eitaa logo
بانوی دو عالم 🥀
52 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
19 فایل
-بِسمِ ربِّ مادرِ پهلو شکسته- -اَلسَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ نَبِیِّ اللَّهِ‏- جرم ِ فاطمه ، حب ِ علی بود. ناشناسمون:https://harfeto.timefriend.net/17011693123934
مشاهده در ایتا
دانلود
💕این شعر زیبا حکایت این روزهای ماست چه کسی میگوید: که گرانی شده است؟ دوره ی ارزانیست دل ربودن ارزان! دل شکستن ارزان! دوستی ارزان است! دشمنی ها ارزان! چه شرافت ارزان! تن عریان ارزان! آبرو قیمت یک تکه ی نان... و دروغ از همه چیز ارزان تر... قیمت عشق چقدر کم شده است! کمتر از آب روان! و چه تخفیف بزرگی خورده، قیمت هر انسان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟*أین الرّجبیون*🌟 🌙ماه رجب فرا رسید، ماهی که 🌙اولین روزش باقری 🌙سومینش نقوی 🌙دهمینش تقوی 🌙سیزدهمینش علوی 🌙نیمه اش زینبی 🌙بیست و پنجمش کاظمی 🌙بیست و هفتمش محمدی است حلول ماه رجب🌙🌺 میلاد امام محمد باقر(علیه السلام) مبارڪباد 💌نشرحداکثری باذکرصلوات 🥀🍃@Banooydoaalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبہ و ياد درگذشتگان😔 🌹پنجشنبه هست شاخه گلي بفرستيم 🌿براي تموم آنهايی كه در بين ما نيستند ❤️ولي دعاهاشون هنوز كارگشاست، 🌿يادشون هميشه با ماست 🌹و جاشون بين ما خاليه، 🌿دلمون خيلي وقتها 🌹هواشونو مي كنه, 🌿امادیدارشون میفته به قیامت, 🌹شاخه گلي به زيبايي يك فاتحه 🥀🍃@Banooydoaalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نَمازتْ سَرد نشه....)
میشه منم دعا کنید.. 🙏
✅پنجشنبه این هفته به چهار دلیل روزه اش ثواب دارد: 👈 روز اول روزه اش ثواب دارد 👈 اولین پنجشنبه هرماه روزه اش ثواب دارد 👈 اولین پنجشنبه ماه رجب که شبش است و ثواب ویژه ای هم دارد 👈 روزه ی روز پنجشنبه، برای کسی که بخواهددر ماه های حرام ، ۵شنبه و جمعه وشنبه راروزه بگیرد که ثواب ۹۰۰ سال عبادت دارد
رجبِ فوق‌العاده.mp3
11.21M
🔺 نکات مهم در استفاده‌ی حداکثری از ظرفیت ! 🎙استاد_شجاعی 🎙استاد_میرباقری
مثل آن شیشه که در همهمه‌ی باد نشست... ناگهان باز دلم یاد تو افتاد، شکست. یاد سردار حاج قاسم سلیمانی بخیر شبها در آنسوی مرزها بیدار می‌ماند تا ما شبها باخیال آسوده بخوابیم شادی روحش صلـــــــوات
‍ 🌸🌸🌸💫💫 نوکنیدجامه را پاک کنیدخانه را گل بزنید قبله را ماه رجب میرسد هوش کنیدمست را آب زنیددست را سجده کنیدهست را ماه رجب میرسد سیرکنیدگرسنه را آب دهیدتشنه را دورکنیدغصه را ماه میرسد عفوکنیدبنده را ارج نهیدزنده را یادکنیدرفته را ماه رجب میرسد. 🌼♻🌼♻🌼 فرارسيدن مبارك✨ 🥀🍃@Banooydoaalam
🇮🇷✨✨🇮🇷🇮🇷✨✨🇮🇷 🌴رمان آموزنده، بصیرتی و امنیتی 🌴قسمت ۱۰ بیژن میگفت اگر ارتباط برقرارکنی,میتونی فرادرمانی هم بکنی ,... من سرم یه کم شوره میزد ,گفتم با کارهایی که بیژن گفته یک ارتباط میگیرم هم آروم میشم وهم شوره ی سرم رادرمان میکنم.... بیژن گفت : _توشروع کن ومنم ازاینور برای موفقیتت یک سری اعمال خاص انجام میدم. قرآن و,مفاتیح ونهج البلاغه وهرچی که حدس میزدم آیات قران در اون باشه ,جمع کردم وگذاشتم تو هال مامان داشت شام اماده میکرد یک نگاه کردبه من وگفت: _هماجان بیا اشپزخونه پیش من بشین. گفتم : _الان یه کم کاردارم ,انجام دادم میام. رفتم اتاقم ومشغول شدم,.... به قبله نشستم و وردا راگفتم وگفتم ,کم کم احساس سنگینی کسی رادرکنارم میکردم,... احساس میکردم دونفر دوطرفم نشستند , یکباره یه رعشه تمام وجودم راگرفت,رو زمین افتادم,حس میکردم یکی روسینه ام نشسته و هی گلوم را فشارمیده ,احساس خفگی داشتم ,هرکارمیکردم ,نفسم باز نمیشد, توهمین عالم بودم,مادرم در را باز کرد,.... تامنودرحالی مثل تشنج دید جیغ کشید و بابام راصدازد. گلوم فشرده میشد,تنگی نفسم بیشتر میشد,رنگم کبود کرده بود , بابا اومد بلند فریادمیزد : _یاصاحب الزمان,یاصاحب الزمان.. هر یاصاحب الزمانی که میگفت ,... نفس من بازترمیشد,تااینکه حس کردم اون فرد ازروسینه ام بلند شد.... به حالت عادی برگشتم, بابا زنگ زده بود اورژانس,آمبولانس رسید,معاینه کردند ,گفتند _چیزیش نیست,احتمالا یک حمله ی عصبی بهش دست داده,بهتره به یک دکتر مغز و اعصاب مراجعه کنید..... 🌴ادامه دارد... ❌خواندن این رمان برای افراد زیر ۱۸ سال توصیه نمیشود..... ✨ نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
🇮🇷✨✨🇮🇷🇮🇷✨✨🇮🇷 🌴رمان آموزنده، بصیرتی و امنیتی 🌴قسمت ۱۱ بابا بیچاره فکر میکرد به خاطر برخوردش من اینجور شدم ,برای همین مهربان تر از قبل نازم رامیکشید.... ولی غافل از این که عامل این حالتم ,اول بیژن وبعدش ... خداییش خودم خیلی وحشت کرده بودم ,اما بازهم درس نگرفتم و زنگ زدم به عامل جنایت یا همون بیژن وبهش گفتم چی برام پیش اومده. بیژن گفت: _اتفاقا این حالت نشونه ی خوبیه,یک نوع برون ریزیه,تواتصالات بعدی بهتر از‌‌ این میشی,اولشه, تواستعداد مسترشدن داری هماجان... روزهای بعدی ,تلفنی با بیژن درتماس بودم. جالبه که شوره ی سرم به کلی ازبین رفته بود واین باعث شد من به کارهای بیژن اعتمادکنم. یک روز بیژن زنگ زد وگفت: _هما یک جلسه توخونه ی یکی از دوستان هست که بهت افتخارمیدم بیایی,جلسه ای استثنایی هست وهرکسی را راه نمیدن ,آخه همه از مسترهای سرشناس وموفق هستند. گفتم: _بابا کنترلم میکنه ,نمیگذاره بیام. گفت : _جلسه طرف صبحه ,میام دانشگاه دنبالت وتاقبل ازاینکه بابات بیاد دنبالت ,برت میگردونم. بااینکه یه کم میترسیدم اما خیلی دوست داشتم توهمچین جلسه ای باشم و مسترهای مهم راببینم.... به پیشنهاد بیژن مانتو قرمزم را پوشیدم, انگار رنگ قرمز یک تقدس خاصی براشون داشت بعداز ساعتی انتظار بالاخره بیژن رسید.... نشستم توماشین. بیژن دستم راگرفت و گفت قبل ازحرکت باید یک چیزی بهت بدهم. ازتو داشبرد ماشین یک جعبه ی کوچک دراورد, یه انگشتر ظریف با نگینی که شکل یک چشم👁 روش چسپانده شده بود. به انگشتر نگاه میکردی ,انگار اون چشم داشت نگاهت میکرد.انگشتررا کرد تو انگشتم وگفت : _اینم حلقه ی ازدواج برای همسرگلم... از انگشتره خوشم اومد,بیژن میگفت : _این تک چشم ,نیروهای اهریمنی را ازت دور میکنه 👈 و من نمیدونستم که این انگشتر باعث میشه. حرکت کردیم به سمت مقصد.... 🌴ادامه دارد... ❌خواندن این رمان برای افراد زیر ۱۸ سال توصیه نمیشود..... ✨ نویسنده؛ طاهره سادات حسینی