یه جا کار نمیکردیم خطمو عوض میکردم به راحتی ازش دل میکندم نهایتا یکماه گریه میکردم بعدش از یادم میرفت
الان شما بگید من چیکار کنم نمیخوام کارمو از دست بدم چون هم راحته هم حقوقش خوبه
با این وضعیت این آقا رو چجوری فراموشش کنم؟؟؟
ببخشید که خیلی طولانی شد
سلام و عرض ادب
خانم حسنی عزیز
من ۴۱ سالمه و همسرم ۴۲ سالشون هست ۲۲ سال هست که ازدواج کردیم و دارای دو فرزند پسر ۱۹ ساله و ۱۲ ساله هستیم
خانم مشاور من همیشه به شوهرم خیلی اعتماد داشتم تو این مدت که ازدواج کرده بودیم یعنی شوهرم همیشه با زنای نامحرم میدیدم شوخی میکنه میخنده ولی چیزی ازش ندیده بودم تا این که تقریبا سه سال پیش دیدم اخلاقش عوض شده سرد شده رفتارش باهام گوشیشو میزاره زیر بالشت موقع خواب بهش شک کردم و رفتم داخل گوشیش دیدم با یه شماره خیلی تماس گرفته شماره سیو کردم فرداش زنگ زدم دیدم یه خانم جواب داد بعد به شوهرم که گفتم گفت این خانمه کارگرم هست واسم کار میکنه آخه شوهرم کشاورزه دیگه منم باور کردم ولی همچنان بهش شک داشتم تا اینکه دو سال پیش دوباره رفتم داخل گوشیش دیدم خانمه تو وات ساب بهش پیام داده و بابت کفش که واسش خریده تشکر کرده دوباره به شوهرم که گفتم قسم میخورد که اشتباه پیام داده من با این هیچ ارتباطی ندارم منم ساده باور کردم و شماره خانمه رو مسدود کردم یه مدت بعد دیدم از مسدودی درآورده شماره رو همچنان گوشیشو چک میکردم رابطه ش هم باهام سرد شده بود دیگه اون مردی نبود که چند سال پیش بهم عشق میداد خودم متوجه شده بودم از رفتارش خیلی بهم گیر میداد تا این که پاییز گذشته پیاماشون که بهم داده بودن رو داخل گوشیش دیدم خیلی با هم صمیمی شده بودن با هم درد و دل کرده بودن خانمه شوهر داره دوتا بچه هم داره شوهرش معتاد هست عکسش هم که واسه شوهرم فرستاده بود داخل گالری دیدم به شوهرم گفتم منو زیاد بوس میکرد و میگفت من هیشکی رو به اندازه تو دوست ندارم و یه چیزی که بهم گفت و من خیلی نگران شدم میگفت با اون خانمه که چت میکرده حالش خوب میشده طوری که حس خوبی بهش دست میداده و به من میگه شوهرم تو نباید حساس باشی من با این هم که باشم حسم به تو عوض نمیشه ولی من زیر بار نرفتم و باهاش حرف نمیزدم خیلی گریه کرد و گفت خودمو میکشم منم بخشیدمش وگفتم باید باهاش قطع رابطه کنی دوباره شمارشو بلاک کردم و رفتارم رو با شوهرم خیلی صمیمی تر از قبل کردم من همیشه سعی میکردم بهترین باشم واسه شوهرم ولی نمیدونم شوهرم چرا اینکار رو با من کرد خلاصه بگم دو ماه پیش دیدم دوباره بهم پیام دادن فک کنم شوهرم بهش پیام داده اول چون من شماره خانمه رو مسدود کرده بودم دوباره به همون شماره پیام داده بود وقتی فهمیدم شوهرم بهم گفت دیگه آخرین باره دیگه بهش پیام نمیدم ولی من زیر بار نرفتم گفت خودشو میکشه خلاصه این بار هم چون پسرم برای کنکور میخوند گفتم فکرش مشغول نشه کوتاه اومدم ولی دیگه نمیتونم مثل قبل باشم با شوهرم دیگه بهش اعتماد ندارم همش فکر میکنم هنوز باهاش در ارتباطه روزایی که خیلی خوشحاله فکر میکنم با هم در ارتباط بودن وقتی عصبی هست یا حرفی بهم میزنه خیلی از دستش ناراحت میشم نمیتونم ببخشمش همش فکر میکنم شوهرم تو فکر اون خانمه هست دیگه به من فکر نمیکنه چون بعضی وقتا باهاش حرف میزنم احساس میکنم به حرفم گوش نمیکنه حواسش نیست کلا حواسپرت شده شوهرم شبا که خوابه همش گوشیشو چک میکنم منتظر یه مدرک هستم که دوباره مچشو بگیرم چون سه ساله با هم در ارتباط بودن شوهرم میگه در حد پیام بوده ولی من باور نمیکنم که سه سال فقط با پیام در ارتباط بودن اگه بفهمم که هنوز با هم هستن دیگه نمیتونم با شوهرم ادامه بدم و باید و من ازش جدا میشم حرف دیگران هم واسم مهم نیست چون بخوام ادامه بدم دیوونه میشم نابود میشم خانم حسنی به نظرتون این کاری که من میکنم درسته ولی در هر صورت بچه هام میخوام پیش خودم باشن لطفاً راهنماییم کنید خدا خیرتون بده 🙏
سلام و عرض ادب
خانم حسنی عزیز
من ۴۱ سالمه و همسرم ۴۲ سالشون هست ۲۲ سال هست که ازدواج کردیم و دارای دو فرزند پسر ۱۹ ساله و ۱۲ ساله هستیم
خانم مشاور من همیشه به شوهرم خیلی اعتماد داشتم تو این مدت که ازدواج کرده بودیم یعنی شوهرم همیشه با زنای نامحرم میدیدم شوخی میکنه میخنده ولی چیزی ازش ندیده بودم تا این که تقریبا سه سال پیش دیدم اخلاقش عوض شده سرد شده رفتارش باهام گوشیشو میزاره زیر بالشت موقع خواب بهش شک کردم و رفتم داخل گوشیش دیدم با یه شماره خیلی تماس گرفته شماره سیو کردم فرداش زنگ زدم دیدم یه خانم جواب داد بعد به شوهرم که گفتم گفت این خانمه کارگرم هست واسم کار میکنه آخه شوهرم کشاورزه دیگه منم باور کردم ولی همچنان بهش شک داشتم تا اینکه دو سال پیش دوباره رفتم داخل گوشیش دیدم خانمه تو وات ساب بهش پیام داده و بابت کفش که واسش خریده تشکر کرده دوباره به شوهرم که گفتم قسم میخورد که اشتباه پیام داده من با این هیچ ارتباطی ندارم منم ساده باور کردم و شماره خانمه رو مسدود کردم یه مدت بعد دیدم از مسدودی درآورده شماره رو همچنان گوشیشو چک میکردم رابطه ش هم باهام سرد شده بود دیگه اون مردی نبود که چند سال پیش بهم عشق میداد خودم متوجه شده بودم از رفتارش خیلی بهم گیر میداد تا این که پاییز گذشته پیاماشون که بهم داده بودن رو داخل گوشیش دیدم خیلی با هم صمیمی شده بودن با هم درد و دل کرده بودن خانمه شوهر داره دوتا بچه هم داره شوهرش معتاد هست عکسش هم که واسه شوهرم فرستاده بود داخل گالری دیدم به شوهرم گفتم منو زیاد بوس میکرد و میگفت من هیشکی رو به اندازه تو دوست ندارم و یه چیزی که بهم گفت و من خیلی نگران شدم میگفت با اون خانمه که چت میکرده حالش خوب میشده طوری که حس خوبی بهش دست میداده و به من میگه شوهرم تو نباید حساس باشی من با این هم که باشم حسم به تو عوض نمیشه ولی من زیر بار نرفتم و باهاش حرف نمیزدم خیلی گریه کرد و گفت خودمو میکشم منم بخشیدمش وگفتم باید باهاش قطع رابطه کنی دوباره شمارشو بلاک کردم و رفتارم رو با شوهرم خیلی صمیمی تر از قبل کردم من همیشه سعی میکردم بهترین باشم واسه شوهرم ولی نمیدونم شوهرم چرا اینکار رو با من کرد خلاصه بگم دو ماه پیش دیدم دوباره بهم پیام دادن فک کنم شوهرم بهش پیام داده اول چون من شماره خانمه رو مسدود کرده بودم دوباره به همون شماره پیام داده بود وقتی فهمیدم شوهرم بهم گفت دیگه آخرین باره دیگه بهش پیام نمیدم ولی من زیر بار نرفتم گفت خودشو میکشه خلاصه این بار هم چون پسرم برای کنکور میخوند گفتم فکرش مشغول نشه کوتاه اومدم ولی دیگه نمیتونم مثل قبل باشم با شوهرم دیگه بهش اعتماد ندارم همش فکر میکنم هنوز باهاش در ارتباطه روزایی که خیلی خوشحاله فکر میکنم با هم در ارتباط بودن وقتی عصبی هست یا حرفی بهم میزنه خیلی از دستش ناراحت میشم نمیتونم ببخشمش همش فکر میکنم شوهرم تو فکر اون خانمه هست دیگه به من فکر نمیکنه چون بعضی وقتا باهاش حرف میزنم احساس میکنم به حرفم گوش نمیکنه حواسش نیست کلا حواسپرت شده شوهرم شبا که خوابه همش گوشیشو چک میکنم منتظر یه مدرک هستم که دوباره مچشو بگیرم چون سه ساله با هم در ارتباط بودن شوهرم میگه در حد پیام بوده ولی من باور نمیکنم که سه سال فقط با پیام در ارتباط بودن اگه بفهمم که هنوز با هم هستن دیگه نمیتونم با شوهرم ادامه بدم و باید و من ازش جدا میشم حرف دیگران هم واسم مهم نیست چون بخوام ادامه بدم دیوونه میشم نابود میشم خانم حسنی به نظرتون این کاری که من میکنم درسته ولی در هر صورت بچه هام میخوام پیش خودم باشن لطفاً راهنماییم کنید خدا خیرتون بده 🙏
recording-20250719-230856.mp3
زمان:
حجم:
18M
📣📣📣📣📣
🔺 عزیزانی که استطاعت پرداخت هزینه مشاوره رو ندارند
میتونن با پرداخت نصف هزینه مشاوره
سؤال خودشون رو برای ما ارسال کنند📲📲📲
و طبق نوبتی که بهشون داده میشه پاسخ دریافت کنند👌
به این منظور لطفاً به ادمین ثبت نام مراجعه کنید 👇👇👇
@khaaademi
⚠️توجه توجه ⚠️
در نظر داشته باشید که این نوع مشاورهها خصوصی نبوده
و سؤال و جواب بدون ذکر نام شما در کانال قرار داده میشه🥰👇
https://eitaa.com/Banoo_Nemooneh
.