روز قیامت میگی:
خدایا اشتباه شده
کارهای خوبی داشتم که نیست
گناهانی نداشتم که هست!
حسناتت رفت
در پرونده کسیکه غیبتش را کردی!
طلبکار بود؛ از گناهانش
به تو رسید
#آیت_الله_مجتهدی
.
خيلي ناراحت بودم. بسياري از اعمال خوب من از بين رفته بود.
چيز زيادي در كتاب اعمالم نمانده بود. از طرفي به صدها نفر در
موضوع حقالناس بدهکار بودم که هنوز به برزخ نيامده بودند.
براي يك لحظه نگاهم به دنيا و به منزل خودمان افتاد. همسرم كه
ماه چهارم بارداري را ميگذراند، بر سر سجاده نشسته بود و با چشماني
گريان، خدا را به حق حضرت زهرا3قسم ميداد كه من بمانم.
نگاهم به سمت ديگري رفت. داخل يك خانه در محله خود ما،
دو كودك يتيم، خدا را قسم ميدادند كه من برگردم. آنها به خدا
ميگفتند: خدايا، ما نميخواهيم دوباره يتيم شويم.
اين را بگويم كه خدا توفيق داد كه هزينههاي اين دو كودك يتيم را
ميدادم و سعي ميكردم براي آنها پدري كنم. آنها از ماجراي عمل
خبر داشتند و همينطور با گريه از خدا ميخواستند كه من زنده بمانم.
به جواني كه پشت ميز بود گفتم: دستم خالي است. نميشود كاري
كني كه من برگردم؟ نميشود از مادرمان حضرت زهرا3بخواهي
كه مرا شفاعت كند. شايد اجازه دهند تا من برگردم و حقالناس را
جبران کنم. يا كارهاي خطاي گذشته را اصالح كنم.
جوابش منفي بود. اما باز اصرار كردم. گفتم از مادرمان حضرت
زهرا3بخواه كه مرا شفاعت كنند.
لحظاتي بعد، جوان پشت ميز نگاهي به من كرد و گفت: بهخاطر
اشكهاي اين كودكان يتيم و به خاطر دعاهاي همسرت و دختري
كه در راه داري و دعاي پدر و مادرت، حضرت زهرا3 شما را
شفاعت نمود تا برگرديد.
به محض اينكه به من گفته شد: »برگرد« يكباره ديدم كه زير پاي
من خالي شد! تلويزيونهاي سياه و سفيد قديمي وقتي خاموش ميشد،
حالت خاصي داشت، چند لحظه طول ميكشيد تا تصوير محو شود.
مثل همان حالت پيش آمد و من يكباره رها شدم...
♥️🌱💫🍀
#باورهای ما به قدری قدرت دارند که میتوانند مسیر #زندگی ما را تغییر دهند.
تا جایی که اکثر #افراد موفق و بزرگ دنیا میگویند: شما آن چیزهایی را که وجود دارند نمیبینید، بلکه چیزهایی که باور دارید را میبینید.
برای رسیدن به موفقیت باید باورهای خود را تقویت کنید تا بهترین اتفاقات را برای خود رقمبزنید
.
در اين آيه خداوند متعال مي ُ فرمايند: سست نشويد و غمگين
نباشيد، شما اگر ايمان داشته باشيد، برترين)گروه انسانها( هستيد.
نكته ديگري كه آنجا شاهد بودم، انبوه كساني بود كه زندگي
دنيايي خود را تباه كرده بودند، آن هم فقط بهخاطر دوري از انجام
دستورات خداوند! جوان گفت: آنچه حضرت حق از طريق معصومين
براي شما فرستاده است، در درجه اول، زندگي دنيايي شما را آباد
ميكند و بعد آخرت را مي ً سازد. مثال به من گفتند: اگر آن رابطه
پيامكي با نامحرم را ادامه ميدادي، گناه بزرگي در نامه عملت ثبت
ميشد و زندگي دنيايي تو را تحتالشعاع قرار ميداد.
در همين حين متوجه شدم كه يك خانم باشخصيت و نوراني پشت
سر من، البته كمي با فاصله ايستادهاند! از احترامي كه بقيه به ايشان
گذاشتند متوجه شدم كه مادر ما حضرت فاطمه زهرا3هستند.
وقتي صفحات آخر كتاب اعمال من بررسي ميشد و خطا و
اشتباهي در آن مشاهده ميشد، خانم روي خودش را بر ميگرداند.
اما وقتي به عمل خوبي ميرسيديم، با لبخند رضايت ايشان همراه بود.
تمام توجه من به مادرم حضرت زهرا3بود. من در دنيا ارادت
ويژهاي به بانوي دو عالم داشتم. مرتب در ايام فاطميه روضه خواني
داشتيم و سعي ميكردم كه همواره به ياد ايشان باشم.
ناگفته نماند كه جد مادري ما از علما و سادات بوده و ما نيز از
اوالد حضرت زهرا3به حساب ميآمديم. حاال ايشان در كنار من
حضور داشت و شاهد اعمال من بود.
نه فقط ايشان که تمام معصومين را در آنجا مشاهده کردم! براي
يک شيعه خيلي سخت است که در زمان بررسي اعمال، امامان
معصوم: در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش باشند.
از اينكه برخي اعمال من، معصومين را ناراحت ميكرد. ميخواستم
از خجالت آب شوم...
.
او هم اشاره كرد و گفت: در زمان غيبت امام عصر زعامت و
رهبري شيعه با ولي فقيه است. پرچم اسالم به دست اوست.
همان لحظه تصويري از ايشان را ديدم. عجيب اينکه افراد بسياري
كه آنها را ميشناختم در اطراف رهبر بودند و تالش ميكردند تا به
ايشان صدمه بزنند، اما نميتوانستند! من اتفاقات زيادي را در همان
لحظات ديدم و متوجه آنها شدم. اتفاقاتي كه هنوز در دنيا رخ نداده بود!
خيليها را ديدم كه به شدت گرفتار هستند. حقالناس ميليونها
انسان به گردن داشتند و از همه كمك ميخواستند اما هيچكس به
آنها توجه نميكرد. مسئوليني كه روزگاري براي خودشان، كسي
بودند و با خدم و حشم فراوان مشغول گذران زندگي بودند، حاال
غرق در گرفتاري بودند و به همه التماس ميكردند.
بعد سؤاالتي را از جوان پشت ميز پرسيدم و او جواب داد.
ً مثال در مورد امام عصر و زمان ظهور پرسيدم.
ايشان گفت: بايد مردم از خدا بخواهند تا ظهور مواليشان زودتر
اتفاق بيفتد تا گرفتاري دنيا و آخرتشان برطرف شود. اما بيشتر مردم با
وجود مشکالت، امام زمان را نميخواهند. اگر هم بخواهند براي
حل گرفتاري دنيايي به ايشان مراجعه ميكنند. بعد مثالي زد و گفت:
مدتي پيش، مسابقه فوتبال بود. بسياري از مردم، در مکانهاي مقدس،
امام زمان را براي نتيجه اين بازي قسم ميدادند!
من از نشانههاي ظهور سؤال كردم. از اينكه اسرائيل و آمريكا
مشغول دسيسهچيني در كشورهاي اسالمي هستند و برخي كشورهاي
به ظاهر اسالمي با آنان همكاري ميكنند و...
جوان پشت ميز لبخندي زد و گفت: نگران نباش. اينها كفي بر
روي آب هستند. نيست و نابود ميشوند. شما نبايد سست شويد. نبايد
ايمان خود را از دست دهيد. مگر به آيهي139 سوره آل عمران دقت
ِنين«
ُؤم
نکرده َ اي: »والتَهنُ َ وا والتَ َحزنوا و اَنتُ َ م االعلَون اِ ُن
يازهرا 3
خيلي سخت بود. حساب و كتاب خيلي دقيق ادامه داشت. ثانيه به
ثانيه را حساب ميكردند.
زمانهايي كه بايد در محل كار حضور داشته باشم را خيلي بادقت
بررسي ميكردند كه به بيتالمال خسارت زدهام يا نه!؟
خدا را شكر اين مراحل به خوبي گذشت. زمانهايي را كه در
مسجد و هيئت حضور داشتم محاسبه كردند و گفتند دو سال از
عمرت را اينگونه گذراندي كه جزو عمرت محاسبه نميكنيم. يعني
بازخواستي ندارد و ميتواني بهراحتي از اين دو سال بگذري.
در آنجا برخي دوستان همكارم و حتي برخي آشنايان را ميديدم،
بدن مثالي آنهايي را در آنجا ميديدم كه هنوز در دنيا بودند!
ميتوانستم مشكالت روحي و اخالقي آنها را ببينم.
عجيب بود كه برخي از دوستان همكارم را ديدم كه بهعنوان شهيد
راهي برزخ ميشدند و بدون حساب و بررسي اعمال بهسوي بهشت
برزخي ميرفتند! چهره خيلي از آنها را به خاطر سپردم.
جواني كه پشت ميز بود گفت: براي بسياري از همكاران و
دوستانت، شهادت را نوشتهاند، به شرطي كه خودشان با اعمال اشتباه،
توفيق شهادت را از بين نبرند. به جوان پشت ميز اشاره كردم و گفتم:
چكار ميتوانم بكنم كه من هم توفيق شهادت داشته باشم.
خود رها ميكند تا در آن سوي هستي به حساب آنها رسيدگي شود.
برخي از اين افراد، به محض اينكه از خداوند چيزي از مال دنيا
بخواهند، سريع به آنها داده ميشود تا ديگر با خدا حرف نزنند. به
تعبير شما، سريع او را رد ميكنند كه صداي او را نشنوند!
برخي از اين افراد فكر ميكنند كه مقرب خدا هستند كه هر چه
ميخواهند فراهم ميشود، اما در واقع اينطور نيست. اينها به حال خود
رها شدهاند. ميخواهند كار خوب كنند، اما توفيق نمييابند. كار خيري
هم اگر انجام دهند، يا باعث فساد ميشود و يا آن را نابود ميكنند.«
من اين گفتگو را به ياد داشتم. تا اينكه سال بعد در يك جلسه
فاميلي، يكي از افراد ثروتمند بي ايمان را ديدم. درست مصداق
همان كالم بود. او اهل نماز و عبادت نبود، اما ميگفت هر چه از
خدا بخواهم سريع ميدهد! به او گفتم: كدام كشورها رفتهاي؟ گفت:
بيشتر كشورهاي دنيا را رفتهام و همينطور اسم كشورها را برد.
گفتم: چند بار تا حاال كربال رفتي؟ چند سفر مشهد رفتي؟
خنده ً اي از سر تمسخر كرد و گفت: كربال كه فعال امنيت ندارد. اما
اگر بخواهم يك قطار را كامل ميخرم و همه را مشهد ميبرم.
دوباره سؤالم را تكرار كردم: چندبار تا حاال مشهد رفتي؟
گفت: يكبار براي پروژه اقتصادي رفتم، اما زود برگشتم.
گفتم: حرم امام رضا 7هم رفتي؟
گفت: فرصت نشد. اما اراده كنم ميروم. بعد يكي از بزرگترهاي
هيئت فاميلي را صدا كرد وگفت: حاجي، امسال هزينه غذاي ده شب
محرم رو به حساب من بذار. اين را گفت و بلند شد و رفت.
درست يكي دو شب به محرم، اعضاي هيئت به سراغ او رفتند كه
هزينه غذا را بگيرند، اما خارج از كشور بود! اين آقا بعد از عاشورا
برگشت. باز مثل هميشه، مردمان عادي هزينه محرم را پرداخت كردند.
خبر دارم كه هنوز اين شخص توفيق زيارت مشهد را پيدا نكرده
.
اعمال
جوان پشت ميز، وقتي نابودي بسياري از اعمال مرا ديد، نكته جالبي
را به من يادآور شد وگفت: »من ديدهام برخي انسانهاي دانا، جداي
از اينكه كارهاي خود را براي رضاي خدا انجام ميدهند، اما در ادامه،
ثواب كارهاي خوبي كه در دنيا انجام ميدهند را به يکي از چهارده
معصوم: هديه ميكنند.
انسان ها، ممكن است در ادامه زندگي به خاطر گناهان و اشتباهات،
ثواب اعمال خوب خود را از دست بدهند، در نتيجه وقتي به برزخ
ميآيند، مانند تو دست خالي هستند، در اين زمان، آنها كه اين ثوابها
را هديه گرفتهاند به آن شخص سر ميزنند و از او دلجويي ميكنند.
اين بزرگواران كه به اين ثوابها احتياج ندارند، لذا اين اعمال خير
را به همان شخص بر ميگردانند. بنابراين به شما توصيه ميكنم كه
خالصانه اين كار را انجام دهيد؛ يعني ثواب تمام كارهاي خير خودتان
را به مقربين درگاه الهي هديه نماييد.« اين مطلب خيلي به دلم نشست.
به جوان پشت ميز گفتم: چرا خداوند به بعضي از كساني كه دين و
ايمان درست و حسابي ندارند، اينقدر مال و ثروت ميدهد؟ اين كار،
اهل ايمان را در مورد راه درست، به شك و ترديد مياندازد.
او هم گفت: »خداوند برخي افراد كه از مسير او دور شده و غرق
در دنيا شدند و براي دستورات پروردگار ارزشي قائل نيستند را به حال
.
براي همين است كه امام رضا 7 ميفرمايد: وقتي خداوند خير
1
بندهاش را بخواهد، وي را نميميراند تا فرزندش را ببيند.
