eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
💛بسم رب الزهرا🧡
خالی‌ست دست من، به چه رویی بخوانمت..؟ دل خوش کنم به چه..؟ به گناهم ؟ یا به طاعتم...!!
:))))
~حیدࢪیون🍃
:))))
میشہ بغلم ڪنۍ..!!میشہ بھ روم نیارے! میشہ بھم اخم نڪنۍ!میشہ ازم رو برنگردونۍ! میشہ بھ من لبخند بزنۍ!!! پرحرفم..پردردم..پر از شڪایت و گلہ ام..💔" آه ارباب میدونی چقدر دلم پره میدونی چقدر نیاز به آرامش آغوش تو دارم؟!😭💔
تو چہ ڪرده‌ای ڪه خدا همه‌ات را براے خودش خواست؛ و نصیب ما چیزۍ نگذاشت ! حتۍ نامے ، نشانے . .=]💔
🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دختره خل استکان کم اومد یا چاییت تمام شد نرگس: هیسسس - برو بشین بعد چند دقیقه نرگس و آقا مرتضی رفتن داخل حیاط تا حرفاشو نو بزنن ولی من چشمم آب نمیخورد از این دو نفر حرفی در بیاد نزدیک ۴۵دقیقه گذشت ،رضا یه نگاهی من انداخت ،از چهره اش فهمیدم که میگفت چرا نیومدن منم بلند شدم و از پنجره نگاه کردم وااییی باورم نمیشد فقط دارن دور و برشونو نگاه میکنن در و باز کردم -ببخشید احیانأ دارین میگردین یه لنگ کفشم گم شده پیدا نکردین نرگس: وااییی،رها جان ،زشته ،این حرفا چیه میزنی - حاضرم شرط ببندم که هیچ حرفی تو این ۴۵دقیقه نزدین آقا مرتضی و نرگس شروع کردن به خندیدن - به نظر من این سکوتتون نشونه تفاهمه زیاده ،تشریف بیارین داخل ،خانواده ها خسته شدن آقا مرتضی: چشم نرگس: باشه وارد خونه شدیم همه به هم نگاه میکردن بابای آقا مرتضی گفت: خوب چی شد؟ نرگس و آقا مرتضی به هم نگاه میکردن - ) منم گفتم( مبارکه همه شروع کردن به صلوات کشیدن چون ما دوهفته دیگه میخواستیم بریم مشهد ،قرار شد آقا مرتضی و نرگس زود تر عقد کنن با همدیگه بریم این زیارت یه عقد ساده برگزار کردیم وآقا مرتضی و نرگس شدن محرم همدیگه97 یعنی از خجالت نرگس یه بارم همراه آقا مرتضی بیرون نمیرفت ،فقط به هم پیام میدادن تو کانون هم زیاد صحبت نمیکردن با همدیگه. با دیدنشون حرصم میگرفت ،آخه آدم تا این حد خجالتی تو این مدت هم یه کم جهیزیه خریدم به اصرار مامان ،وسیله هایی که خریدم و کل خونه چیدیم ،مبل ،فرش،وسایل برقی، ظرف ... عزیز جون اصرار داشت که وسیله ها رو باز نکنم ولی من تصمیمو گرفته بودم کجا بهتر از اینجا که بوی زندگی ،بوی عشق میده چمدونارو بستیم - نرگس آماده ای؟ نرگس: اره اره الان میام رضا: زود باشین خانوما،دیر شد -رضا جان چمدون و بزار صندوق ! رضا: چشم از عزیز جون خدا حافظی کردیم سوار ماشین شدیم رفتم دم خونه آقا مرتضی تا اونم سوار کنیم اینقدر این مدت از دست این دو تا حرص خوردم از قبل با رضا هماهنگ کردیم که من جلو بشینم آقا مرتضی و نرگس عقب ماشین - نرگس جان یه زنگی بزن ببین این آقات کجا مونده ؟ یه ربعه اینجاییمااا نرگس: رها جان حتمن داره وسیله هاشو جمع میکنه - خوبه یکی پیدا شد دست ما خانوما رو از پشت بست نرگس: عع رهااا داشتیم! )در خونه باز شد آقا مرتضی اومد بیرون ( رضا: بلااخره شازده تشریف فرما شدن ، مرتضی داداش اگه باز کاره دیگه ای داری برو انجام بده ما همینجا هستیم )آقا مرتضی، از خجالت یه دستی به موهاش کشید( :سلام ،شرمنده رضا: سوار شو بریم آقا مرتضی یه نگاهی به من کرد رضا: چیه داداش ،نگاه میکنی،برو عقب پیش خانومت بشین ادامه دارد... نویسنده:فاطمه باقری ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @Banoyi_dameshgh ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
