خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
بسم الله الرحمن الرحیم #ویژه تصمیم داریم ، داستان شیرین زندگی خانمی که یک تحول قشنگ رو تو زندگیش تج
ܓ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
🌺 جهاد زیبای من در خاکریزی به نام خانه، برای فتح الفتوحی به عظمت "لتسکنوا الیها" 🌺
تو شروع شادی و لحظه پایان غمی
نیمه گمشده من، نه زیادی، نه کمی
تو نگاهت به تموم آرزوهام میرسم
یه فرشته از بهشتی
که تو سرنوشتمی
تو فقط لیلی باش، دل مجنون با من
گذر از این هفت خوان
سخت و آسون با من
لحظه های شادی، همه شون مال تو
غم اگه پیدا شد، تو نترس، اون با من
این یه بخشی از تیتراژ برنامه سیمای خانواده شبکه یک هست. مدتها قبل شنیدمش و یادمه که همون موقع هم به فکر فرو رفتم که آیا من برای #همسرم همچین چیزی هستم؟! بعد هم راست و حسینی به خودم جواب دادم : نع ! ... اما این جواب به قدری برام دردناک بود که طبق معمول سریع صورت مسئله رو پاک کردم و به خودم گفتم: " نیستم که نیستم! حالا مگه اون خودش چی هست و چقدر برای من خودکشون میکنه؟ برای کسی بمیر که برات تب کنه. واااااالا !
اما خیلی زود فهمیدم این موضوع تفریحانه و دلبخواهی نیست که بگم: نیستم که نیستم! ... موضوع فقط مربوط به این دنیا نیست، که بگم خوب یه چند سالی خوب یا بد کنار هم سر می کنیم و بعدش تموم میشه.
آیه " و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه" به وضوح و صراحت کامل داره میگه تمام هویت من به عنوان یک انسان از نوع زن در این تعریف شده که همسرم در کنار من به #آرامش برسه و در ارتباط بین ما از طرف من نسبت به اون مودت و از طرف اون نسبت به من رحمت جاری باشه.
یعنی من به عنوان یک زن فقط وقتی #کارکرد_واقعی خودم رو دارم که بتوانم به عنوان همسر یک مرد، اون رو وقتی که شب خسته از کار روزانه به خانه اش برمیگرده، به آرامش برسانم.
یعنی اگر حتی بهترین زن عالم هم باشم، تا ازدواج نکنم و در این موقعیت قرار نگیرم که بتونم مردی رو در خانه اش به آرامش برسانم، بخشی از ظرفیتهای وجودم به #فعلیت نمیرسه و نمیتوانم آنطور که باید و شاید به کمال برسم. (در این باره در پست اول این وبلاگ به طور کامل توضیح داده ام)
اینجا میخواهم شرح تلاشهایم را برای "لیلی شدن" بنویسم. تا وقتی که بتوانم ادعا کنم اگر بمیرم همسرجان از ته قلب روی سنگ قبرم خواهد نوشت :
♥ او خورشید خانه ی ما بود ♥
#مقدمه
#تو_فقط_لیلی_باش
💕💕💕 #بانوان_منتظر
http://eitaa.com/joinchat/1574109184Ce84bbdc135
⚠️ #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_میباشد!
📌 #ارسال_بدون_لینک_پیگرد_الهی_دارد✨
💞تو فقط لیلی باش💞
خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
ܓ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ 🌺 جهاد زیبای من در خاکریزی به نام خانه، برای فتح الفتوحی به عظمت "لتسکنوا الی
من برگشتم. از یک سرماخوردگی شدید که در آن حال و حوصله خودم را هم نداشتم، چه برسد به همسرداری و ... !
البته خودم میدانم که این اصلاً چیز خوبی نیست، اما خوب من اصلاً برای همین اینجا هستم تا این بدیهای وجودم را کشف و خنثی کنم!
در این مدت فهمیدم که وجود من برای آرامش محیط خانه تا چه حد ضروریست. همه کارها روی هم تلنبار شده بود و نه عذای درست و حسابی بود و نه نظافتی و ... یعنی همان حداقلهایی که من انجام میدادم هم نبود، نه این که خانه ما همیشه دست گل باشد و حالا نه!
انتظار داشتم همسرخان در این مدت توجه بیشتری به من کند، اما واقعیت این است که او یا بلد نیست و یا نمیتواند و یا هر چیز دیگری که از مرزهای معمول توجه جلوتر برود. من را دکتر برد، داروهایم را گرفت، به بچه ها سفارش کرد که من حالم بد است و نیاز به استراحت دارم، حتی به خانوم خانوما گفت که برایم سوپ درست کند. اما دریغ از یک جمله یا کلمه محبت آمیز حال مریض جا آور! ... نه این که الان باشد، اصولاً همیشه معتقد است محبت را باید در عمل نشان داد، نه به زیان!
در این مدت الیته میفهمیدم از مریضی من ناراحت است، ولی چه فایده که آصلاً درباره اش حرف نمیزد، حتی میتوانم بگویم که تحت تاثیر فضای نابسامان خانه، بداخلاقتر از قبل هم شده بود.
این وسط دردسر این بود که خانوم کوجولو هم مریض بود که مدام سرفه میکرد و نیاز به مراقبت داشت و این خودش یک پروژه بود. نمیدانم اشتباه کارم کجا بود، ولی همسرخان واقعاً از من توقع داشت با وجود مریضیم به او هم برسم. یعنی به زبان میگفت استراحت کن، اما در عمل توقع داشت تا جایی که ممکن است به کارها برسم.
البته او هم تقصیری ندارد و بالاخره وقتی بعد از یکروز کار به خانه می آید توقع آرامش دارد ...
