eitaa logo
بانوی عفیف ومتمدن(مجموعه فرهنگی سیاسی حجاب وعفاف)
108 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
42 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سیدسلمان سیاهپوش: غم این خفته چند، خواب در چشم تَرم می‌شکند. این شب ها خواب به چشمم نمی‌آید. ساعت ها را می‌شمرم. برای بیشتر بودن، حس کردن، قدر دانستن و نفس کشیدن در بین آدم های هم اهل، هم فکر، هم گوشت و پوست و استخوان! توی رختخواب غلت می‌زنم. پلک می‌بندم. گاهی قطره اشکی لجوج وار از چشمم می‌چکد. فکر می‌کنم به ! به دختر فرشته، به دختر سرباز ناجایی که توی مدرسه عکس پدرش را نگاه می‌کرد و هی بغض می‌کرد. و دوستش گرد یتیمی از مقنعه اش می‌زدود. به پسر گونی به دوشی که پرچم ایران را طوری محکم فشرده و در هوا می‌رقصاند که انگار نمی‌خواهد خطی روی پرچمش بیفتد. به جسد سوخته سرباز مدافع وطنی که در مرز همه هستی‌اش را فدا کرده. به خانواده اش. به دانشجویانی که حقیقت را ذبح کرده اند و پلیس هایی که خسته و نخسته منتظر اذن و تلافی اند. به زنان و دخترانی که وقتی با حجاب بیرون می‌روند باید نگاه سنگین و عجیب آدم ها را تحمل کنند. به دختران روسری رها، که تازه می‌خواهند راه رفته‌ی غرب را ذوق زده طی کنند، بدون أنکه بفهمند چه چیزی انتظارشان را می‌کشد. به تفاوت نسلی که حرف هیچکس را نمی‌فهمد و تمام ذهنش پر از دروغ و شانتاژ و فریب است. هرچه هم از حقیقت بگویی بیشتر عقب می‌رود. همه را از خاطرم عبور می‌دهم و می‌رسم به دست های پینه بسته مادر و پدرم. کاش می‌شد دست ها را با خود همه جا بُرد. بویید و روی چشم گذاشت. بوی یاس دقیقا بین همان پینه ها نشسته. درست مثل دست متبرک حضرت آقا! همان دستی که سپر جان بود. دست ها را باید بوسید! نمی‌دانم بگویم یا که نه!؟ چه چیز؟ اینکه حال این روزهایم، حالِ مرگ است. انقطاع از همه چیز! کاش می‌شد ساده گذشت و رفت! مثل خیلی ها. مثل همان هایی که برای مرگ یک دختر که دخالت مستقیم و عمدی در مرگش هم به اثبات نرسید، زمین و زمان را چهل روز به هم بافتند و آرامش را به رویایی دور برایمان بدل کردند. زخم ها را می‌شمرم، یکی نیست. دوتا نیست. آخر من نه آدم خوشی و شادی و لذتم که بگویم گوربابای مردم خودت باش و خودت! از زندگی لذت ببر. مگر می‌شود؟ اصلا من ساخته شده ام برای خودم و گوربابای مردم؟ مگر می‌شود بدون دغدغه شب سر به بالین بگذاری و بخوابی؟ پس تکلیف «ألست بربکم، قالوا بلی» چه می‌شود؟ شاید بقیه اینطورند. هزاران نفر! چه کنم که من و امثال من آن هزاران نفر نیستیم. و من همه زندگیم این آب و خاک است. آفتاب سوزان و سرمای استخوان سوزش را به همه جا ترجیح می‌دهم. جنگل سرسبز و دریای خروشانش را به تمام سرسبزی و طراوت همه عالم! فکر آرامش و امنیتش نمی‌گذارد لحظه ای پلک برهم بزنم. آری می‌دانم که لحظه سپیده دم همه سیاهی‌هایمان نزدیک است. اما خواستم بگویم... نه اصلا ولش کن. فقط رفیق! حواست به سنگرت باشد. به فرموده حضرت آقا جهاد تبیین را فراموش نکنیم!