🌈 آقا مرتضی: چشم توی راه چند تا میوه با ظرف دادم به نرگس - نرگس ،پوست بکن با آقا مرتضی بخورین ) نرگسم یه چشم غره ای برام رفت ( از داخل کیفم تسبیح فیروزه ای مو درآوردم شروع کردم به زکر گفتن وسط های راه رضا ایستاد و جاهامونو با نرگس و آقا مرتضی عوض کردیم سرمو گذاشتم رو شونه رضا و خوابیدم چشمامو باز کردم ،یه گنبد طلایی رو به رو بود با اینکه اولین باری بود که می اومدم امام رضا، با دیدن گنبد اشکم سرازیر شد تو دلم سلامی دادم به آقا بعد از چند دقیقه رسیدیم به هتل رضا از قبل دو تا اتاق نزدیک حرم رزرو کرده بود منو رضا رفتیم توی یه اتاق ،مرتضی و نرگس هم رفتن تو یه اتاق که کنار اتاق ما بود بعد از کمی استراحت ،یه غسل زیارتی کردیم رفتیم پایین هتل منتظر نرگس و آقا مرتضی شدیم ،رفتیم سمت حرم با هر لحظه نزدیک شدن به حیاط حرم توی دلم غوغای بود که هیچ کس نمیفهمیدش غیر از خوده آقا رضا گوشیشو بیرون آورد یه آهنگی گذاشت »آمدم ای شاه پناهم بده ،خط امانی ز گناهم بده« »ای حرمت ملجأ درماندگان ، دور مران از در و راهم بده« »ای گل بی‌خار گلستان عشق ،قرب مکانی چو گیاهم بده« »لایق وصل تو که من نیستم ، اذن به یک لحظه نگاهم بده« »ای که حریمت َ مثل کهرباست ،شوق و سبک خیزی کاهم بده«99 »تا که ز عشق تو گدازم چو شمع،گرمی جان‌سوز به آهم بده« »لشکر شیطان به کمین منند ، بی‌کسم ای شاه پناهم بده« »از صف مژگان نگهی کن به من ،با نظری یار و سپاهم بده« »در شب اول که به قبرم نهند، نور بدان شام سیاهم بده« »ای که عطابخش همه عالمی ،جمله حاجات مرا هم بده« »آن چه صلاح است برای حسان، از تو اگر هم که نخواهم بده« اشکام مهمون صورتم شده بودند یه گوشه ای ایستادیم و فقط گریه میکردیم من شکر میکردم به خاطر اینکه آقا مارو برای تولدش طلبید حرم دستای رضا رو گرفتم و به گنبد نگاه میکردم - شکر که این آقا شده سایه سرم ،شکر که این آقا شده تمام نفسم ، شکر که این آقا شده زندگی من آقا جان خودت مواظب این زندگیم باش رضا آروم زیر گوشم زمزمه کرد: شکر که این خانم شده تاج سرم شکر که این خانم شده بند بنده دلم برگشتم سمتش و نگاهش کردم و اشک از چشمهای هر دومون جاری شد رضا: بریم زیارت؟ - بریم منو نرگس : رفتیم وارد حرم شدم الله و اکبر به این ازدحام نرگس: رها جان نمیتونیم بریم زیارت - ولی دلم میخواد یه بارم شده دستم به ضریح بخوره نرگس: رها جان امشب شب تولده آقاست ،واسه همین خیلی شلوغه، بزار فردا بیایم شاید خلوت باشه - ولی من سعی خودمو میکنم ،شاید تونستم نرگس: باشه ،پس من میرم روی اون فرش میشینم ،نماز و قرآن میخونم تا تو بیای ادامه دارد... نویسنده:فاطمه باقری ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @Banoyi_dameshgh ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
