eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله...
°🦋 • . ↺متن دعای عهد↯❦.• . «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم» . °↵❀اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. . °↵❀اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. . °↵❀اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ . °↵❀حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. . •.✾اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ . •.✾اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ . •.✾اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان {♡ @Banoyi_dameshgh ♡}
شهدا را یادکنیم... شهیدمهدی زین الدین: هرکس در شب جمعه شهدارایادکند، شهدا هم او را نزد اباعبدالله حسین(ع) یادمی کنند... شهدا را یادکنیم،حتی با یک صلوات شادی روح شهدا صلوات 🕊🥀✨ 🌷حیدریون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-📌- - مِلَّتۍ‌ڪِہ‌شَھیدانَش‌رافَرامۅش‌ڪُنَد؛ هَرگـِز‌رَنگ‌ِخۅشبَختۍ‌ۅَعِزَّت‌رانَخۅاهَد‌دید…! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌↵شَھـیـد‌اَحـمـد‌مِـھنـہ••ا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ حیدریون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«انقلاب کردیم که چی بشه؟» استاد 🔺 مهدویت فقط یک آرمان نیست! واقعیته، محقق خواهد شد...
میگفت⇩ من‌این‌ڪُدرا‌به‌شما‌بدهم که‌هرڪس‌بخواهد‌به‌آقا‌نزدیك‌شود اولین‌راهش: ڪنترل‌چشم‌است . . چشم‌گناه‌بین، امام‌زمان‌بین‌نمیشود . . !🙂✋🏼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌿 اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَ لاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضَ وَ لاَ یَۆُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُۆْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَیَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآۆُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ . التماس‌دعا🖤🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حـوآسمون‌باشھ‌ اگھ‌بلنـدنشـیم‌ یوسـف‌‌زھـرآ‌بآیدبشـینھ‌ منتظـرنسـل‌‌بعدۍ🚶‍♂️💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‹🌎❄️› ڪافرومؤمن‌وآوارھ‌وشبگرد همہ، همہ‌محتاجِ‌امامیم.خودت‌رابرسان. 🌸⃟🕊🇮🇷🍁჻ᭂ࿐✰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 بانو...!🧕 اگر در مکانی هزاران نفر نامحرم بهت زل بزنن چه حسی پیدا میکنی؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و نورِ خدا به زندگی همگی☘ عزیزان شهدا لینک ناشناسی بروز شد برای اینکه اگر : حرفی سخنی انتقادی درخواستی خلاصه حتی درد و دل در خدمت هستیم🌹 لینک بروز رسانی شده👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16450295427510 جواب در کانال👇🏻 @HEYDARIYON3134
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
#رمان #عشق‌واحد #پارت15 خیلی مفصله.... ادامه دارد... تازه اوج گرفته بود تعریف خاطرات این چند روز
در حال حرف زدن بود و توضیح دادن راجب اینکه باید چ کنم و چ نکنم. همکارش اقای کاشف هم کمی انطرف تر از من نشسته بود و هر از گاهی چیزی میگفت. تا نگاهش به سمت پروژکتر میرفت خمیازه ی بلندی میکشیدم و تا برمیگشت دهانم بسته میشد. دست زیر چانه زده بودم و از شدت خستگی و خوابی که انگار قصد نداشت مرا رها کند چشم هایم باز نمیماند! نفهمیدم چه شد ک دگر صدایی نشنیدم. در خواب و بیداری سیر میکردم که ناگهان لیوان ابی با شدت روبه رویم به روی میز گذاشته شد با صدای بلندی ک ایجاد شد از خواب پریدم و متعجب به محمد حسین نگاه کردم. _خانم حسینی گوشتون با منه؟ این موضوع خیلی جدیه ها! _بله اقای صابری کاملا گوشم با شماست. سری تکان داد و گفت: _کاملا معلومه! با دیدن این صحنه، صحنه ای دیگر در دوران مدرسه که وقتی میخوابیدم معلم با خط کش به روی میزم میکوبید تدایی شد. با در کنار هم گذاشتن محمد حسین و ان معلم ناگهان ناخواسته بلند اما کوتاه خندیدم. هر دو متعجب به سمتم برگشتند. سریعا خنده ام را جمع کردم و خیلی جدی گفتم: _ببخشید. بله متوجه شدم چیشد اقای صابری. یعنی از چهره ی کلافه ی محمد حسین معلوم بود که اگر جایز بود یک گلوله در مغزم خالی میکرد. چیز مشکی کوچکی را به روی میز گذاشت و من فقط مثل گیج ها نگاهش میکردم. این میتوانست چه باشد؟ شاید شنود؟ پوسخندی زدمو زیرلب گفتم: _لیلی جو گرفتتا مگ فیلم سینماییه بهت شنود بدن! با صدای محمد حسین به خودم امدم: _این شنوده! چشم هایم از حدقه بیرون زد! یعنی درست تشخیص داده بودم. _ شما باید اینو بزاری داخل موبایل سهراب. حالا بهتون اموزش میدم که چطوری اینو تو گوشیش جاساز کنید. سهراب کرمی! مدیر دفترم را میگفت! دهنم باز مانده بود. کم کم داشتند مرا یک چریک فرض میکردند. با چشم های گرد شده گفتم: _شوخی میکنید؟ چطور اینکارو کنم اخه؟ کاشف از جا بلند شد و گفت: _این دیگه با شماست. شما بهتر میدونی شرایط اونجا چجوریه و چطور میشه موبایلش رو برا دقیقه ای برداشت. بار بزرگی را تلمبار کردند بر شانه های من و خودشان هم به چه راحتی جا خالی کردند. از حیاط بیرون میرفتم که صدایی مانع شد قدم بعدی را بردارم. _خانم حسینی یه لحظه صبر کنید. به سمت محمد حسین برگشتم. باز هم نگاهش به جای دیگری بود. من نمیدانم از جان این سنگ فرش ها چه میخواست؟ اخمی به پیشانی نشاند و گفت: _لیلی خانم حتی یه لحظه ام ریسک نکن. اگه دیدی شرایط جوریه که نتونستید اینکارو انجام بدید اصلا انجام ندین. میدونم اینجور خطرارو دوست دارید اما یکم منو درک کنید باید به چند نفر جواب پس بدم. میفهمین چی میگم دیگ؟ چرا انقدر اظطراب داشت؟ نگرانی در چشم هایش موج میزد. خندیدم و گفتم: _اقا محمدحسین شما منو بچه ۵ ساله فرض کردید مگه دارم.. سریع وسط حرفم پرید و گفت: _نه ای بابا من منظورم این نبود.. _میدونم نگرانی شما بخاطر چیه. ولی نگران نباشید. من بخاطر شما اینکه از چندین نفر حرف نشنوید مواظب جونم هستم. پس نگران نباشید. سری تکان داد و ارام گفت: _بازم ممنون. یاعلی! این را گفت و رفت. _یا علی! یا علی گفتنش را دوست داشتم به جذبه و ابهتش اضافه میکرد. ادامه دارد... @Banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
#رمان #عشق‌واحد #پارت16 در حال حرف زدن بود و توضیح دادن راجب اینکه باید چ کنم و چ نکنم. همکارش اقای
مدام دنبال فرصتی بودم که به اتاقش بروم. سخت در این فکر بودم که چگونه موبایلش را بردارم؟ واقعا که کار سختی بود! استرسی به جانم افتاده بود اما مدام سعی میکردم در چهره ام دیده نشود. فورا گزارشی بیخود آماده کردم و به سمت اتاقش رفتم. در را ارام باز میکردم که داخل شوم اما در همین حین یادم امد که باید در میزدم. انگار متوجه این نبودند که در نیمه باز بود و من پشت در بودم. فرصت را غنیمت شمردمو از لای در نگاه کردم. سهراب کاغذی را به یکی از همکاران مرد دادو گفت: _این اسامی خیلی مهمن برسون بدست فرشاد! حواستو جمع کن کسی دنبالت نباشه. تا همه چیز خراب نشده بود ارام در را بستم و سریعا به سرجایم برگشتم. سخت ذهنم کنجکاو شده بود‌. چه چیزی در آن کاغذ بود نمیدانم اما حتمااا چیز مهمی بود. همان مرد از اتاق خارج شد. از روبه رویم رد شد و از در بیرون رفت. شاید سرنخ مهمی باشد باید آن مرد را دنبال میکردم. سریع به یکی از همکار هایم سپردم و از در خارج شدم. به اینطرف و آنطرف خیابان نگاهی کردم دیدیمش! سوار ماشینش شد. فورا یک تاکسی گرفتم و به راننده گفتم دنبالش کند. اگر میفهمید من تعقیبش میکنم ممکن بود نیست و نابودم کند و بلایی سرم بیاورد. فکری به سرم زد! فورا شماره محمدحسین را گرفتم. با اولین بوق جواب داد. تا بله را گفت مثل قرقی شروع کردم به حرف زدن: _سلام. من دارم کسیو تعقیب میکنم. اتفاقی فهمیدم قراره یه اسامی رو برسونه به دست فرشاد. نمیدونم فرشاد کیه فقط گفتم شاید چیز مهمی باشه و بدردتون بخوره الان دنبالشم. _چی؟ اسامی؟ _اره اسامی! _شما کجایی؟ _من تو تاکسیم دارم تعقیبش میکنم نمیدونم مقصدش کجاست اصلا نمیدونم الان کجام. _خیلی مهمه سعی کن گمش نکنی! من خودمو میرسونم بهتون. فقط شما باید یکاری کنی! هر جا ماشینو نگه داشت سعی کن بری جلو باهاش حرف بزنی سرشو گرم بکنی! _باشه. اما شما از کجا میخواین بفهمین من کجام؟ _ما به گوشیتون ردیاب نصب کردیم. به اینش فکر نکن شما. متعجب شدم و چشمانم از حدقه بیرون زد. بدون انکه به من چیزی بگویند در موبایلم ردیاب نصب کرده بودند. صدایش مرا به خودم اورد: _لیلی خانم اینا ادمای تیزین حواستون جمع باشه نفهمه دارین تعقیبش میکنین! _نه خیالتون راحت. معلوم نبود به کجا میرود. صدای راننده مغزم را اره میکرد. ادم پر حرفی بودو سوال های مسخره ای میپرسید. روبه روی کوچه ای ایستاد و ما هم خیلی عقب تر ایستادیم. ادرس را از راننده پرسیدم و برای محمد حسین فرستادم. وقتی پیاده شد فورا پیاده شدم و در فاصله ی بسیاااار زیادی پشت سرش راه میرفتم. انقدر فاصله ام با او زیاد بود که ممکن نبود چیزی حس کند! از این کوچه به کوچه ای دیگر میپیچید و مدام داخل کوچه های تنگی میشد که به کوچه های دیگر راه داشت. ۲۰ دقیقه تمام، کوچه ها را طی کردیم. اصلا فرصت نمیشد که با او حرف بزنم. ناگهان سرعتش را زیاد کرد. به دنبالش دویدم. داخل کوچه ای شد و وقتی به کوچه رفتم کسی نبود! بسم الله گمش کردم؟ کجا غیب شد؟ خواستم قدمی بردارم که ناگهان دستی به دور گردنم حلقه شد و چاقویی زیر گردنم قرار گرفت. نفسم در سینه حبس شد! نمیتوانستم کوچکترین تکانی بخورم. حسابی شوکه شده بودم و صدای بلند ضربان قلبم را میشنیدم. همانطور که به لکنت افتاده بودم گفتم: _چی...چیکار میکنی روانی؟ دستتو بکش کنار! صدای کلفت و مردانه اش در گوشم پیچید: _کی بهت گفته منو تعقیب کنی؟ کی هستی؟ _چی؟ من؟ م..م..من من تعقیب نکردم! داشتم راهمو میرفتم. هلم داد به سمت جلو. چاقو را کنار کمرم گرفت و گفت: _راه برو میفهمیم کی راه خودشو میرفته! _گفتم به من دست نزن! جلو جلو راه میرفتم. خدا میدانست مرا به کجا میبرد. تمام این کوچه هایی که آمده بود را برمیگشت. انگار فقط پیاده شد تا دست مرا رو کند. محمد حسین راست میگفت واقعا که بسیار تیز بودند. انقدر هل کرده بودم که رنگم مثل گچ شده بود. البته انتهایش مرگ بود دگر نباید از چیزی میترسیدم... ادامه دارد... @Banoyi_dameshgh
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفقا ان شاالله تا دقایقی دیگر از نقاره خانه حرم مطهر امام رضا(ع) پخش زنده داریم🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو ای عشق و ای تمام وجودم🙃💚 تو بود و نبودم... فدای رخ تو🤚🏻🌿 همه عالم....!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌵 [هروقت‌ڪه‌نمازت‌قضاشد؛ ونخوندۍ..! به‌این‌فڪر‌نباش‌؛ ڪه‌وقت‌نمازخوندن‌نکردۍ..! بلڪه‌فکرکن‌چه‌گناهۍ‌مرتڪب‌شدی‌؛ ڪه‌خدانخواست‌درمقابلش‌بایستۍ:))
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•<🌸>• الَّذِے جَعَلَ لَکُمُ الاَرضَ مَهداََوَجَعَلَ لَکُم فِیھَا سُبُلََا لَّعَلَّکُم تَھتَدُونَ ☘
🌺🌿° 🌿° .‌• بهش‌گفتم: .‌• چند‌وقتیہ‌بہ‌خاطراعتقاداتم .• مسخرم‌مےڪنن...😥 .• بهم‌گفت: .• براےاونایـےڪہ‌ .• اعتقاداتتون‌‌رو‌مسخره‌مےڪنن‌، .• دعاڪنین‌خدابہ‌عشق❤️ .• حسین‌دچارشون‌ڪنہ :) _احمد_مشلب ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا