~حیدࢪیون🍃
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#دعای_هفتم_صحیفه✨
1. یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ🍂
2.ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.🌼
3. فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.🍂
4. أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ🌼
5. وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بی مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.🍂
6. وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.🌼
7. فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.🍂
8. فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.🌼
9. وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.🍂
10. فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بی یا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بی ذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.🌼
التماس دعا🤲📿
🍀
☘☘
☘☘☘
☘☘☘☘
☘☘☘☘☘
امروز معرفی شهید مدافع حرم سعید کمالی رو داریم دوستان با ما همراه باشید😉
@Banoyi_dameshgh
خلاصه از زندگی نامه پاسدار شهید سعید کمالی
شهید بزرگوارسعید کمالی کفراتی در ساعت 10صبح دومین روز هفته در نوزدهمین روز شهریور ماه سال 1369 ، فضای خانه را با قدومش معطر و نورانی کرد.آن روزها در روستای زیبای و خوش آب و هوای کفرات(از توابع بخش هزارجریب شهرستان نکا) زندگی میکردند.
چهارساله بود که به دلایل مختلف خانواده اش به شهرستان ساری آمده و در شرقی ترین نقطه شهر(عبور زغال چال)ساکن شدند.
سعیددوران تحصیلی ابتدایی را در دبستان شهید اکبری واقع در بلوار امام رضا علیه السلام و دوران راهنمایی را درمدرسه شهید قاسمی واقع در کوچه قاسمی گذراند. سال اول دبیرستان رادر دبیرستان ، سلمان فارسی
واقع در کوچه جهان پیما، و از دوم دبیرستان تا پیش دانشگاهی را در مدرسه شهیدان رجایی،باهنر در رشته علوم تجربی گذراند.
همان بار اول شرکت در کنکور در چند رشته و دانشگاه پذیرفته شد . ولی باتوجه به علاقه به سپاه، دانشگاه شهید محلاتی قم را انتخاب کرد و در رشته علوم سیاسی لیسانس گرفت.
🔴منبع : سایت خبرگزاری بسیج 🔴
🔴 تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به بسیج نیوز است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی و تولید: ایران سامانه 🔴
🔴حتما با ذکر منبع استفاده شود🔴
─═हई{🦋}ईह═─
@Banoyi_dameshgh
─═हई{🦋}ईह═─
#حیدࢪیوݩ
بعد از فارغ التحصیلی ، در سپاه ناحیه میاندورود (سورک)مشغول به کار شد.
در مورخه 91/2/23 پس از بازگشت از سفر حج ازدواج کرد که ثمره این ازدواج یک پسر بنام امیرمهدی شد.
شهید عزیز در مورخه 95/1/14 با نیت دفاع از حرم حضرت زینب(سلام الله علیها)به جمع دلاورمردان لشکر25کربلا پیوست و به سوریه اعزام شد. در تاریخ 95/2/17 در منطقه خان طومان به همراه 12تن از همرزمانش به شهادت رسیدند.
شهید مدافع حرم سعید کمالی متولد نوزدهم شهریور سال69 از پاسداران سپاه کربلای مازنداران اهل روستای کفرات نکا و ساکن ساری بود که داوطلبانه عازم سوریه شد و در 17 اردیبهشت ماه امسال در منطقه خانطومان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
🔴منبع : سایت خبرگزاری بسیج 🔴
🔴 تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به بسیج نیوز است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی و تولید: ایران سامانه 🔴
🔴حتما با ذکر منبع استفاده شود🔴
─═हई{🦋}ईह═─
@Banoyi_dameshgh
─═हई{🦋}ईह═─
#حیدࢪیوݩ
سایر اطلاعات
یکی از دوستان شهید کمالی خاطراتی از شهید را اینگونه روایت می کند:
من و سعید 4 سال هم اتاقی بودیم در این 4 سال بارز ترین ویژگیاش صداقتش بود و در هیچ شرایطی دروغ نمی گفت و بسیار به نماز اول وقت اهمیت می داد. هیچ وقت غیبت نمی کرد و در جمعی اگر غیبت می شد بلا فاصله آن جمع را ترک می کرد.