@KhanevadehMontazeran
@EnshaAllahKheyreh
@BanovaneMontazer
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
#تو_فقط_لیلی_باش
خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
من برگشتم. از یک سرماخوردگی شدید که در آن حال و حوصله خودم را هم نداشتم، چه برسد به همسرداری و ... !
3_ استفاده از کرمهای دست و صورت و... در مواقع مناسب
@BanovaneMontazer
4_ مسواک هر شب ( شرمنده، ولی من در این یکی خیلی تنبلم. گفتم حالا که بگیر و ببنده این یکی رو هم توش بگنجونم!]
5 – نخوردن غذا در آخر شب، بجز چای و خرما ( آخه من عادت دارم شب بیدار بمانم و مطالعه کنم و در کنارش هی چیز میز بخورم! )
میریم تا داشته باشیم یک عدد رضوان مجاهد مصمم را ... پس باز هم بسم الله الرحمن الرحیم
💕💕💕 #بانوان_منتظر
http://eitaa.com/joinchat/1574109184Ce84bbdc135
⚠️ #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_میباشد!
📌 #ارسال_بدون_لینک_پیگرد_الهی_دارد✨
#تو_فقط_لیلی_باش
خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
3_ استفاده از کرمهای دست و صورت و... در مواقع مناسب @BanovaneMontazer 4_ مسواک هر شب ( شرمنده، ولی
ܓ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
🌺 جهاد زیبای من در خاکریزی به نام خانه، برای فتح الفتوحی به عظمت "لتسکنوا الیها" 🌺
" 🌼گل نرگس🌼 "
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
گل نرگس ...
دیشب وقتی آسانسور توی طبقه ما نگه داشت، فکر کردم حتماً هرکی توش هست مربوط به همسایه بغلیمونه. آخه ساعت تازه 9 بود و بعید بود همسرخان اون موقع بیاد. صدای تق تق اومد. انگار یکی داشت خیلی آروم به در میزد. باز هم فکر کردم حتماً در همسایه ست. چند ثانیه گذشت و از روی فضولی رفتم از چشمی ببینم بیرون چه خبره، که یکهو در جا میخکوب شدم! یک دسته گل نرگس جلوی چشمی در ما بود ... ناباورانه در رو باز کردم . همسرخان بود، با یک دسته گل نرگس! نمیدونستم باید همسرخان رو باور کنم، یا گل نرگس رو ...
البته این اولین باری نبود که همسرخان برام گل میخرید، اما مدتها از آخرین گلش میگذشت . اصولاً همسرخان آدم خیلی منطقی هست و اینطور احساسات تو کتش نمیره. حتی آخرش طاقت نیاورد و گفت: نمیدونم اگه پولش رو بهت میدادم بهتر نبود؟!!!!
و من که داشتم از شادی بالا و پایین میپریدم گفتم: واقعاً فکر میکنی پول میتونست اینقدر برام ارزش داشته باشه و تا این حد خوشحالم کنه؟!
گل نرگسهای زیبا رو نه از گلفروشی، که از گل فروش پشت چراغ قرمز خریده بود. تازه نشست و با آب و تاب برام توضیح داد که اولش یه دسته رو میداده 10 تومن، اما اون موفق شده بود اونها رو 5 تومن بخره ...
از شادی توی ابرها بودم. همون موقع توی دلم گفتم " الحمد لله رب العالمین" ...
اون شاید فقط یک دسته گل نرگس بود، اما برای من یک دنیا معنی داشت:
اولیش این که جهاد همه ش هم خاک و خون و آتش نیست. همه ش صبوری و مهربونی نیست. فتح و پیروزی هم داره. و اون گل برای من یه پیروزی بود. یه خاکریز به سمت جلو پیشروی کردن بود. فتح یه تکه از قلب کسی بود که سعادت دنیا و آخرتم به رضایت اون از من بستگی داشت.
دومیش این که من توی دلم نیت کرده بودم که در این مدت که دارم برای تغییر کردن تلاش میکنم، از یکی از بانوان عظیم الشان هم کمک روحی بخوام. توی ذهنم بود که به حضرت نرجس توسل کنم و شروع کنم یه ختم قران رو به ایشون هدیه کنم تا خودشون دستم رو بگیرن و در این راه پر نشیب و فراز، مرحله به مرحله هدایتم کنن. و حالا اولین اتفاق خوب یک دسته گل نرگس بود. گلی هم نام بانو ... و این برای من به این معنی بود که کارم درسته و میتونم امیدوار باشم که الطاف بانو نرجس خاتون شامل حالم بشه ...
میدونم که همیشه اوضاع اینطور پروانه ای نیست. میدونم که باید تلاشم رو باز هم ادامه بدم. اما این دلگرمی بزرگی بود برای من که از ظلمات مطلق دارم راهم رو به سمت نور باز میکنم. خدایا ممنونم ... و امام زمان خوبم! ممنونم که مثل همیشه واسطه رسیدن این فیض به وجود ناقابل من بودید. ازتون ممنونم.
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
3_ استفاده از کرمهای دست و صورت و... در مواقع مناسب @BanovaneMontazer 4_ مسواک هر شب ( شرمنده، ولی
👇👆👇👆👇👆
ظلم
شب بود و هوا سرد. داشتم از خرید برمیگشتم.
یک لحظه با خودم فکر کردم اگه توی این تاریکی و سرما جایی برای رفتن نداشتم، باید چکار میکردم؟ ... به خودم گفتم خوب میرفتم خونه مامان اینها. یهو یه امیدی توی قلبم روشن شد که بالاخره توی این دنیا کسان دیگه ای هم هستند که من براشون مهمم.
بعد یاد همسرخان افتادم که در نوجوانی پدرش رو از دست داده و الان هم 10 ساله که مادرش به رحمت خدا رفته. خواهر و برادرهاش هم با این که خیلی خوب و مهربونن، اما مثل همه خواهر و برادرها سر زندگی خودشون هستن و هیچوقت نمیتونن برای اون نقش چندانی داشته باشن ... با خودم گفتم اون با تمام سر و صداهاش، توی این دنیا واقعاً تنهاست و بجز ما کسی رو نداره. یک لحظه تصور کردم که خونه برای اون تنها پناهگاهه واگه من بد اخلاق و بدجنس باشم، اون چاره ای بجز تحمل نداره، چون جای دیگه ای نداره که بره. نهایتش اینه که میاد خونه و میره یه گوشه میخوابه دیگه ...
اما آیا اسم این رو میشه زندگی گذاشت؟
یاد حدیثی از امام حسین (ع) افتادم که فرمودند: " از ظلم کردن به کسی که پناه و فریادرسی بجز خداوند ندارد، بپرهیز. " * ...
آدمها ( چه زن و چه مرد ) بعد از ازدواج سرنوشتشون به هم گره میخوره و واقعاً بعد از خدا بجز هم پناه و فریاد رسی ندارن. حتی پدر و مادر هم نمیتونن اونقدرها به داد آدم برسن. شاید اگه آدم با همسرش مشکل پیدا کنه، از نظر فیزیکی بتونن به آدم جا و مکان بدن، اما دل شکسته و روح درب و داغون بچه شون رو که نمیتونن کاری کنن.
مگه آدم از زندگی چی میخواد؟ همسرخان شاید آستانه تحملش خیلی پایین باشه، شاید خیلی زود تا چیزی بر وفق مرادش نباشه صداش بره بالا، اما این باعث نمیشه که بعد از یک روز بدو بدو دنبال یه لقمه نون حلال ( که خدا رو شکر واقعاً از این لحاظ خیالم صد درصد راحته. چون همسرخان به شدت درباره حلال بودن پولش حساسه و مو رو از ماست میکشه) امیدش به این نباشه که بیاد توی یه خونه گرم و تمیز و پر از محبت.
من نباید این دوتا چیز رو با هم قاطی کنم. هر کسی برای اعمال خودش باید به خداوند جواب پس بده. صرف نظر از رفتار همسرخان با من، باید یادم باشه که اون بجز من کسی رو نداره. پس من در حد توانم نباید بهش ظلم کنم.
این درباره بچه ها هم به شدت بیشتری صادقه. خانوم کوچولو و خانوم خانوما دیگه واقعاً بعد از خدا دستشون به هیچ جایی بند نیست. فقط و فقط من و پدرشون رو دارن. پدرشون رو که در روز یکی دو ساعت بیشتر نمیبینن. بیشتر سر و کارشون با منه ... و من حق ندارم به خاطر دلخوری از باباشون با اونها بداخلاقی کنم.
مرز بین حقوق آدمها خیلی خیلی باریکه. به باریکی پل صراط. و من شک ندارم وقتی شب با لبخند در رو به روی همسرخان باز میکنم. وقتی در مقابل شیطنتها و خرابکاریهای بچه ها صبوری میکنم، در واقع دارم آرام آرام از روی پل صراطم میگذرم. پلی که کافیه یک لحظه پام بلغزه و با سر بیفتم وسط شعله های خشم خداوند.
خدایا. من تنهاتر و ناتوان تر از اون چیزی هستم که بشه فکرش رو کرد. کمکم کنید که توی این چند صباح دنیا بتونم حق کسانی که چشم امیدشون به منه رو ادا کنم.تا بتونم امیدوار باشم که شما هم با من با رحمتتون برخورد میکنین، نه با عدلتون.
✨ رژیمانه : دیروز هم امتیازم 5 شد. یعنی هر 5 مورد رو رعایت کردم. خیلی سخت بود از اون نون برنجی هایی که همسرخان خریده بود بگذرم. تازه پیاده روی رو هم اونقدر پشت گوش انداختم که مجبور شدم شب وقتی همه خوابیده بودند یواشکی انجامش بدم. یه همچین آدم با اراده ای هستم من!
💕💕💕 #بانوان_منتظر
http://eitaa.com/joinchat/1574109184Ce84bbdc135
⚠️ #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_میباشد!
📌 #ارسال_بدون_لینک_پیگرد_الهی_دارد✨
#تو_فقط_لیلی_باش
خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
👇👆👇👆👇👆 ظلم شب بود و هوا سرد. داشتم از خرید برمیگشتم. یک لحظه با خودم فکر کردم اگه توی این تاریکی و
👆👇👆👇👆👇
و کم من ثناء جمیل لست اهلاً له نشرته ...
خوشبختانه در این روزگار وانفسا یک چیز به وفور در وجودمان یافت میشود و آن هم چیزیست به نام " نفس لوامه" یا همان وجدان خودمان!
از صبح که کامنتهای پست قبلی رو خوندم حالم خرابه. یه جورایی حس میکنم ناحقی شده و باید هرچه سریعتر شفاف سازی بشه. فکر میکنم دوستان نازنینی که لطف کردن اینجا رو خوندن و نظر لطفشون متوجه من بود رو یه جورایی به اشتباه انداخته ام. باید اعتراف کنم که من اصلا و ابدا هم آدم صبوری نیستم!
شاید دهه شصتیها یادشون باشه، حدودای سال 67 دوشنبه شبها سریالی میداد به نام " گرگها" ... ماجرای یه حاکم ظالم ( با بازی داوود رشیدی) بود که مردم به رهبری طبیبی به نام حکیم ( علی نصیریان) بر ضدش قیام کردن. سریال قشنگی بود و با اینکه اون موقعا سن و سال زیادی نداشتم، اما صحنه هاش رو خوب یادمه. موسیقی تاثیرگذاری هم داشت، ساخته آقای مجید انتظامی که بعد از گذشت اینهمه سال هنوز یادمه و همین الان که دارم درباره ش مینویسم داره توی ذهنم نواخته میشه.
توی اون سریال یه نقشی بود به اسم هامون ( بهرام شاه محمدلو ) . مرد کچلی بود که ظاهراً عقل درستی نداشت و همه ش توی گوشه کنار شهر میپلکید و در هر چیزی دخالت میکرد و تیکه ای میپروند. یه جورایی مثل بهلول در عین دیوانگی حرفهای عاقلانه میزد.
یه بار یه بنده خدایی به نام خالو اومده بود شهر از ظلم اربابش شکایت کنه. وسط دادرسی معلوم شد خودش هم کم ظالم نیست و زنش رو میزنه و ... اینجا بود که قاضی ( محمدعلی کشاورز) یه جمله ای گفت که هنوز بعد از سالها توی گوشمه : " موجودات بشر همه ظالمن! ارباب به خالو ظلم میکنه، خالو به زنش ! " بعد هامون با زیرکی از قاضی پرسید: شما به کی ظلم میکنین؟ قاضی هم با حاضرجوابی گفت : من به خودم ظلم میکنم! ... منظورش این بود که همین که مجبورم بین آدمهایی مثل شما زندگی کنم و به دعواهای ابلهانه شماها رسیدگی کنم یه جور ظلم به خوده!
همه اینها رو گفتم که بگم من هم ظالمم، منتها زورم به همسرخان نمیرسه. درسته که در این 14 سال زندگی مشترک من هیچوقت نشده سر همسرخان داد بزنم، اما این فقط بیرون ماجراست. حقیقت اینه که صبوری من نه به خاطر کمال و فضایل اخلاقی، بلکه به این خاطره که زورم به طرف مقابلم نمیرسه. در واقع من هم ظالمم، اما در مقابلم مظلومی نمیبینم که بتونم بهش زور بگم!
تنها کسی که زورم بهش میرسه خودمم که تا تونستم بهش ظلم کرده ام و حتی از کوچکترین ظلمها هم در حقش دریغ نکرده ام! اون هم با چنان مهارتی که خودم هم مونده ام که بابا تو دیگه کی هستی!
نمیدونم معامله خداوند با مستضعفینی مثل من که آب برای شنا کردن و سری برای داد کشیدن پیدا نمیکنند چیه؟ خودم میدونم که ملکه ای به نام کظم غیظ در وجودم نیست که بخوام بابتش طلبکار باشم ... اما خوب خدا رو شکر لااقل از اثرات وضعی بلند کردن کردن صدا در امانیم و همین هم نعمت کمی نیست. الحمد لله علی کل حال
❣ رژیمانه : دیروز به دلایل استراتژیک حالم خوب نبود و با عذر موجه نتونستم پیاده روی کنم. شب هم زود خوابم برد و نتونستم به موارد مسواک و مراسم کرم مالی شبانه برسم.در نتیجه امتیازم 2 شد و بسیار شرمنده میباشم. تا امروز چه پیش آید ...
💕💕💕 #بانوان_منتظر
http://eitaa.com/joinchat/1574109184Ce84bbdc135
⚠️ #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_میباشد!
📌 #ارسال_بدون_لینک_پیگرد_الهی_دارد✨
#تو_فقط_لیلی_باش
خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
👆👇👆👇👆👇 و کم من ثناء جمیل لست اهلاً له نشرته ... خوشبختانه در این روزگار وانفسا یک چیز به وفور در و
👆👇👆👇👆👇👆👇
سلام و ببخشید که پستم اینقدر دیر شد. امروز صبح زود همسرخان سر راهش ما رو گذاشت خونه مامانم اینها. بعد من خانوم کوچولو رو گذاشتم پیششون و رفتم برای خودم لباس عید بخرم. چه مدلهای اجغ وجغ و چه قیمتهایی! ... اما برای من این خرید کردن واقعاً لذتبخش بود ... این تنهایی و توجه به خود برام واقعاً لازم بود. خدا سایه مامان اینها رو همیشه روی سرم نگه داره که بعد از خدا تنها امیدم به اونهاست.
الان تازه برگشتیم خونه و زودی خانوم کوچولو رو خوابوندم و اومدم یه خبر از احوال خودم بدم و بگم زنده ام و امروز به یاد تک تکتون بودم. امروز صبح توی ماشین همسرخان از این که ما همراهشیم و لازم نیست مثل همیشه این مسیر رو تنهایی طی کنه، به وضوح خوشحال بود. بعدش هم ظهر زودتر از وقتی که قرار بود اومد خونه مامانم، و همه با هم نهار خوردیم. نمیدونم چرا ولی بعضی وقتها هست که حالش خیلی خوشه و همه چیز رو راحت میگیره. این جور موقعها ( که متاسفانه خیلی به ندرت پیش میاد) به قدری نرم و دوست داشتنی میشه که باورم نمیشه این همون همسرخان همیشگیه. اما هنوز نتونستم الگویی برای این خوش اخلاق شدنش پیدا کنم. شاید به قدر کافی دقت نکرده ام. میخوام توی یه دفتر مواقعی که اینطوری پسر خوبی هست رو یادداشت کنم، بلکه بتونم یه یه شناخت جدید ازش برسم و الگوی خوش اخلاقیش رو پیدا کنم.
آهان این رو هم بگم که دیروز بالاخره ناپرهیزی کردم و هنرهایی از خودم نشون دادم. اولش یه سر و سامانی به اتاق خانوم کوچولو دادم و بعد هم افتادم به جان دستشویی و حسابی برق انداختمش. بعد هم اتاقها رو مرتب کردم. وقتی همسرخان اومد همه چیز مرتب و منظم بود. البته نه طوری که چشمهاش از حدقه دربیاد. فکر کنم اگه بخوام از شدت تحیر درجا میخکوب بشه، باید حداقل یک هفته مدارم همه جا رو تمیز کنم! ... این وسط فهمیدم که خیلی از کارها لم و قلقهایی دارند که اگه بهشون عادت کنم، کارها سریعتر انجام میشن ودردسرشون کمتره. اما ....... اما یک نکته مهم: موقع انجام این تمیزکاریها حس بسیار بسیار خوبی داشتم. یه حس ناشناخته. آخه درسته که من 14 ساله دارم این کارها رو انجام میدم، ولی همیشه یا از روی زور و اجبار اومدن مهمون بوده و یا از ترس غرغرهای همسرخان ... هیچوقت به صورت خودجوش و در راستای جهاد در راه خدا این کارها رو انجام نداده بودم. حس بی نظیری بود. البته تمیز کاری اونقدر وقتم رو گرفت که وقت نکردم به خودم آنچنان برسم. سعی میکنم این دفعه این اشتباه رو نکنم و وقتم رو جوری تنظیم کنم که یه زمانی هم برای رسیدگی به خودم بمونه.
حالا دیگه باید برم سراغ شام درست کردن. پیاده روی امروز رو هم نکردم. یک کم دارم از زیر رژیم درمیرم. از فردا سعی میکنم با دقت بیشتری انجامش بدم. از همه تون ممنونم
💕💕💕 #بانوان_منتظر
http://eitaa.com/joinchat/1574109184Ce84bbdc135
⚠️ #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_میباشد!
📌 #ارسال_بدون_لینک_پیگرد_الهی_دارد✨
#تو_فقط_لیلی_باش
خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
👆👇👆👇👆👇👆👇 سلام و ببخشید که پستم اینقدر دیر شد. امروز صبح زود همسرخان سر راهش ما رو گذاشت خونه مامانم
👆👇👆👇👆👇
اورکا ...
دیشب موقع تمیز کردن آشپزخانه مثل همیشه داشتم سالهای گذشته زندگیم رو مرور میکردم تا بفهمم اشتباهاتم کجاها بوده، که یک مرتبه یک جرقه مهم در ذهنم درخشید. یک جواب مهم و اساسی. چیزی که ارزشش رو داشت به خاطرش مثل ارشمیدس بالا بپرم و فریاد بکشم: اورکا !
اون جواب این بود:
من زیادی با همسرخان دوست هستم!
شاید به نظر مسخره بیاد، اما این عین حقیقته. یه بخش عظیمی از مشکلات من برمیگرده به صمیمیت بیش از حد ما با هم.
اوایل ازدواج من خیلی از این کتابهای روانشاسی خارجی میخوندم. یه چیزی توی همه شون مشترک بود این بود که " با همسرتان دوست باشید" ... من هم که ذاتا روحیه م پسرونه ست از بین اونهمه توصیه، همین یکی رو گرفتم و بهش عمل کردم، عمل کردنی!
الان اگر زمان اجازه بده من و همسرخان میتونیم ساعتها با هم حرف بزنیم و بگیم و بخندیم. شاید باورتون نشه، اما بعضی وقتها بچه ها باید صبر کنن تا حرفهای ما با هم تموم بشه بعد حرفشون رو بزنن. مثل دوتا دوست صمیمی برای هم کری میخونیم و حتی توی سر و کله هم میزنیم ... اگه یک کسی صدای ما رو ضبط کنه،( یه جوری که از روی صدا جنسیت افراد قابل تشخیص نباشه )، بدون شک میگه اینها دوتا دوست صمیمی هستند، و تنها چیزی که به ذهنش نمیرسه اینه که اینها زن و شوهر باشند!
در تمام این 14 سال فکر میکردم این حسن زندگی ماست، اما حالا میفهمم که یکی از بزرگترین عیبهاست. چرا؟ الان عرض میکنم خدمتتون:
شهید مطهری میگن: " غریزه مرد طلب و نیاز است و غریزه زن جلوه و ناز. " به بیان ساده تر مرد ذاتا دوست داره مراعات زن رو بکنه و نازش رو بکشه . و اگه این اتفاق درباره یه زن نیفته باید در زن بودنش شک کرد. اینهمه که اسلام در باره حجاب و محدود کردن زن صحبت میکنه به خاطر همینه. یعنی یه زن، اگه زن باشه، به طور ذاتی این قدرت رو داره که قویترین مردها رو هم تحت تاثیر قرار بده .
حالا این که چرا همسرخان به سادگی و بدون هیچ ملاحظه ای هر حرفی رو به من میزنه و اصلاً هم فکر نمیکنه که ممکنه دلم رو بشکنه؟ چون تصورش از من تصور یه دوسته، نه یک همسر که باید نازش رو کشید و دلش رو به دست آورد ... دردناکه، ولی توی این 14 سال هیچوقت نشده که من گریه کنم و اون دلداریم بده و آرومم کنه. یعنی من اصلاً گریه نکرده ام که اون مجال این کار رو پیدا کنه. لابد به نظرش من یه مادر فولاد زره هستم که توپ هم تکونم نمیده! ... اما آیا من واقعاً همین هستم؟ یا یک زن با تمام احساسات و نیازهای عاطفی که داره؟
هرچیزی در این دنیا تعریف و مختصات خودش رو داره. رابطه دوستی یه چیزه و رابطه زن و شوهری یه چیز دیگه. سر و وضع و حال و کار یه زن شوهردار باید با یک زن مجرد فرق داشته باشه. اگر نه حتماً یه جای کار لنگ خواهد زد. دیر و زود داره، ولی سوخت و سوز نه! ... بین زن و شوهر باید صمیمیت باشه، اما نه از جنس دوستی، بلکه از جنسی که در قران با تعبیر "مودت و رحمه" ازش یاد شده و ما بهش میگیم عشق ...
زندگی خوب، نتیجه ترکیب درست چندین مهارته و این خیلی مهمه که هر چیز درست به اندازه نیاز توی زندگی باشه، نه کمتر و نه بیشتر ! ... یادم باشه حالا که دارم تغییر میکنم ، یه تغییر متعادل باشه. نه اونقدر سرگرم کار خونه بشم که بشم کوزت! و نه اونقدر به خودم برسم که دیگه شورش دربیاد و نه اونقدر زن بشم که از اونور بوم بیفتم. همه اینها مثل ادویه های مختلفن که نبودشون غذا رو بیمزه میکنه و بودن زیادشون غذا رو غیر قابل تحمل ... همون که توی روایت اومده: خیر الامور اوسطها ...
البته خیلی از این مهارتها رو اگه دختر دوران کودکی استاندارد و دخترونه ای رو بگذرونه و به عنوان یه دختر تربیت بشه خود به خود در وجودش نهادینه میشن. اما متاسفانه دختربچه های ما مثل من بیشتر پسرونه تربیت میشن و بازی میکنن. اصلاً نظام آموزشی و فعایتهای مدرسه ای ما جایی برای بروز لطافتهای زنونه نیست. برای همین هم وقتی نوبت زندگی واقعی و ایفای نقش زنانگیشون میرسه نمیتونن از عهده ش بربیان.
زن بودن کار سختیه. این که همه چیز باشی، اما به اندازه ، بینهایت مشکله. هرچی میگذره بهتر میفهمم که چرا زن از کار بیرون معاف شده. چون زن بودن خودش یه کار تمام وقته ...
باید اعتراف کنم که این زن بودن و با لطافت زنانه رفتار کردن از همه اون موارد قبلی سختتره. تمیز کردن خونه و مرتب کردن سر و وضع کارهای فیزیکی هستن، اما این یکی باید از درون بجوشه.
👌🙏👈 خواهشا هر راهکاری به نظرتون میرسه رو ازم دریغ نکنین.
من هم به هر نتیجه ای رسیدم میام میگم تا به یک جمع بندی برسیم💞
💕💕💕 #بانوان_منتظر
http://eitaa.com/joinchat/1574109184Ce84bbdc135
⚠️ #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_میباشد!
📌 #ارسال_بدون_لینک_پیگرد_الهی_دارد✨
#تو_فقط_لیلی_باش
خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
👆👇👆👇👆👇 اورکا ... دیشب موقع تمیز کردن آشپزخانه مثل همیشه داشتم سالهای گذشته زندگیم رو مرور میکردم ت
📝داستان زندگی رضوان بانو📝
🌺 جهاد زیبای من در خاکریزی به نام خانه، برای فتح الفتوحی به عظمت "لتسکنوا الیها" 🌺
این قسمت " ⁉️چرا ظرف مرا بشکست لیلی... "
#تو_فقط_لیلی_باش
@BanovaneMontazer
ܓ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
تو مگو ما را به آن شه بار نیست با کریمان کارها دشوار نیست
چون در این دل برق مهر دوست جَست اندر آن دل دوستی می دان که هست
هیچ عاشق خود نباشد وصل جو که نه معشوقش بود جویای او
در دل تو مهر حق چون گشته نو هست حق را بی گمان مهری به تو
داشتم زندگیم را میکردم. تازه فراز و نشیبهای اول زندگی را پشت سر گذاشته بودم و زندگیم به یک ثباتی رسیده بود. لااقل خیال میکردم رسیده است. میدانستم یک چیزهایی کم است، امادیگر داشتم باور میکردم که زندگی همین است و من باید به همین که هست قانع باشم و منتظر باشم تا بالاخره این چند صباح دنیا هم بگذرد و راحت بشوم ... اما کسی آن بالاها حواسش به من بود. کسی که گفته بود " و لا تنس نصیبک من الدنیا " ... کسی که نمیخواست با خراب بودن این دنیایم آن دنیا را هم به باد بدهم.
من مثل کودکی که همیشه سینه خیز رفته و دنیا را از همان زوایه دید پایین و محدود دیده بود، به همان پایین ترین سطح رابطه میان خودم و همسرخان قانع بودم. اما آن بالاها کسی بود که این را نمیخواست. کسی که به چیزی بجز جریان سیال "مودت و رحمت" میان من و همسرم قانع نبود ...
میگویند مجنون همراه عده ای دیگر ظرفی به دست گرفته و به گدایی مشغول بود. لیلی از آنجا گذشت و از میان تمام آن آدمها ظرف مجنون را به زمین زد و شکست. دیگران طعنه زدند که دیدی او که اینهمه دوستش داشتی با تو چه کرد؟ از میان اینهمه آدم فقط ظرف تو را شکست ... مجنون لبخندی زد و گفت: اتفاقا همین نشان میدهد که از میان همه فقط به من توجه داشته و این کار را در شان من ندانسته است.
اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟
به من آن با وفا را کار باشد گدایی من او را عار باشد
همی دانم که با من مهربان است که یاد او مرا آرام جان است
خداوند هم این زندگی را در شان من ندانست. نخواست که عمرم را در چنین رابطه ای تلف کنم. حکایت من و او مثل پدریست که برای کودکش هدیه ای خریده، اما به جای اینکه همینطور بی مقدمه آن را به او بدهد، اول او را با آن آشنا میکند و اشتیاق در دلش می اندازد، و بعد که خوب تشنه شد آن را به او میدهد ... من شک ندارم که زندگی زیبا و عاشقانه من از همین الان در دستهای مهربان خداست. اما نمیخواهد آن را همینطور بیخود و بی تلاش آن را به من بدهد. اگر قرار نبود چیزی عوض شود این آتش را در دلم نمی انداخت. اگر خبری نبود، دستم را نمیگرفت و بلندم نمیکرد تا افقهای بالاتر را ببینم ...
فقط مانده تلاش آمیخته با توکل من ... فقط مانده این که چقدر بتوانم در مقابلش هنرنمایی کنم. فقط مانده این که نشان بدهم لیاقت هدیه ای که برایم تدارک دیده است را دارم ... فقط مانده این که او لیاقت عزیز بودن را در من ببیند " چون خوب میدانم که ... من کان یرید العزه فلله العزه جمیعا . الیه یصعد الکلم الطیب. و العمل الصالح یرفعه"
...
دل روشنی دارم ای عشق
صدایم کن از هر کجا میتوانی
صدا کن مرا از صدفهای سرشار باران
صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن
صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو
بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازیست
بگو با کدامین نفس میتوان تا کبوتر سفر کرد
بگو با کدامین افق میتوان تا شقایق خطر کرد
*
مرا میشناسی تو ای عشق
من از آشنایان احساس آبم
و همسایه ام مهربانیست
و طوفان یک گل، مرا زیرو رو کرد
پرم از عبور پرستو
صدای صنوبر ، سلام سپیدار
پرم از شکیب و شکوه درختان
و در من طپشهای قلب علف ریشه دارد
دل من گره گیر چشم نجیب گیاهست
صدای نفسهای سبزینه را میشناسم
و نجوای شبنم،
مرا میبرد تا افقهای باز بشارت ...
💕💕💕 #بانوان_منتظر
http://eitaa.com/joinchat/1574109184Ce84bbdc135
⚠️ #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_میباشد!
📌 #ارسال_بدون_لینک_پیگرد_الهی_دارد✨
خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
بسم الله الرحمن الرحیم #ویژه تصمیم داریم ، داستان شیرین زندگی خانمی که یک تحول قشنگ رو تو زندگیش تج
📝داستان زندگی رضوان بانو📝
🌺 جهاد زیبای من در خاکریزی به نام خانه، برای فتح الفتوحی به عظمت "لتسکنوا الیها" 🌺
این قسمت " ❄️مثل برفی در انتهای زمستان "
@BanovaneMontazer
حتماً یادتون هست که دو هفته قبل حسابی مریض شده بودم. اون موقع دکتر برام یه چکاپ نوشت و قرار شد خوب که شدم برم انجامشون بدم. من هم برنامه ریزی کردم که امروز که همسرخان خونه ست، خانوم کوچولو رو بذارم پیشش و برم آزمایشگاه. دیشب هم زود شام خوردم و همه چیز رو برای رفتن آماده کردم. بعد صبح زود که همه خواب بودن بیدار شدم و آروم آماده شدم که برم. ( آزماشگاه نزدیک خونه مونه و پیاده 5 دقیقه هم نمیشه.) ...
دم در که رسیدم حس کردم موقع رد شدن ماشینها صدای شلپ شلپ آب از زیر چرخشون میاد. یعنی زمین خیسه. اولش اهمیت ندادم و گفتم شاید اشتباه کردم. آخه دیشب هوا حال باریدن نداشت. با این حال برای این که بدونم باید چتر بردارم یا نه رفتم از پنجره بیرون رو نگاه کنم که دیدم وااااااااای! همه جا یکدست سفیده!
باور کردنی نبود ... من که فکر باریدن بارون رو هم نمیکردم، یهو میدیدم همه جا پوشیده از برفه! ... اینهمه برف کی بایده بود که من نفهمیده بودم! بعداً وقتی همسرخان بیدار شد و این حجم از برف رو دید اون هم چشمهاش گرد شد و تا چند لحظه نمیدونست چی باید بگه ... اما این حقیقتی بود جلوی چشمهای ما ... یک حقیقت شادیبخش ...
در تمام مدتی که شادمانه توی برفها قدم میزدم و به سمت آزمایشگاه میرفتم و مردم رو میدیدم که همه مثل خودم بهت زده، اما شادمان در زیر بارش یکریز برف سر کارهایشان میرفتند، کلمات آهنگین این آیه در فکرم نواخته میشد:
الله الذی یرسل الریاح فتثیر سحابا فیبسطه فی السماء کیف یشاء و یجعله کسفا. فتری الودق یخرج من خلاله. فاذا اصاب به من یشاء من عباده اذا هم یستبشرون ...
( خداست که بادها را می فرستد تا ابری را حرکت دهند، سپس آن را در آسمان آنگونه که بخواهد می گسترد و آن را قطعه هایی روی هم قرار می دهد، سپس باران را می بینی که از لابلای آن بیرون می آید. وقتی باران بر سر آن بندگانی که خدا میخواهد فرو میریزد، در آن حال شادمان میشوند) ...
و بعد به خودم نهیب زدم : فانظر الی آثار رحمت الله ... ببین که این برف چیزی از یک معجزه کم نداره. بعد از یک زمستان کامل بی برفی که حتی بارون هم به زور میبارید، یهو همچین برفی باریده، اون هم بدون هیچ مقدمه ای ... مدتهاست تهران این حجم برف رو به خودش ندیده! ... نور امید دلم رو پر کرد. فهمیدم که همیشه معجره میتونه اتفاق بیفته. حتی معجزه ای به این واضحی ...
بعد به زندگیم فکر کردم. به این که پس حتما میشه امیدوار بود یه روزی تلاشهای من هم به ثمر بشینه. میشه اون معجزه بزرگ توی زندگی من هم اتفاق بیفته. میشه در کویر زندگی من هم بارون عشق بباره ... میشه تمام اون چیزهایی که الان به نظر من محال میاد رو روزی با چشمهای خودم ببینم و بابتش خداوند رو شکر کنم ... درست مثل این برف که تا این حد غیر منتظره بود و تا این حد شادیبخش ... شک نداشتم که خداوند میتونه زندگی مرده من رو هم زنده کنه و موقع بارش رحمتهاش بر سر خودم و زندگیم، من هم یکی از همون اذا هم یستبشرون باشم ...
* حالا در راستای " از تو حرکت، از خدا برکت" یک کم هم از کارهام بگم تا بدونین با چه رضوان با اراده ای طرف هستین:
#تو_فقط_لیلی_باش
💕💕💕 #بانوان_منتظر
http://eitaa.com/joinchat/1574109184Ce84bbdc135
⚠️ #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_میباشد!
📌 #ارسال_بدون_لینک_پیگرد_الهی_دارد✨
خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
📝داستان زندگی رضوان بانو📝 🌺 جهاد زیبای من در خاکریزی به نام خانه، برای فتح الفتوحی به عظمت "لتسکنوا
ادامه👆👇
* امروز برای اولین بار یک کمی آرایش کردم و سرویس مرواریدم رو هم انداختم. همسرخان یک کم چپ چپ نگاهم کرد و اول چیزی نگفت. اما قشنگ معلوم بود احساس خطر کرده! بعد از مدتی تجزیه و تحلیل خیال کرد برای رفتن به آزمایشکاه اینقدر به خودم رسیدم. ( آخه تست قندم دو ساعته بود و باید دوباره نزدیک ظهر میرفتم آزمایشکاه) ... بعد وقتی موقع بیرون رفتن همه آرایشها رو پاک کردم همینطور به من خیره مونده بود. طفلکی آخرش هم نفهمید چی بود و چی شد و حالا قراره چی بشه!
بعدش هم در راستای این که دیگه نمیخوام نقش خبرگزاری ایسنا رو براش بازی کنم از دیشب هر چی خبر بهم گفت وانمود کردم اصلاً نشنیده ام، حتی خبر فوت هوگو چاوزخدا بیامرز رو! ... اولش باور نکرد، اما بعد کلی ذوق کرده بود که بالاخره رو دست من بلند شده! ... کلی حرف پشت زبونم جمع شده بود. میخواستم طبق معمول برم بالای منبر و از کارها و اقدامات این هوگو خان و این که چقدر مردم ونزوئلا دوستش داشته اند سخنرانی کنم، که به موقع موفق شدم دهنم رو ببندم و فقط بگم: " آخی! حیف که خدا پیغمبر سرش نمیشد. خدا خودش بهش رحم کنه! " ...
الان ساعت نزدیک 4 هست و من یه لیست از کارهایی که قراره تا شب انجام بدم رو تهیه کردم که چیزی از قلم نیفته. باید تا خانوم کوچولو خوابه دست به کار بشم که بتونم با خیال راحت انجامشون بدم.
آخر هفته خوبی رو برای همه تون آرزو میکنم. امشب شب جمعه ست. برای من هم دعا کنید.
#تو_فقط_لیلی_باش
💕💕💕 #بانوان_منتظر
http://eitaa.com/joinchat/1574109184Ce84bbdc135
⚠️ #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_میباشد!
📌 #ارسال_بدون_لینک_پیگرد_الهی_دارد✨
خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
بسم الله الرحمن الرحیم #ویژه تصمیم داریم ، داستان شیرین زندگی خانمی که یک تحول قشنگ رو تو زندگیش تج
📝داستان زندگی رضوان بانو📝
🌺 جهاد زیبای من در خاکریزی به نام خانه، برای فتح الفتوحی به عظمت "لتسکنوا الیها" 🌺
این قسمت " ما جمعه را به عشق تو تعطیل کردهایم💚... "
ما جمعه را به عشق تو تعطیل کرده ایم ...
جمعه ها اگر زمانی برای نوشتن پیدا کنم فقط از صاحب اصلی این روزگار خواهم گفت. نه به خاطر این که جمعه روز آمدن اوست، که اگر ما لایق بشویم آمدنش نیازمند رسیدن روز و ماه و سال نیست ...
از او مینویسم چون "جمعه شبش نورانی ست و روزش بسیار درخشان". و در چنین فضای نورانی فقط از نور محض میتوان سخن گفت.
آقای خوبم. ای ولی خدا٬ ای واسطه ی فیض خداوند عالی اعلا به ما موجودات حقیر ناتوان:
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق نبیند چشم نابینا، خصوص اسرار پنهانی
شک ندارم که حاضر و ناظر بر این تلاشهای مذبوحانه ی من هستید. برای روزهایم از شما کمک میخوام. تمام ساعتها و لحظه های هفته ای که در پیش رو دارم رو به دستهای مهربان شما میسپارم و ازتون میخوام اونها رو با نظر ولایی خودتون متبرک کنید.
دیروز علامه طباطبایی در تفسیر کلمه اعراف می گفتن: اعراف یه جای تپه مانند در قیامته که افراد برگزیده مثل پیامبران و شما امامان دوست داشتنی بر اون قرار میگیرین و به بهشت و جهنم اشراف کامل دارین. میگفتن که از همونجا همه رو می بینین و نامه ی عمل هر کس توسط ولی زمان خودش از سمت راست یا چپ بهش داده میشه و کلا اموراتش به دست امام زمان خودشه ... و من با تصور این که این که اموراتم به دست شما خواهد بود قلبم شادی به هم فشرده شد. از تصور این که بالاخره یک روزی میاد که شما من رو خواهید دید٬ خواهید شناخت ٬ و به من - خودِ خود من - توجه خواهید کرد ... حتی اگر اون روز قیامت باشه.
زاهد اگر به حور و قصور است اميدوار ما را شرابخانه قصور است و يار حور
#تو_فقط_لیلی_باش
💕💕💕 #بانوان_منتظر
http://eitaa.com/joinchat/1574109184Ce84bbdc135
⚠️ #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_میباشد!
📌 #ارسال_بدون_لینک_پیگرد_الهی_دارد✨