هدایت شده از اِقنا؏⛅
💫 قصد دل کندن ندارم از دو چشمانت ولی با نگاه سرد خود گفتی نمی خواهی مرا @poetryy
↻🔗🗞••|| طرف‌میگفت:اون‌خانمی‌که‌بدحجابه بایدمستقیم‌زل‌بزنی‌بهش‌تایادنگیره‌ آزادی‌چشمای‌منوبگیره :||||خواستم‌بگم‌داداش...توجیه‌زیبایی‌بود برای‌چشم‌چرونی‌ولی‌جم‌کن‌لطفا...!! 😐🖐🏻 🗞⃟🔗¦⇢ 🖐🏻 🗞⃟🔗¦⇢ @Banoyi_dameshgh
↻📔💛••|| سَرگَرم‌عَرش‌کُن‌دِل‌پا‌در‌گِل‌مرا ! 📔⃟💛¦⇢ 🤞🏻 📔⃟💛¦⇢ ↠ @Banoyi_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام وقت شما بزرگواران بخیر بنده در ناشناسی کانال متوجه شدم که این رمان تسبیح فیروزه ایی مشکلاتی داره ... ما میخواییم بجاش رمان دیگه ایی بزاریم بی زحمت نظرات خودتون رو بگید ممنون میشم ⇩ 1-رمان عشق واحد 2-تنهامیان داعش 3-رمان دو مدافع https://harfeto.timefriend.net/16503811099753
همیشہ‌باوضوبود،موقع‌شهادت‌هم باوضوبود دقایقی‌قبل‌ازشهادتش‌وضوگرفت‌ وروبہ‌من‌گفت‌ان‌شاءاللہ‌آخریش‌باشہ.. وآخریش‌هم‌بود💔. . 🕊!
💙!“••• ‌⋆. ⧼ وَ‌لسَـوْفَ‌يُعْطِـيكَ‌رَبُّـكَ‌فَتَـرْضَىٰ ⧽ وخدا‌به‌‌زودی‌به‌تو‌چیزی می‌بخشدکه‌راضی‌‌میشوی...ᵕᴗᵕ! ⋆. ‹📘⃟📎›‌‌‌ " ‹📘⃟‌‌‌📎›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🌱• " ۈَ قَلِ ألحَمَدُلِلهُِ...🧡 اللهِ ألنۈر...♥️ اللهِ ألقلۈب...🤍
~حیدࢪیون🍃
سلام وقت شما بزرگواران بخیر بنده در ناشناسی کانال متوجه شدم که این رمان تسبیح فیروزه ایی مشکلاتی دا
یعنی رمان تسبیح فیروزه ایی رو بزاریم ؟ ولی الان متوجه شدیم که نکات بدی داره و آموزنده نیست
ببینید بزرگوار یک شخصی توضیح دادن به ما که رمان مشکل داره چرا که اگر کسی در دوران بلوغ باشه و این احساسات بهش دست بده گناه ایجاد میشه اگر قبول داشته باشید رمان های آموزنده گذاشته بشه
بزرگواران نظرتون برای رمان جانم میرود چیه ؟! خیلی زیباست و آموزنده هم برای شهید هست 😊 https://harfeto.timefriend.net/16503889456733
<🖤✨> دست‌‌بوس‌نوڪرت‌بودن‌براےمن‌بس‌است نوڪرےنوڪرت‌رادوست‌مۍدارم‌حسین♥️
‹🖇⃟💛› ۞﴾﷽﴿۞ 📖وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ ۗ  ••✨
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
رفاقت با امام زمان... خیلی سخت نیست! توی اتاقتون یه پشتی بزارین.. آقا رو دعوت کنین.. یه خلوت نیمه شب کافیه.. آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه! 🚛⃟🌵¦⇢ 🚛⃟🌵¦⇢ ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ ⇢ @Banoyi_dameshgh
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
^^ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ۰۱۱۝ 🌿 شبتون‌حسینۍ✨ دعاۍفرج‌آقا‌جانمون‌فراموش‌نشھ🌼🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜بسم رب الشهدا💜
_
~حیدࢪیون🍃
_
• . شده دلتنگ شوۍ غم بھ جھانت برسد؟! گره‌ات ڪور شود . . غم بـھ روانت برسد . . !؟💔(: