💎اگر به قرآن عمل میشد, چه اتفاقهایی می افتاد ؟!
1 - اگر هر کس👤 به سوره اعراف ٣١ 👈(کلو و اشربوا و لا تسرفوا ) توجه میکرد ، دیگر هرکس به اندازه نیازش غذا میخورد و پر خوری نمیکرد و این همه غذای اضافی دور ریخته نمیشد و شاید هم دیگر گرسنه ای باقی نمی ماند!
2 - اگر هرکس 👤 به سوره ملك ايه ١٥ 👈 (وامشوا فی مناکبها و کلو من رزقه) توجه میکرد ، راه رفتن را در برنامه روزانه خود پیش میگرفت.
3 - اگر هر کسی 👤 به سوره بقره آیه ٨٣ 👈 (و قولوا لناس حسنا) توجه میکرد ، دیگر عصبانی نمیشد و دیگر دعوا و بدگویی از جامعه رخت بر می بست.
4 - اگر هر کس 👤 به سوره اسرا ايه ٣٧👈 ( ولا تمش فی الارض مرحا ) توجه میکرد ، دیگر کسی برای جلب توجه دیگران و فخر فروشی و خودنمایی با غرور راه نمی رفت .
5 - اگر هر کسی 👤 به سوره ال عمران ايه ٧٣ 👈 (و لا تومنوا الا لمن تبع دینکم) توجه میکرد ، دیگر در مقابل اروپا و آمریکا و کافران احساس ضعف نمیکردیم و تقلید کورکورانه از لباس و فرهنگشان نمی کردیم.
6 - اگر هر کس 👤 به سوره نور آیه٣٧ 👈 ( رجال لا تلهیهم تجاره و ولا بیع عن ذکر الله و اقام الصلاه و...) عمل میکرد ، دیگر هنگام اذان بازارها از مردم خالی میشد و همه به صف نماز می ایستادن ، و صفا و صمیمیت و دوستی و معنویت فرا گیر میشد و فرمان خدا اطاعت میشد و فحشا و منکر از بین میرفت و خداوند برکاتش را بر ما نازل میکرد
7 - اگر هر زنی به سوره نور آیه ٣١ 👈 ( و لا یبدین زینتهن الا لبعولتهن ) عمل میکرد ، دیگر زنی برای غیر شوهرش آرایش نمیکرد و خیلی از زندگیها آرام بود و جوانها دنبال شهوترانی نبودند.
8 - اگر هر کسی به سوره لقمان آیه ١٩ 👈 ( و اغضض من ابصارهم ) عمل میکرد ، دیگر کسی به نامحرم نگاه نمیکرد و تیر زهر آگین شیطان به قلبش وارد نمیشد و این همه فساد جنسی رایج نمیشد.
9 - اگر هر دختر 🚺 و پسر 🚹 جوانی به سوره نور ايه ٣٣ ( ولیستعفف الذین لا یجدون نکاحا حتی یغنیهم الله من فضله ) عمل میکرد ، دیگر به بهانه نداشتن موقعیت ازدواج ، گناه نمیکردند و صبر میکردند تا خدا از فضلش به آنها همسری بدهد و زمینه ازدواجش فراهم شود.
10- اگر هر کسی به سوره نور ايه ١٩ 👈 (ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فی الذین ءامنوا لهم عذاب الیم ) توجه میکرد ، دیگر کسی دوستش را به گناه دعوت نمیکرد و برای هم فیلم و عکس نامشروع نمی فرستادن تا علاوه بر خودشان دیگران را به دنبال فحشا ببرند.
11 - اگر شما خواننده محترم به سوره اعراف ١٩٩ 👈 ( و امر بالمعروف ) عمل بکنید و این پیام را نشر دهيد شاید چند نفر بیشتری آن را یاد بگیرند و عملی کنند.💐
🥀🍃@Banooydoaalam
.
⭕️ جایگاه دست نیافتنی امیرالمؤمنین عـــلی علیه السلام نزد خداوند ...
پیامبر اکرم صلی ﷲ علیه و آله :
عــلی علیه السلام نزد خدا از چنان منزلت والا و سخاوت بیکرانی برخوردار است ،
که هیچ یک از فرشتگان مقرّب و پیامبران مرسل بِدان پایه نخواهند رسید ...
📗الفضائل (لإبن شاذان)، ص ۵۴
#فضائل_امیرالمؤمنین
12.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حکمت بلاها و گرفتاری ها در دنیا...
🎙حجت الاسلام #قرائتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🥀السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَن
🖤🥀عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ الزَّكِيَّ الرَّاشِدَ
دهمین رهبر دین را صلوات
حافظِ شرع مبین را صلوات
کوکبِ پر اثر ملک وجود
هادیِ اهلِ زمین را صلوات
🖤🥀اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🖤🥀وَ آلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُم
🖤🥀شهادت مظلومانه امام هادی
🖤🥀علیه السلام تسلیت باد
🥀🍃@Banooydoaalam
مداحی آنلاین - دور از وطنم میلرزه تنم - مهدی رسولی.mp3
7.17M
🔳 #شهادت_امام_هادی(ع)
🌴دور از وطنم
🌴میلرزه تنم
🎙 #مهدی_رسولی
🌸🤲#شکرگزاری 🤲🌸
امام هادی(ع) فرمودند:
شخص شکرگزار ، به سبب شکر ، سعادتمندتر است تا به سبب نعمتی که باعث شکر شده است . زيرا نعمت کالای دنياست و شکرگزاری ، نعمت دنيا و آخرت است .
تحف العقول ص512
🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤
🇮🇷✨✨🇮🇷🇮🇷✨✨🇮🇷
🌴رمان آموزنده، بصیرتی و امنیتی #دام_شیطانی
🌴قسمت ۱۶
امروز روز عاشورا بود....
چشم که بازکردم خودم را روی تخت با بلوز قرمز رنگم,دیدم.
مطمئنم دیشب توخواب, شیطان درونم تن مرابه حرکت دراورده.ولباس قرمزم راپوشیدم,
قبل از رفتن به بیرون اتاقم,رفتم سراغ کمد لباس ,بولیز مشکی رابرداشتم تابپوشم, هرچه میکردم ,بلوز قرمزه درنمیامد انگاربه بدنم چسپانده باشندش,
با اراده ای قوی گفتم:
_کورخوندی ابلیس ,اگرشده پاره اش کنم ,درش میارم.😡😭
استینش را دراوردم دوباره کشیده شد تنم, دکمه هاش که انگار قفل شده بود,عصبی شدم.وگفتم :
_اماده باش من ازت نمیترسم,نیروی من که اشرف مخلوقات هستم از توی رانده شده ی درگاه خدا,بیشتره...بلند بلند خوندم (اعوذوبالله من الشیطان الرجیم....بسم الله الرحمن الرحیم......یاصاحب الزمان ادرکنی ولاتهلکنی....یاصاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی,,,,یاصاحب الزمان....)😭
هرچه این ذکر راتکرار میکردم....
اختیار خودم بیشتردستم میمود تااینکه به راحتی لباسم رابالباس مشکی عوض کردم, دیروز بابا ومامان برای خاطرمن عزاداری نرفته بودند اما امروز میخواستم به هر طریقی شده بفرستمشون عزاداری, میدونستم خودم روز سختی درپیش دارم واز طرفی پدرومادرم #نذر داشتند اخه وجود من را از لطف ارباب میدونستند,نذرداشتند تا باپای برهنه برای غم حسین ع درهیأت سینه بزنند وپدرم به یاد سقای دشت کربلا به تشنگان آب بدهد,پس باید میرفتند...
خودم نذر کردم....
که امروز قطره ای آب ننوشم ودست به دامان حسین ع,در خانه ی خدارابزنم...
وعجیب روزی بود ,چیزهایی دیدم که هرصحنه اش برای مرگ کسی کافی بود اما من با مدد خداوند تحملش کردم....
مامان وبابا رابزور راهی هیأت کردم.
خودم رفتم طرف دسشویی تا وضوبگیرم.
نگاهم افتادتو آیینه,احساس کردم کسی زل زده بهم,خیلی بی توجه شیرآب رابازکردم,
منتها دستم به اختیارخودم نبود هی میخورد به آیینه,به دیوارو...,
دوباره شروع کردم:
اعوذوبالله من شیطان الرجیم,اعوذوبالله من الشیطان الرجیم و...
به هربدبختی بود دست وصورت وآرنجهام رااب ریختم ووضوگرفتم ,وقتی میخواستم پاهام رامسح کنم تاخم شدم ,یکی از پشت سر ,کله ام را کوبید به سنگ روشویی
درد وحشتناکی تو سرم پیچید اما از پا نیانداختم ....
باهر سختی که بود وضوگرفتم...
وشاید بشه گفت این سخت ترین وشیرین ترین وضویی بود که درعمرم گرفته بود,
👈سخت بود به خاطراینکه نیرویی #نمیگذاشت وضوبگیرم
👈وشیرین بود به خاطراینکه اراده ی من بر اراده ی شیاطین #پیروز شده بود..
سجاده راپهن کردم ,....
چادرنمازم انداختم سرم,سجاده از زیرپام کشیده شد وباسرخوردم به زمین.....
نتونستم به نماز بایستم,نشستم به ذکر گفتن دوباره صدای مردی ازحلقومم بیرون میامد واینبار فحشهای رکیکی از دهانم خارج میشد...
به شدت گلوم خشک شده بود,...
بی اختیار به سمت اشپزخانه رفتم ولیوان ابی پرکردم تابخورم,یک آن یادم افتاد نذر دارم آب نخورم,
هرچی خواستم لیوان را بذارم رو ظرفشویی, نمیتونستم,لیوان چسپیده بودبه دهنم ,انگار شخصی به زور میخواست آب رابه خوردم بدهد,
دراثر تکانهای بیش ازاندازه ی دستم لیوان روی سرامیکهای اشپزخانه افتاد وشکست ناگهان نیرویی به عقب هلم داد,پام رفت رو خورده شیشه های لیوان و زخم شدوخون بود که میریخت کف اشپزخونه,
دست کردم یه #قرآن کوچک رو اپن بود برداشتم,چسپوندم به خودم.....
🌴ادامه دارد...
❌خواندن این رمان برای افراد زیر ۱۸ سال توصیه نمیشود.....
✨ نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
🇮🇷✨✨🇮🇷🇮🇷✨✨🇮🇷
🌴رمان آموزنده، بصیرتی و امنیتی #دام_شیطانی
🌴قسمت ۱۷
قران را محکم چسپوندم به سینه ام....
ومدام تکرار میکردم(یاصاحب الزمان الغوث والامان) ,لنگ لنگان درکابینت داروها رابازکردم وچندتا چسپ برداشتم ,....
نشستم کف اشپزخونه ومشغول چسپ زدن به پاهام شدم....
یک دفعه..دیدم....
همینجورکه چسب دوم راروی زخم میزدم وپیش خودم(یاصاحب الزمان, الغوث. والامان) رامیگفتم
احساس,کردم یه چیزی داخل بدنم از پاهام داره میادبالا,همینجور امد وامد وامد ویکباره یه دود غلیظ وسیاه رنگ همراه با بازدمم که الان تند شده بود,بیرون میامد...
دوده درمقابل چشمای من تبدیل شد به آدم کریه المنظری که ناخنهای بلندی داشت, پاهاش مثل سم بود ویک دم هم پشتش داشت...
واااای خدای من ,این ابلیس داخل تن من لانه کرده بود؟؟
خوشحال شدم ازاینکه بالاخره از تنم بیرون کشیدمش,جن یک نگاهی به من کرد ویک نگاه به خونهای کف اشپزخانه وشروع به لیسیدن خونها کرد..
حالا میفهمیدم که هیچ ترسی ازاین ابلیسک ندارم,
مگر من انسان #اشرف_مخلوقات نیستم؟؟
مگر خدا برای نجات من قران وپیغمبر و دوازده نور پاک ,برزمین فرو نفرستاده؟
پس من #قوی_تر💪ازاین اهریمن هستم ,تا نخواهم نمیتونه آسیبی به من بزند...
آروم وبی تفاوت ازکنارش رد شدم...
دید دارم میرم تواتاق,به دنبالم آمد,دیگه همه چی دست خودم بود به اختیارخودم.
✨باخیال راحت به نماز مستحبی ایستادم وای چه آرامشی داشتم....
اونم گوشه ی اتاق ایستاده بود خیره به من ,حرفهای بسیار رکیکی از دهنش خارج میکرد...
بی توجه بهش ادامه دادم...
نمازم که تموم شد ,....
متوسل شدم به ارباب,😭برای دل خودم روضه میخوندم وگریه میکردم😭
و اونم باصدای بلند وبلندتر فحش میداد, اماانگار #میترسید بهم نزدیک بشه.👉
عزاداریم بهم چسپید.
ازاتاق رفتم بیرون اما همچنان قرآن دستم بود,
اونم مثل سایه پشت سرم میومد.
رفتم اشپزخونه تایک نهارساده برا باباومامان درست کنم.
یکدفعه ایفون را زدند...
یعنی کی میتونست باشه؟؟
بابا و مامان کلید داشتند.کسی هم قرار نبود بیاد.
ایفونمون تصویری بود,تا چشم به تصویر پشت آیفون افتاد بدنم شل شد...
خدای من....
دونفر تو مانیتور ایفون,یک تن بی سر را نشونم دادند بعدش ,جسد را انداختن و سر خونین پدرم رابالا آوردند....
از ته سرم جیغ میکشیدم ,
حال خودم رانمیفهمیدم ,نگاه کردم گوشه ی حال اون جن خبیث باصدای بلند بهم میخندید... دوباره ایفون ,دوباره سر خونین بابام,جلودر از حال رفتم ودیگه چیزی نفهمیدم...
نمیدونم چه مدت گذشته بود که با صدای گریه ی مامان که اب روصورتم میریخت چشام رابازکردم.
درکی از زمان ومکان نداشتم,....
مامان چرا سیاه پوشیده؟؟ ,یکدفعه چهره ی خونین بابام اومد پیش نظرم ,بدنم به رعشه افتاد,نکنه بابام راکشتن؟؟
تا شروع کردم به لرزیدن ,,
مامان صدا زد:
_محسن زود بیا ,اب قند را بیار, داره میلرزه,
بابا با لیوان اب قند از اشپزخونه امد بیرون خیالم راحت شد که زنده است .
اومدم بگم من خوبم,چیزیم نیست,اما هرچه کردم نتونستم حرفی بزنم,انگارکه #قدرت_تکلم را ازم گرفتن....
مادرم گریه میکرد و یاحسین میگفت...😭
به یکباره ازگوشه ی اتاق صدای فحش شنیدم,بازم اون شیطان خبیث روبه مادرم فحشش میداد,
دیگه طاقت نیاوردم,....
حمله کردم به طرفش ,میخواستم دهنش را خوردکنم,,رسیدم بهش زدم زدم...مامان وبابا به خیالشون من دیوونه شدم,اخه اونا جن را نمیدیدند....
محکم گرفتنم وبردن تواتاقم به تخت بستنم...
🌴ادامه دارد...
❌خواندن این رمان برای افراد زیر ۱۸ سال توصیه نمیشود.....
✨ نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
🇮🇷✨✨🇮🇷🇮🇷✨✨🇮🇷
🌴رمان آموزنده، بصیرتی و امنیتی #دام_شیطانی
🌴قسمت ۱۸
بابا هی گریه میکرد ومیگفت,:
_دختر باهوشم,😭دخترنابغه ام,😭دختر نخبه ام,😭مگه تونبودی که توکنکور رتبه ی تک رقمی آوردی,😭مگه توهمونی نیستی که توهوش سرامد همه ی بچه های تیزهوش بودی؟😭اخه چه کارباهات کردن؟؟خدا ازشون نگذره که با جوانان مردم این کار میکنن...
هی گریه کرد ومویه..
مثل اینکه زنگ زده بودند ,اقای موسوی حضوری بیاد ببینتم.
یک قرص خواب دادنم بدون کلامی , خوابیدم....
شب شده بود ,مثل اینکه بابا رفته بود دنبال اقای موسوی,مامان برام سوپ آورد وچون دستام بسته بود خودش دهنم کرد.
حق بهشون میدادم اخه بااین رفتارچندروزه ام فک میکردن من دیوونه شدم.
سوپ راکه داد ,...
صدای یاالله ,یاالله بابا امد.
مثل اینکه اقای موسوی امده بود,مامان روسریم را درست کرد وخودشم چادربه سر رفت توهال,چند دقیقه بعد اقای موسوی داخل شد ,
مثل ادمهای لال سرم رابه نشانه ی سلام , تکون دادم,اونم جواب داد.مثل اینکه بابا توراه تمام اتفاقی راکه افتاده بود براش تعریف کرده بود,
رو کرد به بابا ومامان وگفت ,
_اگر مشکلی نیست شما بفرمایید بیرون , من باید تنها با دخترخانمتان صحبت کنم.
باباومامان بی هیچ حرفی رفتند بیرون.
اقای موسوی نشست رو صندلی روبرویم وگفت:
_میدونم نمیتونی صحبت کنی,آیا حرفهای منو.میفهمی؟؟
سرم راتکون دادم یعنی بله
موسوی:
_خوبه,ببین دخترم ازوقتی پام را تواین اتاق گذاشتم ,یه جورسنگینی وگرما حس میکنم, کسی داخل اتاق هست؟
🌴ادامه دارد...
❌خواندن این رمان برای افراد زیر ۱۸ سال توصیه نمیشود.....
✨ نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
7.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗯عشقاتون علنی باشه دعواهاتون یواشکی ...✅️
#دکتر_سعید_عزیزی
#همسرداری
یـــــــاعلــُّی یــــــاعلـــُّی یــــــاعلـــیّ
🔹 ابو جعفر محمد بن جرير طبرى
از عماربن زيد نقل كرده است :
🥀 به امام هادى عليه السلام عرض كردم : آيا شما مى توانيد به آسمان بالا رويد و چیزی با خود بیاورید که
نمونه اش در زمین نیست ؟
🔹 تا این در خواست را نمودم ،
دیدم امام علیه السلام در هوا بالا رفت و من به ایشان نگاه کردم تا از نظرم پنهان گردید،
پس از مدتی برگشت و با خود پرنده ای طلائی آورد که در گوشهایش گوشواره های طلا و در منقارش درّ گرانبهائی بود و می گفت :
🌷لا اله إلا الله ، محمد رسول الله
علىّ ولىّ الله 🌷
خدايى جز خداوند یکتا نیست،
محمد صلی الله علیه و اله فرستاده
خداوند است ، و علی ولیّ پروردگار است .
📘 : القطره : ص : ۶۷۶