در نزدیکی خانه سعید کوچه بازاری بود و خانم هایی با پوشش نامناسب رفت و آمد می کردند و برای اینکه چشمش به آنها نیفید هیچ وقت از آن کوچه رد نمیشد و از کوچه پشتی منزل که مسیر دورتری داشت رفت و آمد میکرد. صبح ها که من دنبال سعید می رفتم تا به سرکار برویم می دیدم پاهایش گلی است و می پرسیدم «چرا پاهات گلی است؟» می گفت «به خاطر اینکه در این کوچه زن های بدحجاب در رفت آمد هستند از کوچه پشتی آمدم و دوست ندارم چشمم به آنها بیفتد».
🔴منبع : سایت خبرگزاری بسیج 🔴
🔴 تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به بسیج نیوز است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی و تولید: ایران سامانه 🔴
🔴حتما با ذکر منبع استفاده شود🔴
─═हई{🦋}ईह═─
@Banoyi_dameshgh
─═हई{🦋}ईह═─
#حیدࢪیوݩ
همیشه در اتاق از صحنه ها و عکس هایی که بچه های کوچک را سر می بریدند و میکشتند صحبت می کرد و این صحنه ها برایش خیلی دلخراش بود. یک روز سعید یک عکسی را دید که مادر سوری شهید شده بود و بچه شیرخواره اش در کنارش بود با دیدن این صحنه, سعید نیم ساعت فقط گریه می کرد چون خودش هم بچه شیرخواره داشت و چندین روز فکرش در گیر این موضوع بود و همین صحنه ها و عکس ها به سعید انگیزه داد و باعث شد که به سوریه برود تا به مظلومان سوریه کمک کند.
در رفتار و برخورد بسیار مودب و فردی رُک بود اما هیچ وقت بی ادبی و بی احترامی در کلامش نبود.من 4 سال از سعید بزرگتر بودم و با اینکه درجه نظامی سعید از من بیشتر بود, هیچ وقت جلوتر از من حرکت نمی کرد و هیچ کس را با اسم کوچک صدا نمی کرد.
خود را محاسبه نفس میکرد, مثلا در بحث ارزشیابی فردی, نمرهای به سعید داده بودند و خودش در فرم ارزشیابی آن عدد را کم کرده بود.سعید استاد عقیدتی بود و مبلغی بابت تدریس به حسابش واریز می شد اما این پول را می گرفت و پس می داد و می گفت من دوست دارم برای رضای خدا کار کنم.
🔴منبع : سایت خبرگزاری بسیج 🔴
🔴 تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به بسیج نیوز است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی و تولید: ایران سامانه 🔴
🔴حتما با ذکر منبع استفاده شود🔴
─═हई{🦋}ईह═─
@Banoyi_dameshgh
─═हई{🦋}ईह═─
#حیدࢪیوݩ
سه شهید گمنام در ساری دفن شده بودند و سعید همیشه بر سر مزار شهدا می رفت و در ساخت یادمان کمک میکرد و می گفت «هر چی در زندگی می خواهی از این سه شهید گمنام بخواه» گفتم چرا؟ گفت «من از این سه شهید خواستم که به سوریه بروم و آن ها این کار را کردند و ازشون خواستم که شهید بشم و ان شاء الله که دعایم مستجاب میشود» که آن سه شهید برات شهادت سعید را دادند.
روی بحث سوریه بسیار اصرار داشت و یک سال و نیم تلاش می کرد و بعد از کلی پیگیری توانست برود و روحیه فداکاری و روحیه جهادی داشت و همیشه دوست داشت در صف اول و نوک حمله به دشمن باشد و همیشه در همه کارها اولین نفر بود و با اینکه جوان بود بسیار نترس و پر دل و جرئت بود.روزی که در سوریه درگیری شد خودش سربندش را بست و داوطلبانه به صحنه نبرد رفت و دوستان بهش گفته بودند«تو بچه کوچک داری» اما سعید گفته بود «من در سوریه قید همه چی را زدم و من آمدم سوریه تا شهید شوم» و رفت جلو و شهید شد.
یکروز قبل از شهادت در آخرین مکالمه تلفنی به سعید گفتم «مواظب خودت باش» گفت «من رو حلال کن که کارهایم به عهده گرفتی و گفت دعا کن ان شاء الله شهید شوم».حتی از آنجا به سربازان زنگ زده بود و گفته بود «شما جوان هستید و دلتان پاک است و دعا کنید من شهید شوم».
سعید دوران تحصیلی ابتدایی را در دبستان شهید اکبری واقع در بلوار امام رضا علیه السلام و دوران راهنمایی را درمدرسه شهید قاسمی واقع در کوچه قاسمی گذراند. سال اول دبیرستان را در دبیرستان ، سلمان فارسی
واقع در کوچه جهان پیما، و از دوم دبیرستان تا پیش دانشگاهی را در مدرسه شهیدان رجایی،باهنر در رشته علوم تجربی گذراند.
همان بار اول شرکت در کنکور در چند رشته و دانشگاه پذیرفته شد . ولی با توجه به علاقه به سپاه، دانشگاه شهید محلاتی قم را انتخاب کرد و در رشته علوم سیاسی لیسانس گرفت.
بعد از فارغ التحصیلی ، در سپاه ناحیه میاندورود (سورک)مشغول به کار شد.
🔴منبع : سایت خبرگزاری بسیج 🔴
🔴 تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به بسیج نیوز است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی و تولید: ایران سامانه 🔴
🔴حتما با ذکر منبع استفاده شود🔴
─═हई{🦋}ईह═─
@Banoyi_dameshgh
─═हई{🦋}ईह═─
#حیدࢪیوݩ
در مورخه 91/2/23 پس از بازگشت از سفر حج ازدواج کرد که ثمره این ازدواج یک پسر بنام امیرمهدی شد.
شهید عزیز در مورخه 95/1/14 با نیت دفاع از حرم حضرت زینب(سلام الله علیها)به جمع دلاورمردان لشکر25کربلا پیوست و به سوریه اعزام شد. در تاریخ 95/2/17 در منطقه خان طومان به همراه 12تن از همرزمانش به شهادت رسیدند.
وی فرزند 2 سالهای به نام امیر مهدی دارد که دلتنگ پدر است تا بار دیگر بتواند با او بازی کند و او را بابا صدا کند.
شهید کمالی در تدفین شهدای گمنام نیز تلاش زیادی داشت و گریههای او در زمان تشییع شهدا هنوز هم در یادها است.
پاسدارِ شهادت طلبِ مازندرانی، در مزارِ مهیا شده جهت دفن شهیدی گمنام خوابید و سرانجام نیز در جوار همان بی نام و نشانان به انتظار مولایش، آرام گرفت:
🔴منبع : سایت خبرگزاری بسیج 🔴
🔴 تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به بسیج نیوز است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی و تولید: ایران سامانه 🔴
🔴حتما با ذکر منبع استفاده شود🔴
─═हई{🦋}ईह═─
@Banoyi_dameshgh
─═हई{🦋}ईह═─
#حیدࢪیوݩ
گوشه ای از زندگی شهید بزرگوار سعید کمالی🌷 بود ان شاء ا... که استفاده کرده باشن ✌🏻🍃
فقط رفقا منبع ذکر شده در زیر متن ها رو پاک نفرمائید که خدایی نکرده مدیون نشید ...
🔴منبع : سایت خبرگزاری بسیج 🔴
🔴 تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به بسیج نیوز است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی و تولید: ایران سامانه 🔴
🔴حتما با ذکر منبع استفاده شود🔴
#حاج_حیدر
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ #part39 -من کل سختی هاشو دوست دارم +ولی میدونی چیه ،آدم هرچی داره قد
♡﷽♡
❣تاریکے شب❣
#part40
رفتم پیش ماشین هی صدا زدم حاجی ،حاج آقا ،اخوی متوجه شدم نیست دیدم همه آقایون و خانم ها اومدن بیرون دیدم احمد داره با آقایون صحبت میکنه از کنارش که داشتم رد میشدم گفتم احمد راننده کو ؟ رفتم جلوتر دیدم انگار نشنیده با صدای بلند گفتم (احمد با توام راننده کو؟) تازه متوجه شد و صداش و کنترل کرده گفت:رفته دستشویی الان میاد .
بعد اومدم یه کنار ایستادم و دیدم زهره خانم و خانم اکبری با دختر عمه زهرا خانم باهم دارن میرن سر مزار شهدا توجه ایی نکردم
که دیدم راننده داره میاد کمک کردم با آقایون سن دار تا بتونن از پله برن پایین تا به اتوبوس برسن تا به موقع حرکت کنیم الحمدالله همه سوار شدن دیدم هیچ کسی جاش خالی نبود
تو یه راه بودیم که رمو برگردوندم دیدم یه تعداد خوابن یه تعداد کلشون توی موبایله اومدم سرم و برگردونم به سمت خیابون که دیدم یه پسر بچه کوچولو داره بهم نگاه میکنه براش زبون در آوردم که خندید از خنده بچه ها خودم بیشتر ذوق میکنم دیدم خیلی خوشش اومده هی چشمام و چپ کردم اونم هی میخندید یک لحظه احساس سنگینی یک نگاه و کردم رومو اون سمت کردم که دیدم زهره خانم داره بهم نگاه میکنه و روشو بر گردونند و به پسر بچه نگاه کرد دیگه ندیدم چیشد صاف نشستم سر جام و دیگه به پسر بچه ام نگاه نکردم.
__-------_________
﴿از زبان زهره﴾
+چیه نگار جون باهاش خاطره داری
-هوم نه میدونی دارم میرم پیش صاحبش
+صاحب😳
-اوهوم اومدم شلمچه تا نامزدم و ببینم
+جدی شما نامزد داری
-آره بهم نمیاد
+حقیقتش نه
-خوب صیغه اییم تا ان شالله بعد شلمچه عقد کنیم
+ان شالله خوشبخت بشین عزیز دلم ●•●•●
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹
🌹🌹
اولین اثر از 👇
به قلم:#بانوی_دمشق(علیجانپور)
❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌
#پسرانعلوی✌🏻♥
اینجـ...ـا
ڪوفـ...ـه
نیسـ...ـت
تـ...ـا
علـ...ـی
تنہـ...ـا
بمانـ...ـد👊🏼
#یاحیدرڪرار🥀
#چریــــــــــــــــــــکی🧡
#حیدࢪیوݩ
#محرم_وصفر 🏴
🍂سه ساله دخترت افتاده از نفس، بابا!🥀
🥀دگر مرا ببر از كنج این قفس، بابا!🍂
🍂به جز تو كآمدهای، امشبی به دیدارم🥀
🥀نزد سری به یتیم تو، هیچ كس، بابا!🍂
🏴🕊اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🕊🏴
─═हई{🦋}ईह═─
https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10
─═हई{🦋}ईह═─
#حیدࢪیوݩ
«وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ»
ولی ﺁﻧﺎﻥ که ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﻣﺤﺒﺖ ﻭ ﻋﺸﻘﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻭ ﻗﻮی ﺗﺮ ﺍﺳﺖ!🧡 - بقره/۱۶۵
اعتماد به بَشَر را بفروشیم به اعتماد به خدا، دنیا سبز خواهد شد🌱
- استادشجاعی
حکمتانه🌹
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﮐﻔﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﻢ ﺍﻭﻣﺪ، ﺑﺎ
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﻨﮓ
ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺎﻣﻮ ﻣﯽ ﺯﺩ
ﺧﺮﯾﺪﻣﺶ !!
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺵ،ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ !
ﻣﺪﺗﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ .
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﻣﺴﯿﺮﺍﯼ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﻤﺶ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯﻡ ﺍﺫﯾﺘﻢ
ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ
ﭘﺎﻫﺎﻣﻮ ﺯﺧﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ
ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ ...
ﺗﺎ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ،
ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺭﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ !
ﺍﻣﯿﺪ ﻣﻦ ﻭﺍﺳﻪ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺑﯽ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻮﺩ .
ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺳﺎﯾﺰ ﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩ
ﺩﺭﺳﺘﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻤﺶ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﺩ !
ﺧﻼﺻﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﻫﯿﭽﯽ ﻭﺍﺳﻢ ﻧﻤﻮﻧﺪ ﺟﺰ
ﺯﺧﻢ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻫﺎﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ...
ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭﻧﺪ !
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﺸﻮﻥ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﺰ ﻗﻠﺒﺘﻮﻥ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﻥ
ﺣﺎﻻ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺷﻮﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﺁﺧﺮﺵ ﻓﻘﻂ ﺯﺧﻤﺎﺷﻮﻥ ﺑﺠﺎ ﻣﯿﻤﻮﻧﻪ ....
#حیدࢪیوݩ