بنده از نوجواني ياد گرفتم كه هر كار خوبي انجام ميدهم يا اگر
صدقهاي ميدهم، ثواب آن را به روح تمام كساني كه به گردن من حق
دارند، از آدم تا خاتم و تمام اموات شيعه و پدران و مادرانم نثار كنم.
در آن سوي هستي، پدر بزرگم را همراه با جمعي كه در كنارش
بودند مشاهده كردم. آنها مرتب از من تشكر ميكردند و ميگفتند:
ما به وجود اوالدي مثل تو افتخار ميكنيم. خيرات و بركاتي كه از
سوي تو براي ما ارسال شده، بسيار مهم و كارگشا بود. ما هميشه
برايت دعا ميكنيم تا خداوند بر توفيقات تو بيفزايد.
در ميان بستگان ما خيلي از افراد در فاميل ازدواج ميكنند. من هم
با دختردايي خودم ازدواج كردم. از طرفي من در ميان فاميل معروف
هستم كه خيلي اهل صلهرحم هستم. زياد به فاميل سر ميزنم.
عمهاي دارم كه مادرشهيد است. همان که پسرش در اتاق عمل
باالي سرم بود. تمام فاميل به من ميگويند كه تو پسر اين عمه هستي.
از بس كه به عمه سر ميزنم و تالش در راه حل مشكالت ايشان دارم.
دعاي خير اهل فاميل همواره مشكل گشاي گرفتاريهايم بوده.
حتي به من نشان دادند که در برخي موارد، حوادث سختي كه شايد
2
منجر به مرگ ميشد، با دعاي فاميل و والدين من برطرف شد!
1 .وسائل الشيعه ج 15 ص 96 -نگارنده ميگويد: بنده دوستي داشتم كه مسائل
ديني را به خوبي رعايت ميكرد. وضع مالي بسيار خوبي داشت اما زير بار ازدواج
نرفت و تا آخر عمر مجرد ماند. او انسان خيري بود كه چندين مسجد و مدرسه و...
بنا نمود. دوست ما در اثر يك سانحه مرحوم شد. او را در عالم رويا مشاهده كردم.
به من گفت: جاي من خوب است اما حسرت ميخورم كه چرا باوجود توانايي
مالي، خانواده تشكيل ندادم! اگر يك اوالد صالح داشتم از تمام اين موقوفات
براي من باالتر بود. من با مجرد ماندن، از درجات و توفيقات بسياري محروم شدم.
2 .امام صادق 7ميفرمايد: صله ارحام، اخالق را نيکو... روزي را زياد ميکند و مرگ
را به تأخير مياندازد. پيامبر اکرم9فرمودند: کسي که با جان و مالش به دنبال صله رحم
باشد، خداوند متعال اجر صد شهيد را به او عطا ميکند. وسائل الشيعه، ج ۶ ،ص ۲۸۶
تشكيل خانواده و صله رحم
در مورد اهميت تشكيل خانواده، شايد الزم به هيچ گونه تذكري
نباشد. درست است كه قبول بار خانواده، كار سخت و سنگيني است.
اما در روايات ما، ازدواج، سنت پيامبر اسالم معرفي شده و تكامل
نيمي از دين انسان، منوط به ازدواج و تشكيل خانواده است. وقتي هم
1
كه فرزندي متولد شود، خيرات و بركات بر اهل خانه نازل ميشود.
البته اين را هم بايد اشاره كرد كه تمام امور دنيا، بخصوص همين
تشكيل خانواده، با سختي وگرفتاري همراه است. چرا كه خداوند
در آيه4 سوره بلد ميفرمايد: »بدرستي كه ما انسان را )همواره(
در سختي و رنج آفريدهايم.« يعني حال دنيا اينگونه است كه با
سختيها و مشكالت آميخته شده. اما در آن سوي هستي مشاهده
كردم كه هر بار انسان در كنار خانواده و همسر خود قرار ميگيرد،
2
خيرات و بركات الهي بر او نازل ميگردد.
از طرفي، بسياري از خيرات، توسط فرزند براي او ارسال ميشود.
شايد هيچ باقيات الصالحاتي بهتر از فرزند صالح براي انسان نباشد.
1.خداوند در آيه 31 سوره اسراء در مورد رزق و روزي خانواده ميفرمايد:
»... ما آنها و شما را روزي ميدهيم.« در اين آيه، روزي همسر و فرزندان،
قبل از انسان بيان شده. به تعبيري بايد گفت: بسياري از بركات و روزيها به
خاطر وجود اوالد به سوي انسان نازل ميشود.
