eitaa logo
خانواده با نشاط ما
20.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
0 فایل
خانواده هفت نفره ما با چهار تا دختر و یک پسر😌🌱 اینجا از تجربیات خودم حرف میزنم☺️🤍✨️ ✨️اگه کارم داشتی: @Banosiri_tabrz ✨️کانال محصولات طبیعیمون: @SonaGal
مشاهده در ایتا
دانلود
- جانِ دل زمستان یک تو میخواهد، یک تو که که دستانش را بشود بی هیچ دلهره‌ای گرفت! یک تو که بشود؛ این خیابان یخ زده را گرم قدم زد!💌🔗 ‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌
عشق من هر چقدر که بیشتر میگذره ❣ بیشتر میفهمم ❣ که چقدر دوستت دارم ...❣ چقدر دیوونتم ❣ چقدر منو تو بهم میایم ❣ تو بهترین انتخاب عمرمی ،❣ مغرورم بخاطر داشتنت ❣ تا ابد و یک روز عاشقتم ...😍😘💕❣💕 ..
🌸بعد از نافلـہ مغرب بر پیامبر و آل او 100 مرتبـہ صلوات بفرست سپس هفتاد مرتبـہ بگو 💮يا اللَّهُ‏ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُ‏ یا فاطمةُ یا حسنُ یا حسینُ يَا صَاحِبَ‏ الزَّمَانِ‏ أَدْرِكْنِي‏ يَا صَاحِبَ‏ الزَّمَانِ💮 🌸سپس 100 مرتبـہ دیگر نیز صلوات بفرست آن گاـہ حاجت خود را طلب ڪن 📚تحفة الرضویة ص 150
ظهور بركت درخانه و تسکین درد ✍از حضـرت امـام جعفـر صـادق(ع) منقـول اسـت ڪه: به جهـت ظهـور بـرکت در خـانه و برآمـدن مهمـات سـوره صـافـات را بنـویسـد و بشـویـد و از آن آب غسـل کند همـه‌ی مـرض‌ها و رنـج‌ها از او زایـل شـود. 📗المصباح كفعمی، ص ۴۵٧ 📗ثواب الاعمال، ص١١٢ ✳️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج✳️ .
چشمانم‌را‌میبندم‌و‌آرزو‌میکنم...: خدایا‌،فقط‌یه‌کربلا‌🥺♥️!
❤️ ترک گناه بدون هزینه ممکن نیست. قیمت انسان‌ها به اندازۀ بهایی است که برای عصمتشان پرداخت می‌کنند. 📚یوسف آیه ۳۳ .
صبح ها لباس آرامش به تن کن دستهایت را باز کن،چشمهایت راببند و رو به آسمان،صد بغل حس ناب زنده بودن را،نفس بکش و به زندگی سلام کن.. صبحتون بخیر 🌸🍃
🔴 آرزوهايتان را به خدا بسپارید 🔹روزی یک کشتی پر از عسل در ساحل لنگر انداخت. درون بشکه‌ها پر از عسل بود. 🔸پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود. 🔹به بازرگان گفت: از تو می‌خواهم که این ظرف را پر از عسل کنی. 🔸تاجر نپذیرفت و پیرزن رفت. 🔹سپس تاجر به معاونش سپرد که آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد. 🔸آن مرد تعجب کرد و گفت: از تو مقدار کمی درخواست کرد، نپذیرفتی. الان می‌خواهی یک بشکه کامل به او بدهی؟ 🔹تاجر جواب داد: او به‌اندازه خودش درخواست می‌کند و من در حد و اندازه خودم می‌بخشم. 💢 کاسه‌های حوائج ما کوچک و کم‌عُمقند، خدایا خودت به‌اندازه سخاوتت بر ما عطا کن که سخاوتمندتر از تو نمی‌شناسیم. .
🔅 ✍️ حکمت چون طلاست 🔹مردی از حکیمی سؤال کرد: اسرار حکمت و معرفت چگونه آموختی؟ 🔸حکیم گفت: روزی در کاروانی مال‌التجاره می‌بردم که در نیم‌روزی در کاروانسرا در استراحت بودیم که یکی از کاروانیان گوش بر زمین نهاد و برخاست و گفت: صدای سُم اسب‌ها را می‌شنوم، بی‌تردید راهزنان هستند. 🔹هرکس هر مال‌التجاره‌ای از طلا و نقره داشت آن را در گوشه‌ای چال کرد. 🔸من نیز دنبال مکانی برای چال‌کردن بودم که پیرمردی را در پشت کاروانسرا در سایه دیواری نشسته دیدم. 🔹پیرمرد گفت: قدری جلوتر برو، زباله‌های کاروانسرا را آنجا ریخته‌اند. زباله‌ها را کنار بزن و مال‌التجاره خویش در زیر خاک آنجا دفن کن. 🔸من چنین کردم. قافله راهزنان چون رسیدند زرنگ‌تر از اهل کاروان بودند. وجب‌به‌وجب اطراف کاروانسرا را گشتند. 🔹پس هرجا که زمین دست خورده بود کَندند و هرچه در زمین بود برداشتند و فقط یکجا را نگشتند و آن مزبله بود که تکبرشان اجازه نمی‌داد به آن نزدیک شوند تا چه رسد مزبله کنار زنند و زمین را تجسس کنند. 🔸آن روز از آن کاروان تنها من اموال باارزش و گران‌قدر خود به سلامت در آن سفر به منزل رساندم و یاد گرفتم اشیای نفیس گاهی در جاهایی غیر نفیس است که خلق از تکبرشان به آن نزدیک نمی‌شوند. 🔹از آن خاطره تلخ ترک تجارت کردم و در بازار مغازه‌ای باز کردم و مس‌گری که حرفه پدرانم بود راه انداختم. 🔸روزی جوانی را که چهرۀ خشن و نامناسبی داشت در بازار مس‌گران دیدم که دنبال کار کارگری می‌گشت و کسی به او اعتمادی نمی‌کرد تا مغازه‌اش به او بسپارد. 🔹وقتی علت را جویا شدم، گفتند: از اشرار بوده و به‌تازگی از زندان حکومت خلاص شده است. 🔸وقتی جوان مأیوس بازار را ترک می‌کرد یاد گفته پیرمرد افتادم؛ که اشیای نفیس گاهی در جای غیرنفیس پنهان هستند. 🔹پس گفتم: شاید طلایی بوده که به جبر زمان در زندان افتاده است. 🔸او را صدا کردم و کلید مغازه را به او دادم. بعد از مدتی که کندوکاو کردم چیزهایی از توحید از او فراگرفتم که در هیچ کتابی نبود. 🔹یافتم صاحب معرفت و حکمت است که از بد حادثه در زندان رفته است. آری! هر حکمتی آموختم خدا به دست او بر من آموخت. 💢حکمت چون طلاست و برای یافتن طلا باید از تکبر دور شد و گاهی مزبله را هم برای یافتن آن زیرورو کرد. .
🔴 آرزوهايتان را به خدا بسپارید 🔹روزی یک کشتی پر از عسل در ساحل لنگر انداخت. درون بشکه‌ها پر از عسل بود. 🔸پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود. 🔹به بازرگان گفت: از تو می‌خواهم که این ظرف را پر از عسل کنی. 🔸تاجر نپذیرفت و پیرزن رفت. 🔹سپس تاجر به معاونش سپرد که آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد. 🔸آن مرد تعجب کرد و گفت: از تو مقدار کمی درخواست کرد، نپذیرفتی. الان می‌خواهی یک بشکه کامل به او بدهی؟ 🔹تاجر جواب داد: او به‌اندازه خودش درخواست می‌کند و من در حد و اندازه خودم می‌بخشم. 💢 کاسه‌های حوائج ما کوچک و کم‌عُمقند، خدایا خودت به‌اندازه سخاوتت بر ما عطا کن که سخاوتمندتر از تو نمی‌شناسیم. ↬ .
✍امیرالمؤمنین علیه السلام: از کفاره های گناهان بزرگ رسیدن به داد مظلوم گرفتار و غم زدایی از فرد اندوهگین است 📚حکمت 24 نهج البلاغه .