2 .پيامبر اسالم فرمودند: در پيشگاه خداوند تعالي، نشستن مرد در كنار همسر خود، از
اعتكاف در مسجد من )در مدينه( محبوبتر است. بحاراالنوار جلد104 ص132
شرا کت
از همشهريهاي ما بود. كسي كه به ايمان او اعتقاد داشتيم. او
مدتي قبل، از دنيا رفت. حاال او را در وضعيتي ديدم كه خوشآيند
نبود! گرفتار عذاب نبود، اما اجازه ورود به بهشت برزخي را نداشت!
وقتي مرا ديد، با التماس از من خواهش كرد كه كاري برايش انجام
دهم. الزم نبود حرفي بزند، من همه چيز را با يك نگاه ميفهميدم.
گفتم اگر توانستم چشم.
او هم مثل خيليهاي ديگر گرفتار حقالناس بود. مدتي پس از
بهبودي، به سراغ برادر كوچكترش رفتم، بلكه بتوانم كاري برايش
انجام دهم.
به برادرش گفتم: خدا رحمت كند برادر شما را، اما يك سؤال
دارم، از برادرتان راضي هستي؟
نگاهي از سر تعجب به من كرد وگفت: اين چه حرفيه، خدا
رحمتش كنه، برادرم خيلي مؤمن بود. هميشه برايش خيرات ميدهم.
گفتم: اما برادرت پيغام داده كه من گرفتار حق الناس هستم. بايد
برادر كوچكترم مرا حالل كند.
ايشان با اخم مرا نگاه كرد و گفت: اشتباه ميكني.
گفتم: اما برادرت به من توضيح داده. اگه لطف كني و بشنوي
برايت ميگويم. ولي بايد قول بدهي كه او را حالل كني.
میخوای روحیت بهتر بشه؟ ورزش کن.
میخوای ذهنتو خالی کنی و از دست افکار روانی شدی؟ مدیتیشن کن.
میخوای جهانو درک کنی و چیزی برای ارائه کردن داشته باشی؟ کتاب بخون.
پری و کلافه ای و خودتو نمیفهمی؟ بنویس.
میخوای به دیگران کمک کنی؟ یه خودت کمک کن.
میخوای سریع تر یاد بگیری؟ ازش لذت ببر.
میخوای بهتر بفهمی؟ آموزشش بده.
میخوای حالت خوب باشه؟ توی لحظه زندگی کن.
جسمت بهم ریخته؟ ساعت خوابتو تنظیم کن و روزی هشت لیوان آب بخور. سالم بخور.
احساس بدی به خودت داری؟ آدمایی که بهت این حسو میدن حذف کن.
انرژی مثبت میخوای؟ گل و گیاه بخر و بهشون برس.
استرس و اضطراب داری؟ بیکلام گوش بده.
.
اما يكي از مواردي كه مردم نسبتاً به آن دقت کمتري دارند، حقاهلل
است. ميگويند دست خداست و انشاءاهلل خداوند از تقصيرات ما
ميگذرد. حقالناس هم که مشخص است. اما در مورد حقالنفس
يعني حق بدن، تقريباً حساسيتي بين مردم ديده نميشود! گويي حق
بدن را هم خدا بخشيده!
اما در آن لحظات وانفسا، موردي را در پروندهام ديدم كه مربوط
به حق بدن)حق النفس( ميشد.
در روزگار جواني، با رفقا و بچههاي محل، براي تفريح به يكي از
باغهاي اطراف شهر رفتيم. كسي كه ما را دعوت كرده بود، قليان را
آماده كرد و با يك بسته سيگار به سمت ما آمد.
سيگارها را يكييكي روشن كرد و دست رفقا ميداد. من هم در
خانهاي بزرگ شده بودم كه پدرم سيگاري بود، اما از سيگار نفرت
داشتم.
آن روز با وجود كراهت، اما براي اينكه انگشت نما نشوم، سيگار
را از دست آن آقا گرفتم و شروع به كشيدن كردم! حالم خيلي بد شد.
خيلي سرفه كردم. انگار تنگي نفس گرفته بودم.
بعد از آن، هيچوقت ديگر سراغ قليان و سيگار نرفتم. اما در آن
وانفسا، اين صحنه را به من نشان دادند و گفتند: تو كه ميدانستي
سيگار ضرر دارد چرا همان يكبار را كشيدي؟ تو حق النفس را
رعايت نكردي و بايد جواب بدهي. همين باعث گرفتاري ام شد!
در آنجا برخي افراد را ديدم كه انسانهاي مذهبي و خوبي بودند.
بسياري از احكام دين را رعايت كرده بودند، اما به حقالنفس اهميت
نداده بودند.
آنها به خاطر سيگار و قليان به بيماري و مرگ زودرس دچار شده
بودند و در آن شرايط، بهخاطر ضرر به بدن گرفتار بود
.
من به شما تأكيد كردم كه مقلد رهبري هستم و ميخواهم خمس
من به دفتر ايشان برسد.
او هم هفته بعد يك رسيد بدون مهر برايم آورد كه نفهميدم
صحيح است يا نه! از سال بعد هم خمس خودم را مستقيم به حساب
اعالم شده توسط دفتر رهبري واريز ميكردم.
يكي دو سال بعد، خبردار شدم اين پيرمرد روحاني از دنيا رفت.
من بعدها متوجه شدم كه اين شخص، خمس چند نفر ديگر را هم به
همين صورت جا به جا كرده!
در آن زماني كه مشغول حساب و كتاب اعمال بودم، يكباره همين
پيرمرد را ديدم. خيلي اوضاع آشفتهاي داشت.
در زمينه حقالناس به خيليها بدهكار و گرفتار بود. بيشترين
گرفتاري او به بحث خمس برميگشت. برخي آدمهاي عادي
وضعيت بهتري از اين شخص داشتند!
پيرمرد پيش من آمد و تقاضا كرد حاللش كنم. اما اينقدر اوضاع او
مشكل داشت كه با رضايت من چيزي تغيير نميكرد. من هم قبول نكردم.
در اينجا بود كه جوان پشت ميز به من گفت: اينهايي كه ميبيني،
اين كساني كه از شما حالليت ميطلبند يا شما از آنها حالليت
ميطلبي، كساني هستند كه از دنيا رفتهاند. حساب آنها که هنوز در
دنيا هستند مانده، تا زماني که آنها هم به برزخ وارد شوند.
حساب و كتاب شما با آنها كه زندهاند، بعد از مرگشان انجام
ميشود. بعد دوباره در زمينه حقالناس با من صحبت کرد و گفت:
واي به حال افرادي که سالها عبادت کردهاند اما حقالناس را مراعات
نکردند.
اما اين را هم بدان، اگر کسي در زمينه حقالناس به شما بدهکار بود
و او را در دنيا ببخشي، ده برابر آن در نامهي عملت ثبت ميشود. اما
اگر به برزخ کشيده شود، همان مقدار خواهد بود.
حق الناس و حق النفس
از وقتي كه مشغول به كار شدم، حساب سال داشتم. يعني همه
ساله، اضافه درآمدهاي خودم را مشخص ميكردم و يك پنجم آن را
بهعنوان خمس پرداخت ميكردم.
با اينكه روحانيان خوبي در محل داشتيم، اما يكي از دوستانم
گفت: يك پيرمرد روحاني در محل ما هست. بيا و خمس مالت را به
ايشان بده و رسيدش را بگير.
در زمينه خمس خيلي احتياط ميكردم. خيلي مراقب بودم كه چيزي
از قلم نيفتد. من از اواسط دههي هفتاد، مقلد رهبري معظم انقالب
شدم. يادم هست آن سال، خمس من به بيست هزار تومان رسيد.
يكي از همان سالها، وقتي خمس را پرداخت كردم. به آن پيرمرد
تأكيد كردم كه رسيد دفتر رهبري را برايم بياورد.
هفته بعد وقتي رسيد خمس را آورد، باتعجب ديدم كه رسيد دفتر
آيت اهلل... است!
گفتم: اين رسيد چيه؟ اشتباه نشده!؟ من به شما تأكيد كردم مقلد
رهبري هستم.
او هم گفت: فرقي ندارد.
باعصبانيت با او برخورد كردم و گفتم: بايد رسيد دفتر رهبري را
برايم بياوري.
.
پاهايش را بسته بودند، او را سر و ته آويزان کرده و بدنش را روي
اين سطح ميكشيدند. فريادهاي او دل هر كسي را به لرزه ميانداخت.
تمام بدنش زخمي بود.
كمي آن طرفتر را نگاه كردم، يك استخر پر از مواد مذاب بود.
مانند آنچه از آتشفشانها خارج ميشود!
يك سيني گرد، با قطر حدود يك متر در وسط آن قرار داشت و
شخصي روي اين سيني نشسته بود.
هر چند دقيقه يكبار، اين شخص تعادل خود را از دست داده و
داخل مواد مذاب ميافتاد، بعد تالش ميكرد و به روي اين سيني بر
ميگشت!
كمي كه دردهاي بدنش بهتر ميشد دوباره همين ماجرا تكرار
ميشد. واقعاً وحشت كردم.
من اين افراد را شناختم و گفتم: اينها كه خيلي براي اسالم و
انقالب زحمت كشيدند، فقط در چند مورد...
نگذاشتند سخن من تمام شود. ماجراي طلحه و زبير را به ياد من
آوردند، كساني كه در صدر اسالم و در جواني، براي خدا و اسالم
بسيار زحمت كشيدند، اما سرانجام در مقابل اسالم واقعي قرار گرفتند
و فتنههاي بزرگي ايجاد كردند.
نبودند، در عذاب سختي گرفتار بودند. به خصوص كساني كه برخي
حقايق قرآني در زمينه مقام اهل بيت: و پيروي از اين بزرگواران
را فهميده بودند، اما در عمل، در مقابل اين واقعيتهاي ديني موضع
گرفتند.
من يكباره دوست قرآني دوران نوجواني ام را در چنين جايگاهي
ديدم.
جايي در جهنم براي او آماده شده بود كه بسيار وحشتناك بود.
خداوند قسمت كسي نكند، چنان ترسي داشتم كه نميتوانستم سؤالي
بپرسم، اما با يك نگاه دقيق، كل ماجرا را فهميدم.
او با اينكه بسياري از حقايق قرآني را فهميده بود، اما به خاطر
روحيه راحت طلبي و تحت تأثير برخي اساتيد كه بحث يكسان بودن
اديان را مطرح ميكردند، دين خودش را تغيير داد!!
دوست قرآني من، با آنكه راه درست را ميشناخت، اما با تغيير
دين، راه جهنم را براي خود هموار كرد.
او حتي در زمينه گمراهي برخي جوانان محل، مجرم شناخته شد.
چرا كه الگويي براي آنها شده بود و خبر تغيير دين او، واكنشهاي
بدي در بين جوانان ايجاد كرد.
البته اساتيد او هم در اين گمراهي و در آن جايگاه جهنمي با او
شريك بودند.
از ديگر موقعيت هايي كه در جهنم و در نزديكي او مشاهده كردم،
نحوه عذاب برخي افراد بود كه من از سابقه ايمان و انقالبي بودن آنها
مطلع بودم!
ً مثال جايي را ديدم كه شبيه يك سطح معمولي بود، وقتي خوب
دقت كردم ديدم اين سطح، پر از نوك شمشير يا نيزه است!
ً اصال نميشد آنجا راه رفت! يعني شبيه پشت جوجه تيغي بود. بعد
ديدم كسي را از دور ميآورند
.
قرآن
در ميان دوستان ما جوان فوق العاده پر استعدادي بود که در
نوجواني حافظ و قاري قرآن شد و براي بسياري از بچههاي محل
الگو گرديد.
از لحاظ درس و اخالق از همه بهتر بود و خيلي از بزرگترها به ما
ميگفتند: كاش مثل فالني بوديد.
اين پسر به دنبال مفاهيم قرآن رفت، در شانزده سالگي يك استاد
كامل شده بود.
در جلسات هفتگي مسجد، براي ما از درسهاي قرآن ميگفت و
در جواناني مثل من، خيلي تأثير داشت.
دوران دبيرستان تمام شد، او به دانشگاه يكي از شهرها رفت و ما
هم استخدام شديم. ديگر از او خبر نداشتم.
گذشت تا اينكه در آن وادي، يكباره ياد او افتادم. البته به ياد قرآن
افتادم.
چون ديدم برخي از كساني كه در دنيا با قرآن مأنوس بودند و به
آن عمل ميكردند چه جايگاه وااليي داشتند. آنها همينطور آيات
قرآن را ميخواندند و باال ميرفتند.
اما برخالف آنها، قاريان و كساني كه مردم، آنها را به عنوان
حافظ و عامل به قرآن ميشناختند، اما اهل عمل به دستورات قرآن
.
هرچي اصرار كردم كه من نبودم و... بيفايده بود. او مرا به مقابل
منزلمان برد و پدرم را صدا زد.
آن شب همسايه ما عروسي داشت. توي خيابان و جلوي منزل ما
شلوغ بود.
پدرم وقتي اين مطلب را شنيد خيلي عصباني شد و جلوي چشم
همه، حسابي مرا كتك زد.
اين جوان بسيجي كه در اينجا قضاوت اشتباهي داشت، چند سال
بعد و در روزهاي پاياني دفاع مقدس به شهادت رسيد.
اين ماجرا و كتك خوردن به ناحق من، در نامه اعمال نوشته شده
بود. به جوان پشت ميز گفتم: من چطور بايد حقم را از آن شهيد
بگيرم؟ او در مورد من زود قضاوت كرد.
او گفت: الزم نيست كه آن شهيد به اينجا بيايد. من اجازه دارم
آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهيد راضي شوي.
بعد يكباره ديدم كه صفحات نامه اعمال من ورق خورد! گناهان
هر صفحه پاك ميشد و اعمال خوب آن ميماند.
خيلي خوشحال شدم. ذوق زده بودم. حدود يكي دو سال از اعمال
من اينطور طي شد.
جوان پشت ميز گفت: راضي شدي؟
گفتم: بله، عالي است. البته بعدها پشيمان شدم. چرا نگذاشتم تمام
اعمال بدم را پاك كند!؟
اما باز بد نبود. همان لحظه ديدم آن شهيد آمد و سالم و روبوسي
كرد. خيلي از ديدنش خوشحال شدم.
گفت: با اينكه الزم نبود، اما گفتم بيايم و حضوري از شما حالليت
بطلبم. هرچند شما هم بهخاطر كارهاي گذشته در آن ماجرا بيتقصير
نبودي.
در جايي ديگر يكي از دوستان پدرم كه اوايل جنگ شهيد شده
بود و در گلزار شهداي شهرمان به خاك سپرده شده بود را ديدم. اما
ً او خيلي گرفتار بود و اصال در رتبه شهدا قرار نداشت!
تعجب كردم. تشييع او را به ياد داشتم كه در تابوت شهدا بود و...
اما چرا؟!
خودش گفت: من براي جهاد به جبهه نرفتم. من به دنبال كاسبي و
خريد و فروش بودم كه براي خريد جنس، به مناطق مرزي رفتم که
آنجا بمباران شد.
من کشته شدم. بدن مرا با شهداي رزمنده به شهر منتقل شد و فکر
کردند من رزمندهام و...
اما مهمترين مطلبي كه از شهدا ديدم، مربوط به يكي از همسايگان
ما بود.
خوب به ياد داشتم كه در دوره دبستان، بيشتر شبها در مسجد
محل، كالس و جلسه قرآن و يا هيئت داشتيم.
آخر شب وقتي به سمت منزل ميآمديم، از يك كوچه باريك و
تاريك عبور ميكرديم.
از همان بچگي شيطنت داشتم. با برخي از بچهها زنگ خانه مردم
را ميزديم و سريع فرار ميكرديم!
يك شب من ديرتر از بقيه دوستانم از مسجد راه افتادم. وسط همان
كوچه بودم كه ديدم رفقاي من كه زودتر از كوچه رد شدند، يك
چسب را به زنگ يك خانه چسباندند! صداي زنگ قطع نميشد.
يكباره پسر صاحبخانه كه از بسيجيان مسجد محل بود، بيرون آمد.
چسب را از روي زنگ جدا كرد و نگاهش به من افتاد.
ً او شنيده بود كه من، قبال از اين كارها كردهام، براي همين جلو
آمد و مچ دستم را گرفت و گفت: بايد به پدرت بگويم که چهكار
ميكني!
.
هدایت شده از طرفـداران حـامد آهنگـی
اگه میخای از خنده انگشتتو گاز بگیری😉
بزن رو خنده👇
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
اگه کسی دور و برت نیست😐 بزن رو میمونا👇
🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒
شهيد و شهادت
در اين سفر كوتاه به قيامت، نگاه من به شهيد و شهادت تغيير كرد.
علت آن هم چند ماجرا بود:
يكي از معلمين و مربيان شهر ما، در مسجد محل تالش فوقالعادهاي
داشت كه بچهها را جذب مسجد و هيئت كند.
او خالصانه فعاليت ميكرد و در مسجدي شدن ما هم خيلي تأثير
داشت.
اين مرد خدا، يكبار كه با ماشين در حركت بود، از چراغ قرمز
عبور كرد و سانحهاي شديد رخ داد و ايشان مرحوم شد.
من اين بنده خدا را ديدم كه در ميان شهدا و هم درجه آنها بود!
من توانستم با او صحبت كنم.
ايشان بهخاطر اعمال خوبي كه در مسجد و محل داشت و رعايت
دستورات دين، به مقام شهدا دست يافته بود. در واقع او در دنيا شهيد
زندگي کرد و به مقام شهدا دست يافت.
اما سؤالي كه در ذهن من بود، تصادف او و عدم رعايت قانون و
در واقع علت مرگش بود.
ايشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشين سكته كردم و از
دنيا رفتم و سپس با ماشين مقابل برخورد كردم. هيچ چيزي از صحنه
تصادف دست من نبود
.